با مامان رفته بودم بیرون که یک خونواده را دیدیم توی اون سوز سرما بستنی قیفی خریدن و میخورن،مامان گفتن آخه کی تو این سرما بستنی میخوره؟سرما میخورن. من گفتم نمیدونید چه کیفی داره! مامان گفتن اگر دلت میخواد برات بخرم گفتم نع.
راستش چند روز قبلترش با خواهرم بیرون بودیم ، گفت من گرسنمه بریم یک چیزی بخوریم، گفتم بریم. هرچی من بهش گفتم اون مغازهه نرو ، از ظاهرشم معلومه و از شدت خلوتی و کثیف بودن صندلی هاش که آشغال فروشیه حرف گوش نداد که نداد ، رفتیم سفارش یک ساندویچ و چیپس وپنیر دادیم. چشمتون روز بد نبینه که من از هرکدوم یک ذره فقط خوردم وحالم بد شد. خواهرم که منو دید اصلا دست نزد و اومدیم بیرون. حال من که خیلی بد بود ، از کنار جوب رد میشدم از شدت تهوع ، که گفت میخوای بریم این آبمیوه فروشیه یک چیزی بخور طعم دهنت عوض بشه. رفتیم و من بستنی سفارش دادم، چون عشق بستنی واقعیم:))هرچی خواهرم گفت سرده آبمیوه بخور، من کار خودمو کردم و اونم مجبور کردم از بستنی من بخوره، دیگه اومدیم از مغازه بیرون حالم خوب شده بود ولی درحال یخ زدن بودم و خواهرمم یکسره میگفت نامرد خل و چل آدم بستنی میخوره، دارم یخ میزنم:))))فقط خودت میخوردی:)))و من که فقط میخندیدم و میگفتم وای چه سرد شدا:)))
اینم اتفاق دوم این ماه
حواست باشه لطفا صابخونه سومیش پیش نیاد
افتاد امروز صبح که من تقریبا سکته کردم