آلزایمر

با آبجی کوچیکه رفتیم بیرون ، بحث در مورد آلزایمر که شد، آبجی کوچیکه گفت من را ببر یکجایی که هیچ کسی منو نشناسه ، گفتم خانه سالمندان دو...لتی میبرمت که زود بکشنت:))خصوص..ی بخاطر پول زیادی نگهت میدارن:)))میخنده و میگه یکجو معرفت نداری:))

ولی من بهش گفتم من آلزایمر شدم شوتم کن جلوی ماشین یک پولدار ، که برا گرفتن دیه عذاب وجدانم نگیری:)))

رفتم دکتر ، خدا را شکرمشکل خونیم تا حد زیادی حل شده بود، برای مشکل دوم و بحث عمل هم قراره برم تهر ان مشاوره، حالا کی برم خدا میداند و بس:||

صدای قلب یک بچه توی شکم مادرش را شنیدین تا حالا؟! من وقتی تو مطب دکتر شنیدم بقدری ذوق کرده بودم که دکتر با لبخند زل زده بود بمن و با مادر حر ف میزد:)))کلا آبروریزم:)))

یادم رفت دیگه چی میخواستم بگم:)))

ح رفی برای گفتن

با آبجی کوچیکه رفتیم بیرون، خودش ایستاده دم در مغازه و نمیره تو، بعد بمن میگه خوب بیا تو دیگه، بهش میگم از روی تورد بشم بیام:))))

نمیدونم چرا حرفم برا گفتن نمیاد:||

دعا

میگن نیمه های شب اگر از خواب پریدی،بلافاصله نخواب.دو رکعت نماز بخون و دعا کن، تنبلیت اومد،دعا کنی هم خوبه.دیشب ده بار از خواب پریدم و هربار خواب و بیدار دعا کردم ، اما یک دعا از دهنم در رفت گفتم که حالا هرچی فکر میکنم که چرا این دعا را کردم نمیدونم و غصه دعای دیشبم را دارم:((

اینجا مینویسم، مثل همیشه بی نظم و گنگ و پرغلط املایی:))))

من که میگم دندانپزشکم قاطی کرده، هیچکسی باورش نمیشه. دیشب داشتم درمورد یک مسیله باهاش مشورت میکردم ، برگشته میگه ببین تو جای خواهرم، دخترم، خوب تا اینجاش موردی نبود یکمرتبه گفت خانمم!!!دهن من۱۵متر باز مونده بود که دکتر چرا شیش و هشت میزنی بابا!!!:||

  


امروز رفتم ام آر آی، بخوبی دوساعت تو نوبت بودم، گفته بود باید مثانه پرباشه، از در که اومدیم بیرون ، من دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم!!این دو ساعت مساوی با شکنجه روحی و جسمی بود، با اون لباسها که خدا را شکر بقدری گشاد بود که من نگران شلوارش بودم که با دست نگهش داشته بودم، سقوط نکنه، حیثیتم بره:))) توشم مثل قبر ، تنگ تنگ، حالام هی صدای بلند رو اعصاب میومد، هیم باید بدون حرکت میموندی، خدایی اونا که اختراع میکنن، نزدیک نیم ساعت بی حرکت با مثانه پر برن تو دستگاه که هی صدای بلند وحشتناک میاد، بعد بیان بگن، حسشون چی بود؟آیا مدام آهنگ توالت من دارم میام را نمیشنون؟:)) والا آدم منفجر میشه تا بیاد بیرون، تازه سه بارم نزدیک بود بین در بمونم و له شم، از بس درهای اون قسمت سی تی و ام آر خر بود و هی بسته میشد.منم با بیرون کار داشتم:|| تازه چقدرم توالتشون دور بود...بند شدم از بس طول کشید تا برسم به مستراب!!آخه این رسمشه ،بی تربیتا، تازه دوتا تزریق دردناکم داشتم، خیرندیده.

همین بسه.