موسیقی و خاطره

بعضی آهنگ ها آدم را میبرن بسمت یکسری خاطرات خاص!! 

مثلا من یادمه وقتی داشتم سه جلد رمان برباد رفته را میخوندم , , محسن چاووشی هم برای خودش آواز میخوند !! حالا هروقت آهنگهاش را گوش میدم , برای من صغحات کتاب ورق میخورن !!

یا شادمهر را وقتی کتاب جاده سبز که یک رمان خارجی میخوند را گوش میدادم !!

 آن نیمه ایرانی ام کتابی بود که با صدای سیاوش خوندم .

یا یکوقتی شهرام شکوهی گوش میدادم که عجیب صداش را دوس داشتم ,اما یک آزار شدید روحی اونروزها باعث شد ,برای همیشه از آهمگهای رندگیم صداش را حذف کنم !!

اما الان ![

بسته به حالم میشپوم , مثلا وقتی شادم ,هر آهنگ شیش و هشتی را میشنوم , اما موقع ناراحتیم , آهنگای سنگین و سنتی فقط تو بورسه !! چندوقتی هم هست که دوتا آهپگ را روزی صدبار میزارم ,در حدی که مجبورم گوشی بزارم تا صدای بقبه درنیاد :|| یکیش سوغاتی هایده است و بعدی مهدخت اشرف زاده ,ایندوتا را میدونم انقدر گوش میدم تا برای همیشه حذف کنم از لیست موسیقی :))) کلا تعادل ندارم :\ 

اگر دوس دارین بگین , شما هم مثل منید؟اگر آره چه صدایی , با چه خاطره ای؟

ام آر آی !!

بدلیل اینکه یکی قول داده بود با پذیرش بعضی چیزها , بعضی چیزا برداشته میشه و نشد . تازه دلار شد هفت تومن !!! دیگه وضع دستگاههای پزشکی کشور , شده مثل وضع هواپیماهامون :/

برای ام آر آی زانوم رفتم , یکجایی که مثلا دستگاههاش از همه بهتره تو شهرمون و اوضاع بهتری داره !! تا نوبت من شد که یکهو شام آوردن و همه حمله بسمت شام :|| بعد همون زمان گفتن برو بخواب روی تخت , آقا چشمتون روز بد نبینه یک چیزیم بستن به تخت که بالشتکمون را بزاریم توی اون وسیله  !! هی خانمه میگفت بیا جلوتر , هی این پاچه شلوارمون نه که لباسش کاغذی لود عین چی تا ناکجا آباد میرفت بالا بی تربیت :/ هی من میاوردم پایین , باز عین چی میرفت بالا :|| خلاصش من و خانمه خسته شدیم , گفتیم لنگ و پاچه تو دستگاس , آقاهه اونطرف که بوق بوق دستگاه را درمیاره هیچی نمیبینه ولش کن!

عامو ما خسبیدیم رو تخت , این خانمه که کمک میکرد , یکم عجله داشت , همکاراش نرن سهمش را ,بخورن  اون گوشی را توی صورت من بجای گوشم  دوطرفش را گذاشت و گفت تکون نخور و دبدو رفت , طوری که در را هم درست نبست . بین خودمون بمونه , فکر کنم اون شکموها داشتن سهمش را میخوردن:))

خلاصش !

نه که دستگاه را تازه از زرورق درآورده بودن و نو بود :|| این قسمت کمر من روی  ویبره بود ناجور !! بعد نه که من کلا زیادی سالمم !! حالا با این ویبره ریز که فکر کردم دور از جونم اگر سنگ کلیه داشتم , قشنگ خاکشیر میشد و مثل شن که نه مث خاک رس میریخت پایین :)) بعد همچینی میلرزیدم ,انقدر که نقطه دردناک وسط کمرم , چنان با دقت خودش را یادآوری میکرد که نزدیک بود پاشم و بگم ارواح هیکلتون , دس وردارین , اصا من نخواستم عکس:|| یعنی تو لحظه های آخر فکرم بودم که گفتن تموم شد و پاشو !!

نوبت بعد من یک آقاهه بود , من هنوز بلند نشده , اونو صدا کردن , بعد انگار اون بنده خدا پشت در منتظر مونده بود , حالا من تازه پاشدم و پاچه شلوارم  تا ناکجا آباد بالا !! بعد توی اون دستگاهشون !! من که ندیده بودم آقاهه را , گفتم تا برسه , منم مرتب کردم خودمو!! بعد از کجا فهمیدم همه را دیده !! از اونجا که تا بلند شدم , دیدم دم در ورودی ایستاده بنده خدا و چشاش سرگردون دنبال منه :\\ دم بیرون رفتنم خودش گفت ببخشید خانم , من شما را دیدم :|| میخواستم بگم داداش شما یک پنج مین  , باسن مبارک را میچسبوندی به زمین , چشمات پیچش رو من شل نمیشد , چرا در را چسبیده بودی , مگه حاجت میداد!!! والا  این امامزاده  ضرر هم داره برای بدن:\ اما چه کنم که چشمهام وظیفه چشم غره رفتن را به عهده گرفتن و لبها سکوت پیشه کردن !!

اینهم خلاصه ای از اینروزها !! شما چطور مطورین عامو؟


خودمون بخودمون رحم نداریم و همیشه میگیم بقیه ال و بل هستن !

لز اینکه کسی احمق فرضم کنه خیلی متنفرم و برای بار هزارم مینویسم برخورد آدمها برام مهمه !!!  اما دیروز با رییس موسسه زبان حسابی حرفم شد و حرصش دادم و حرصمم دراومد!!

آدم بی ادب و زبون نفهمی , که خیلی حس میکرد , در بالاترین سطح شعور و شخصیته ! عادت ندارم برای حرف زدن مستقیم تو صورت کسی نگاه کنم و از نگاه چشم تو چشم فراریم , ولی دیروز بجایی رسوند که زل زدم تو صورتش و هرچی دلم خواست بهش گفتم .

اینروزها ما اکثرا یاد گرفتیم تا میتونیم بدزدیم  و همون را با یک اسم قشنگتر و تو کادو زرورق شده , تحویل بدیم با قیمت بالاتر!! از اونجایی که این سمت سال همه یاد زبان آموزی میفتن , پس موسسات سرشون شلوغتره ! حالا با عنوان گروه ویژه , خدمات قبل را با یک آپشن جدید آوردن و قیمتی چهاربرابر قیمت قبل و اسمش هم گروه ویژه است !! و ما که نیستیم تو گروه ویژه , هیچ خدماتی دریافت نمیکنیم , جزیکساعت کلاس !! درحالی که قیمت بالایی میدیم , بخاطر مثلا تخصصی بودن موسسه و خدماتی که قبلا دریافت میکردیم و حالا حذف شده , چون گروه ویژه سود بیشتری داره و بالاخره اونها هم باید اجاره بدن :||

اومدن بعنوان جلسه توجیهی که شما بخونید , تبلیغ گروه ویژه و تا تونست کوبید تو سر گروه ساده !! که بالاخره طاقت نیاوردم و گفتم شما دنبال تبلیغ گروه ویژتون هستین فقط , تازه اینم با لبخند تمسخرآمیز گفتم که داغ کرد ! و خلاصه تا آخر بحث یکی اون گغت , یکی من . بقیه هم تماشاچی ! اما من پول نمیدم که حرف بخورم , پس حق داشتم درمقابل آدم بددهن و بیشعور طلبکار باشم. بقول یک بنده خدایی , درطول روز کلی بالا پایین نمیشم , حرف نمیخورم و هربار توی فشار اعصابمو نمیزارم که دوزار دربیارم و وقت خرج کردنش هم تا کمر خم بشم و بگم , بفرمایید سوار بشید , شما راست میگید.

سر نبومدن تو جلسه اول , انگار با بچه ابتدایی حرف میزنه ,میگه شما به اجازه کی نیومدی ؟ کلاس نیومدی , کجا رفتی؟! یعنی اینکه بلند نشدم بزنم تو دهنش , از بزرگواریم بود , از عصبانیت , از صورتم حرارت بلند میشد  . فقط یادم رفت بهش بگم  بشما چه ربطی داره؟!! شما چه کاره اید اصلا؟!! دلم میخواد بیام ,دلم نخواد هم نمیام . به چه حقی سوال میکنی؟ بجای همش باز بهش پوزخند زدم و گفتم بواسطه اطلاع رسانی قوی شما , اصلا خبر نشدم , البته که بعدا از جوابم پشیمون بودم و باید همون جملات اول را میگفتم. باید بگردم دنبال یک موسسه دیگه , با آدم دزد و بی نظم و بی ادب , نه روانم و نه جسم درب و داغونم نمیکشه . من جای آرومی میخوام که اگر قول میده درمقابل هزینه اضافی که میگیره , بمن همونقدر خدمات بده , واقعا خدمات بده. وگرنه غلط میکنه پول اضافه بگیره و من بدهکارشم باشم.خلاصه که حتی خرید درمانی هم کمکی به خوابوندن اون همه عصبانیت وجودیم نکرد .هنوزم یادش میفتم حرصم درمیاد , مردک...

چندوقتی که نبودم

کلاس زبان استاد و کلا متد موسسه تغییر کرده . نه استاد به دلم چسبید و نه متد جدید , چون هر دو بی نظم بود.نمونش قرار بود برای جلسه جدید خبر بدن که شلخته ها من را جا انداخته بودن , درحالی که روش قبل کاملا روی اصول بود !!بموقع خبر میکردن , تازه خودم زنگ زدم و پرسیدم , یک چیزی بدهکارم که خبرم نکردن !!! استاد جدید مردی بیش از حد جوان و بی تجربس که با دوتا اذیت و آزار من تا بناگوش سرخ شد ,درحالیکه استاد قبلی خودش میدونست چیکار کنه  بدون سرخ و سفید شدن !! از طرفی خودش متکلم وخده نبود و ما را دخالت میداد , درحالیکه استاد جدید متکلم الوحده است و ما میرزا بنویس !!

استاد پشتیبان و پرسش و پاسخ و فیلم هم مدل جدیدی هستن تو تلگرام !!! که شکر خدا امروز نمیدونم اکانت پاک کردن , اونها یا من اشتباهی اونا را پاک کردم , چی شد که در هرصورت کلا نشد تمارینم و بفرستم و امتیاز دوجلسه را از دست دادم !!هردوشون را جلسه قبل دیدم , دخترانی جوان که قدرت پاسخگویی نداشتن و درمقابل سوالهام درمورد برنامشون , از هم میپرسیدن و از خانم منشی و نهایتا قرار شد از رییس بپرسن و بعدا بهم بگن که هنوز این بعدا نیومده !!!

خوب موسسه داره از همه جا بیشتر شهریه میگیره و اسمش را گذاشته آموزش تخصصی !!! این مسخره بازی هم بخاطر افزایش شهریه هست , ولی اگر ادامه این بی نظمی ها را ببینم , از اینجا میرم و جای دیگه ای پیدا میکنم و ثبت نام میکنم ,, از شلختگی و بی نظمی توی کار متنفرم :/

 برای زانوم رفتم دکتر , بماند که چقدر مسخره بازی درآورد خانم منشی و اذیتم کرد ,در نهایت دکتر گفت بخاطر ضربه محکمی که به زانوت خورده , کشیدگی تاندوم داری , برام استراحت تجویز کرده و مسکن تا بعد ام آر آی تا بگه نیتش چیه و به کجا میرسیم !! دکتر خوبی بود , آروم و بدون وحشی گری , خدا میدونه که اگر از دکتر در و گوهر هم بریزه , ولی وحشیباشه و بخواد بپره بمن , دیگه نمیرم سراغش , حتی اگر تنها دکتر روی زمین باشه .انقدرم خنگ بازی درآوردم که بگی.هر چی ,میگفت پات را خم کن , صاف میکردم , میگفت صاف کن , خم میکردم , کلی باعث خنده شدم :))) زانوی پام شده بالشت کوچیک , برم عشاقم را بیارم بخوابن روش :))

اینم گزارش چندوقتی که نبودم :||

عشاق سینه چاک من!!

خوب امروز دوتا پست مهم داریم !! مهمترین پست در مورد عشاق سینه چاک من هست :))

من به این نتیجه رسیدم , بهتره برگردم به کودکی , چون عشاق من تو این رنج سنی  فقط وجود دارن ولاغیر :||

دیشب دنبال داروهام , آویزون داروخانه و زل زده بودم به آقایی که علیرغم خلوت بودن داروخانه چهارساعت بود , یک نسخه را داشت آماده میکرد و حوصله من را سر میبرد , که چشمم خورد به یک پسربچه سه ساله بسی بسیار شیطون که با مادرش اومدن داروخانه , منم تا چشمم خورد بهش بنا به عادت بهش چشمک زدم که اونم بهم اول لبخند زد و بعدشم در نهایت سخاوت بوسی برام فرستاد :))  و شد یک دلیل برای تحمل من توی داروخانه , من چشمک میزدم و اون بوس میفرستاد , دیگه کلی استفاده بردیم از فضا , حالا بگین مکان نیس , بیایین مکان از داروخانه بهتر:)))

توی کلاس زبان هم , خانم همکلاسی پسر پنج سالش را آورده بود , من و پسرک از اول تا آخر کلاس مشغول بودیم, من که یک کلمه درس نفهمیدم , مقصر مادرش بود که مراقب انتخاب پسرش نبود :))))

از این دست خاطرات زیاد دارم , حتی نوه دایی جان که هیچکسی را نمیبوسه و دوست نداره بوسش کنن , اومد و من را بوسید :))

خب دیگه بسه اطلاعات دادن , میترسم چشم بخورم از بس عشاق سینه چاک من زیادن :)))