خب تعطیلات عید هم بسلامتی تموم شد .
اگر از تعطیلات ما پرسیده باشید , راهی سفر شدیم و بسی بسیار جای دوستان خالی خوش گذشت . هرچند اگر دست من بود ,کل سیزده روز را توی سفر بودم :))
مثل همیشه هم من تو سفر تلفات خودمو دادم و خیلی شیک و مجلسی یک قدم دورتر از ماشین , تو یک خیابون به پهنای خیابون ولی..عصر تهران , ماشین پشت سری ما دوتا پسر جوون بودن که رانندشون تا اومد از پارک دربیاد , پایش را چنان روی گاز گذاشت که با سرعت چرخاش از روی لنگ مبارک بنده گذشت و به دلیل برخورد ناگهانی بنده کلا پرت شدم تو در ماشین :// و از اونجایی که کلا دراینمواقع از حرص میخندم , از زور درد اشکم درمیومد و درعین حال میخندیدم و اون دوتا که متوجه گندشون شده بودن و اومده بودن عذرخواهی ,, داداش و آبجی کوچیکه درمقابل عذرخواهیشون , سرشون داد میزدن , بنده مثل خل و چلا میخندیدم :|| اینقدر که شک کردن , شاید همش فیلمه !! ولی بنده تا فردا صبح با عصایی به اسم داداش کوچیکه اینطرف و اونطرف میرفتم !!
یکجای دیگه هم خیلی خندیدم . من نمیدونستم معرفی نامه جامون بین نقشه شهر و روی صندلی عقبه , دوتا نقشه هم روی صندلی بود . تا داداش کوچیکه اومد بشینه , اومدم نقشه ها را بردارم که مساوی شد با زمانی که اون نشست و سر نصف نقشه کنده شد :|| یکمرتبه داداش کوچیکه گفت من بلند میشم اینا را بردار , حالا من داشتم به نصفه اون نقشه میخندیدم که با برداشتن بقیش , درحالی که اشک میریختم گفتم خوب شد معرفی نامه را نکندم , وگرنه همتون شب تو خیابون مونده بودید:)) اونشب خیلی خندیدم .
سفر همیشه یک سری همراه بساز با هر شرایطی میخواد , من عاشق سفرم . اگر همراه خواستین هستم:))