خوب امروز دوتا پست مهم داریم !! مهمترین پست در مورد عشاق سینه چاک من هست :))
من به این نتیجه رسیدم , بهتره برگردم به کودکی , چون عشاق من تو این رنج سنی فقط وجود دارن ولاغیر :||
دیشب دنبال داروهام , آویزون داروخانه و زل زده بودم به آقایی که علیرغم خلوت بودن داروخانه چهارساعت بود , یک نسخه را داشت آماده میکرد و حوصله من را سر میبرد , که چشمم خورد به یک پسربچه سه ساله بسی بسیار شیطون که با مادرش اومدن داروخانه , منم تا چشمم خورد بهش بنا به عادت بهش چشمک زدم که اونم بهم اول لبخند زد و بعدشم در نهایت سخاوت بوسی برام فرستاد :)) و شد یک دلیل برای تحمل من توی داروخانه , من چشمک میزدم و اون بوس میفرستاد , دیگه کلی استفاده بردیم از فضا , حالا بگین مکان نیس , بیایین مکان از داروخانه بهتر:)))
توی کلاس زبان هم , خانم همکلاسی پسر پنج سالش را آورده بود , من و پسرک از اول تا آخر کلاس مشغول بودیم, من که یک کلمه درس نفهمیدم , مقصر مادرش بود که مراقب انتخاب پسرش نبود :))))
از این دست خاطرات زیاد دارم , حتی نوه دایی جان که هیچکسی را نمیبوسه و دوست نداره بوسش کنن , اومد و من را بوسید :))
خب دیگه بسه اطلاعات دادن , میترسم چشم بخورم از بس عشاق سینه چاک من زیادن :)))
اخی! بوس میفرستاد!
آره , شوی خوبی میشد , فقط مشکل اختلاف حزیی سنمون بود