من هیچوقت از لحاظ اشتها شکر خدا مشکلی نداشتم !!و این خوش اشتهایی ژنتیکی از خانواده پدریم هست که همشون ماشاالله بی نهایت خوش اشتها هستند:)) و رژیم اصلا در خانواده پدری بی معنی است .
چندسال پیش برای یک عمل سرپایی , دکترم رژیم غذایی خاصی را گفت باید به مدت یکماه بگیرم و توصیه اکید که با یک دکتر رژیم هماهنگ کنم , از آنجایی که طبقه پایین مطب آقای دکتر , دکتر رژیم بود , در یک حرکت انتحاری با مامان دوتایی رفتیم همانجا و معلوم شدآقای دکتر چندوقتی است تازه مطب زده اند و تحصیلکرده در کشور روباه پیر هستند ,خلاصه با اخلاق خوش و صبرآقای دکتر طی یک دوره سه ماهه من حدود پانزده کیلو کم کردم !! البته بعدها که پای آقای دکتر به برنامه های متعدد تلویژن باز شد , مطبشان تبدیل به دکان شد و ما دیگر نرفتیم!!و حتی فکر رژیم را دور انداختیم .
تابستان امسال در گرمای تیرماه رفتیم رشت و چیزی نزدیک دوازده ساعت درجایی بدون کولر و با هوای شرجی و بی نهایت گرم رشت , در محیطی بدون پنجره با چیزی حدود بیست نفر آدم سر کردیم و بقدری حالمان از گرما بد بود که ناهار که نخورده بودیم که هیچ , در کل این دوازده ساعت , یک تی تاب خورده بودیم و حس میکردیم کاوی را بلعیده ایم !!!که از آدم خوش اشتهایی چون ما بعید بود و هیچ میلی به شام نداشتیم و همچون چیزی چندش نگاهش میکردیم!!
جایی هم که گیر آوردیم طبقه چهارم بود و کولرگازی خراب و فقط یک پنکه سقفی داشت!! از شدت گرما و نفس تنگی , سرجمع یکربع نخوابیدیم و چهارصبح اتاق را تحویل داده و رشت را به مقصد تبریز ترک کردیم!!
از آنجا که تف غلیظ بر شانسمان باد ,تبریز نیز به شدت گرم بود !! و تنها حسنش کولرگازی فوق العاده و حمام تمیز و امکانات خوبش بود . کارمان در تبریز هم تمام شد , اما اشتهای ما برنگشت که برنگشت و همچنان غذا چندش بود !
در بازگشت به یکی از رستورانهای زنجان رفتیم که در رفت , رفته بودیم غذا و دوغ فوق العاده اش , ما را دوباره فراخوانده بود , ولی اینبار غذا طعم نداشت و همچنان چندش بود!! چنان شد که به خانه که رسیدیم چهار روز در تب سوختیم و انواع آمپول ها هم تاثیری درحالمان نداشت و با زور و تشر شاید لقمه ای میخوردیم و همچنان غذا..,,
بعداز چهار روز که سرپا شدیم تا یکماه معضلی به نام غذا داشتیم و بحث که بخدا غذا چندش است ,مثلا مای عشق فست فود , تنها یک سوم یک تکه پیتزا کفایتمان میکرد !! همه فکر میکردن ادایی برای رژیم است , اما واقعا میلمان رفته بود .کار به جایی رسید که عمه جان که آمدند و غذاخوردنمان را چون دیدند گفتند ققنوس رژیمی؟!
گفتیم نه ملا از غذا افتادیم که همه در حرکتی هماهنگ و با لبخندی ژکوند گفتند نه رژیم است و نمیخواهد بگوید و بعدا تکه تنمان را کندند که چرا چنین میگویی؟الان در همه جا میپیچد که مریضی!!!
ولی خب ما بشما میگوییم , کسی اگرخوش اشتها بود و از غذا افتاد , حتما رژیم نگرفته , شاید مثل ما میلش را به غذا از دست داده !!! نپرسید مریضی یا رژیم داری؟!! والا!! اما نگران نباشید ما میلمان به فست فود برگشته , کی بود میخواست من را مهمون کنه؟؟! دستا بالا:))
تمام نکته ایین نوشته این بود که مابشما درسی که خودآموختیم را بگوییم , سرتان را درکار خود کنید و کاری به بقیه نداشته باشید , شاید هزار حرف نگفته و نگو باشد و مجال سوال برای ما نه :))
ققنوس جان سلام عزیزم
من قدیم ها یه ادم بسیار بی اشتها بودم و معروف به ۴۵ کیلویی
تا اینکه بعد از میگرن و با خوردن داروهای اعصاب درست شدم و این سالهای اخیر با کوروتون که دیگه خیلی اشتهام وا شد و ۶۵ کیلو هم شدم
اما الان مدتیه که بعد از عود بیماریم و خوب شدنم ۵۷ هستم و خوبه اما واقعا اشتها اصلا ندارم
مردم هم حق دارن فکر کنند مریضم که اشتها ندارم.خب درسته.
سلام عزیزم
من همیشه دست کم دوتا بشقاب برنج با نون میخوردم:)) ولی بعد این سفر کلا بعد سه تا قاشق برنج میلی دیگه به غذا ندارم حقیقتا و جوری سیر میشم که بوی غذا حالمو بد میکنه ,ولی خب مریضم باشم , هیچکی نباس بمن بگه
پس بگو این خوش اشتهایی من از شما به ارث رسیده
کاشکی منم یه مدتی از غذا میوفتادم
آره ننه نگران نباش
خدا نکنه , ایشالا همیشه خوش اشتها باشی مادر