یکزمانی خیلی لاغر کردم, بعد یکسری دمپایی داشتم مدل کفش که خیلی دوسشون داشتم و یادگاریک سفر خاص بود , من در حالت طبیعی پاهام نسبتا پهن هستن ,لاغر کرده بودم باریک شده بود ,بعد یک مهمون غریبه که ما پیشش شدیدا رودربایستی داشتیم قرار بود بیاد خونمون,منم اینا را پوشیدم.
وقتی وارد شدن ,من چند دقیقه بعد با سینی چایی رفتم سالن پذیرایی و از دم در شروع کردم به احوال پرسی که یکمرتبه پام گیر کرد به فرش و چون دمپایی ها هم لق میزدن ,نمیدونم چی شد که دمپایی تو پام لیز خورد و شوت شد سمت مهمونها :))) ینی آبرویی از من رفت که با همون سینی چایی برگشتم سمت آشپزخونه و بدترش این بود که خودم بدتر از بقیه میخندیدم:||
.......................
داداشم داشت میرفت شهر غریب به دنبال امتحانتش و فرجه اش تموم شده بود ,منم خیر سرم رفتم بدرقه اش !! یک کاسه ماست خوری آب کردم و یک برگ هم انداختم توی کاسه و رفتم , خداحافظی که کرد , منم برای صرفه جویی در وقت اومدم کاسه آب را برزم پشتش روی زمین , فقط چون فاصله را حساب نکرده بودم, ریختم روی سر و پشت پالتو و .. باقی ماجرا با خودتون:)))
..............................
وقتی داشتیم بخونه جدید نقل مکان میکردیم , آخرشب زنگ زدن که خونه نسبتا چیده شده و هوا گرمه , یخ نداریم با یخ بیایید که هم خونه را ببینید , هم شب همه یکجا باشیم . اونزمان هنوز ماشین نداشتیم و مثل حالا اس.نپ و تاکسی تلفنی شبانه روزی نبود .درنتیجه با آبجی جان هرچی یخ تو فریزر خونه بود و خالی کردیم تو یک پاکت تمیز , چون کلمن هم رفنه بود و چیزی عملا نبود که بشه راحت باهاش یخ را برد و به پیشنهاد من گذاشتیم تو ساک دستی و رفتیم سرخیابون تاکسی بگیریم بریم خونه جدید :||
سرخیابون یک آدم بیکار ایستاده بود و با لبخند نظاره گر ما بود و با اینکه صندلی جلوی ماشین خالی بود , اومد عقب کنار ما بشینه و صدالبته که من هم نامردی نکردم و کیسه یخ را گذاشتم بین خودم و ایشون و خودمم چسبیدم به آبجی جان و ایشون مسیری نسبتا طولانی خنک شدن:)))) و سه تا خیابون پایینتر هم به آبجی جان اشارت کردم و ایشون اشتباه کردن ,پیاده شدن و وقتی ما پیاده نشدیم , کلی مایه خنده و تفریح ما شد:)) خداییش قدیم مزاحمتهاش جنس دیگه ای داشت :))
سلام عزیزم
دمپاییت و یخ خیلی بامزه بود.کلی خندیدیم با تصوراتش
البته کلا خاطراتت با نمکند ققنوسی حونم و همه رو میشه تجسم کرد
سلام قشنگم
خوش حالم خوشت اومد
دمپایی به کسی نخورد


من جای داداشت بودم برمیگشتم یه 20 لیتری آب خالی میکردم رو سرت
چقدر یارو ضایع شده با این چشمک بی جای شما
نه خدا را شکر ,تو دو سانتی صورت یکی افتاد

خدا را شکر دادذشم نشدیا
خیلیییییبب