تو اتاق انتظار بخش نشسته بودم و یک دیپورتی گوگولی بودم کمدوسایل بیمارها هم تو اون اتاق بود با لباس عمل و سردردی وحشتناک نشسته بودم که یک آقایی اومد و چندبار کوبید به در و هربار با حرص و غلظت خاصی یاالله میگفت
خب لباس من شامل یک بولیز بی نهایت گشاد با آستینهایی به اندازه یک بندانگشت پایینتر از آرنجم و شلوار نودسانتی بود و یک کلاه نازک بوذ. فقط من نفهمیدم چرا لباس عمل ٱقایون آستیناش انقدربلند بود، یعنی به نظرشما خانومهای منتظر اتاق عمل یا پرستاران اتاق عمل با دیدن پشم و پیل دست آقایون تحریک میشدن که آستین لباس اونها بلند بود؟
و دیدن دست خانومها از آرنج به اینطرف مشکل نداشت؟
خلاصش داشتم میگفنم، بنده با همین شیک و پیکی بیش از حد نشسته بودم و کم کم میخواستم بگم داداچچچچ، ملافه سرکنم راحت میشی؟؟؟ بابا من الان چیکار کنم که هی یاالله یاالله میکنی، کوتاهم نمیای والا
آخرش که دید افاقه نکرد اینهمه تذکرات زیرپوستیش، اومد تو اتاق اول وسایل خانمش را برداست، بعد با نگاهی بیست درجه متمایل بمن من را نگاه کرد بعد دید خوب نمیبینه کامل برگشته سمت من نگاه میکنه بعدم میگه خدا انشاالله شفاتون میده و رفت بیرون ولی همین حرکتش باعث شد من و اون خانم بهیار مهربون که اومده بود همون لحظه بمن سر بزنه یک یکربعی با هم حسابی بخندیم
...................
پشت در اتاق عمل یاد حرف اون یکی دکترم افتادم که بهم گفته بود، وقتهای بیکاریت ریلکسیشن کار کن تا بدنت درحالت آرامش قرار بگیره، خب بنده هم اومدم ریلکسیشن کنم طبق آموزه ها من باید در حین اینکار باغ و گل و بوته به ذهنم میاوردم و... اما نمیدونم چرا درهمون مراحل اولیه جای باغ و... یک ساندویچ هات داگ پنیری مخصوص تو ذهنم اومد که آب از لک و لوچه من راه انداخت و کلا گند زد به تمام آموزه های ریلکسیشنینگ
البته وقتی دیپورت شدم، سریع پیغام دادم خان داداششسس به دادم برس. برام سفارش بده بعد عمل بخورم که خان داداشم نامردی نکرد و برام ساندویچ نمیدونم چی چی پرحجم خرید که بخوبی یک متر بود و من فردا بعد عمل با کمال میل نصفش را خوردم که چنان من را گرفت که تا دو روز حس کرسنگیم پریداین بود داستان ریلکسیشن از نوع ققنوسی
نکته ماجرا این بود که هرگز برای ریلکس کردن یک شکمو باغ و گل و سنبل نخواهید تصور کنه که پروژه با شکست روبرو میشه، کافیه وارد وادی خوراکی های خوشمزه بشید تا اثر مثبتش را با چشمان مبارکتون ببینید
یاحق
تهران بود دیگه .؟نه؟؟


بلی


نه از اون یاالله گفتنش نه از اون نگاههای آخرش
بهش میگفتی خدا اول باید تو رو شفا بده 
ریلکسیشن از این خوشمزه تر هم پیدا میشه ؟
اون ساندویچ یه متری هم نوش جووووووونت
والا ، چنان یاالله میگفت من خودم معذب بودم مومنه، منم که... استغفرالله
اتفاقا تو دلم موند بگم
فداااا