نشسته بودیم دور سفره , آخرین افطاری را با حضور شوهرخواهرجان میل میکردیم و تلویزیون میدیم , که تو اخبار یک آقایی نشون داد , لبهاش کبود کبود بود . منم از سرکنجکاوی پرسیدم این آقاهه ناراحتی قلبی داره یا تر..یاک میکشه؟ آبجی کوچیکه بی حواس تر از من کفت چرا؟
(البت تو پرانتز بگم , موقعیت سوق الجیشی من که چسبیده بودم به مانیتور تلویزیون در روند دیدن لبهای کبود این آقا بی تاثیر نبود , وگرنه کلا ساختار را بزور میبینم , جزییات طلبم)
گفتم لباش کبوده !!! که یکمرتبه دیدم خواهرجان خودش را کشیده عقبتر از همسرش و بال بال میزنه نگو و شوهرخواهرجان با چشای قد نعلبکی منو نگاه میکنهتازه خان داداش که چشاش شده بود نعلبکی خونی
چون اصولا این نوع اظهار نظرها , اونم تو جمع از من بعیده
شاد باشید و عیدتونم مبارک
من چرا موضوع پستت رو متوجه نشدم
احتمالا واسه فشارهاییه که این مدت بابت امتحاناتم کشیدم
احتمالاننه
امتحاناتت چطورن؟
سلام. عیدت مبارک
وبلاگت رو خوندم. خوندم و خوندم. هنوزم تو فرصت هام دارم میخونم و لذت میبرم. اینکه همه چی رو طنزگونه میبینی و مینویسی. یاد جوونی های خودم افتادم. وبلاگی که داشتم و پاکش کردم. و چه جالب که همین امروز تو وبلاگ دیگم ازش حرف زدم.
عزیزم همیشه موفق باشی.
سلام. عیدتون مبارک

ممنون از محبتی که داشتید و دارید
اصلا از پاک کردن نگید که بسیار پرسابقم
ممنونم و آرزوی موفقیت برای شما دارم