ترکیبی

رفته بودم تو مغازه لباس فروشی ، خسته بودم. شلوارهاش یا کوتاه بود یا چسبون، قیمتهاشم بالا!تازه هی از هم می پرسیدن قیمتها را و حتی قیمت کالا را نمیدونستن، اومدم بیام بیرون دستم را گرفته بودم سمت لولای در و هرکاری میکردم باز نمیشد، آهرش که فهمیدم قهقهه من بود که بهوا بلند شده بود.

......................

به آبجی بزرگه گفته بودم اینقدر به این دخترت شکلات نده، یکمی هم برای من بیار خو:)) امروز برام سه تا بسته شکلات خارجی که من عاشقشونم آورده بود، همه را بردم مثل سنجابها قایم کنم که خواهرم گفت کجا؟!بیا با هم بخوریم دیگه:||گفتم عاموووو مال منه ، چشم ازش بردار که خودم تکی موخورم:)))

........................

دختر خواهرم میخواست بگه ملکه است ، برگشته میگه من خانم شاه هستم اسمش چی بود؟منم تا چندساعت بعدش هی بهش میگفتم خانم شاه حالتون چطوره؟:)))))

................................

قلبم درد میگیره و اشکهام سرازیره برای آتشنشانهایی که اسیر شدن و حالا فقط میشه گفت شهیدن ،برای خانواده هاشون که حالا میرن آزمایش دی ان ای که وقتی عزیزشون پیدا شد ، دست کم بتونن به جسم بی جون سوختش دست پیدا کنن، خداصبرشون بده و به اونهایی که این چند روز کار میکنن و هنوز ادامه داره قوت بده و صبر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.