تسلیت بمناسبت شهادت بی بی دوعالم

دیروز یکی از اقوام روضه گرفته بود بمناسبت فاطمیه، هرچی سعی کردم نرم چون حوصله ندارم ، حریف مادر نشدم و رفتم. آقاشون از اول تا آخر در مورد بچه دارشدن حضرت مریم حرف زد و آخراش محض خالی نبودن عریضه دوخطم برا فاطمه زهراگفت و من و دخترخاله هامم فقط از اول روضه تا اونجاش که برا فاطمه زهرا بخونه خندیدیم و چادرمون  را کشیدیم سرمون و خندیدیم.

اما همش صبح ساعت هشت هنوز چشمم را باز نکرده ، با یک تلفن از دماغم دراومد. نمیتونم توضیح بدم، ولی اینقدر اثر بد روحی داشت روی من که دستهام یخ کرد ،تمام تنم میلرزید و بصورت اصولی تا خدا رفتم و برگشتم. درواقع بمن ربطی نداشت ، ولی برای من درد داشت. خیلی بده بیداریتون از خواب با یک خبر بد ناگهانی باشه. دقیقا تا مرز سکته رفتم، من چون هنوز بیدارنشده خبر بد بهم رسید.هنوز حالم بده ، امیدوارم بتونم بخودم مسلط بشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.