امروز مامان را بزرو بردم جمعه بازار، وایییی من عاشق خرید کردن وسط اونهمه شلوغیم ، گرچه میدونم نصف چیزایی که میخرم عملا بدرد نمیخورن:)))
یک دسته اردک و غازی که رها شده بودن و برای خودشون تو محوطه نسبتا وسیعی میرفتن و صدا میکردن تا مشتری های خودشون را جذب کنند یا اون مرغ و خروسهای چاق و چله ، خیلی صحنه های حالب و قشنگی بود.در کل میشد گفت خوش گذشت، هرچند وسعت جمعه بازارهای قدیم را نداشت و اکثر کالاهاش تکراری بود، قدیم تنوعش بیشتر بود:)
داشتم برای داداشم تعریف میکردم میگه یک عکسی فیلمی چیزی میگرفتی؟میگم زشته آبروم میرفت ، میگه تو خ،دت کلا نماد بردن آبرویی ، اینجا که رسیدی آبروت میرفت:\
ع منم ندیدم ریشه زردچوبه
دفعه بعد خبر کن منم بیام
جمبه یا دوشنبه بیا ببرمت
خوبه اینجور خریدا
هرچند ممکنه آدم چیزای الکی هم خریده باشه
خیلی خوبه ، من برای اولین بار ریشه زردچوبه را دیدم و آرد شدنش را ، خیلی باحال بود