من بدون باز کردن کتاب رفتم کنکور دادم ، میدونم کار احمقانه ای هست، برادرم همه کتابها را برام دانلود کرد تا با گوشیم بخونم ، ولی عملا نشد . لذت ورق زدن صفحات کتاب یک چیز دیگه است اصلا ، و خوب من نخونده رفتم سرجلسه کنکور. پدر و مادر و خواهر و برادرهای زیادی اومده بودن بدرقه دخترک کنکوریشون .
و زمانی که بیرون اومدم خیلی هاشون قران بدست و یا کتاب دعا بدست پشت در جلسه نشسته بودن ، اما چیزی که برام جالب بود، اکثریت دخترکانی بود که حلسه کنکور را با سالن عروسی اشتباه گرفته بودن و اکثرا نه یک آرایش معقول و لایت که آرایشی که بدرد مجلس عروسی میخوره داشتن و من بینشون دقیقا به یک بچه دبیرستانی دماغو شبیه بودم!!!!
یاد خودم افتادم که وقتی تغییر رشته دادم برای کنکور، روز کنکور مامان بنده خدا را مجبور کردم تا بمونند تاکنکورم تموم بشه:)) و بعدش هم به زور بردمشون خرید و خوردن بستنی و پیراشکی :)) چقدر اونروزها دور ، ولی درعین حال نزدیکه ، روزهایی که رفتن به دانشگاه واقعا یک آرزو بود اما گذر زمان اثبات کرد آواز دهل شنیدن از دور خوش است ، صرف داشتن یک مدرک جذاب بود وگرنه پرازخالی بود، حداقل از دیدگاه من این بوده و هست.