خواهرم اینا خونه قبلیشون آپارتمان بود و از این درهای فلزی هم روی درشون جوش داده بودن و خلاصه فی المثل سه قفله بود!!چون آپارتمان شلوغی بود نسبتا و اکثرا در را باز میزاشتن همسایه ها. خونه جدید چندک میلیان تومان خرجیدن و درب ضد سرقت گرفتن و اون در فلزی را دیگه جوش ندادن ,,دیشبی که حایی شب مهمان بودن یک آقای دزدی وارد آپارتمانشون که بخاطر کم بودن واحدها و طبقات میشه گفت حالت خصوصی داره وارد شده بود و با پیش گوشتی افتاده بود به جان درب بدبخت و تا تونسته بود نزدیک اولای در کنده کاری کرده بود.همسایشون هم که مسافرته یکهفته و خونه نبوده و درنتیجه آقای دزد نتونسته بود کاری از پیش ببره و فقط کنده کاری کرده بود وکسی هم نفهمیده بود و تا برگشته بودن , نصف شب پلیس بیاد و...
چنین شد که صبح شوهرخواهر که رفته بود سرکار , خواهرمم زنگ زد مامان ترو خدا بیایید من میترسم! مامانجان از صبح ما را با عناصر ذکور خانواده رها کردند و رفتند و ظهرکه زنگ زدیم تشریف نمیارید گفتن ناهار یک چیزی بپز بده بچه ها بخورن !!! دلم از عصری اصولا سنگین بود و مامان زنگ زدن پاشید شام بیایید اینجا که دل بچم یکم بازشه دزد اومده خونش ترسیده و ما بساط جمع کرده و رفتیم خونه آبجی خانم , مثل یک معتاد واقعی گوشیمونم زیربغلمون و بدو بدو رفتیم.همچین یکم تو نت داشتیم میگشتیم که بک عدد عزیزتر از جانی پیام دادن حالشون بده و چنین شد که فهمیدیم چرا همچین از عصری حالمون خوش نیست و خورد به تایم شام و عزیزجان ناراحت رفتند.
بعدشام بحث تولد قمری من بود که در تایم نزدیکی است که داماد گفتن شام امشب اصلا بخاطر تولدت بود که منم شیک و مجلسی گفتم شام بدون کادو یعنی شام خشک و خالی و ابدا که قبول کنم و تا اعتراضات جمع بلند شد که زشته , گفتم دولت از من خواسته مامور وصول مالیات بشم و این مال حلال را از حلق مالیات دهندگانی که میلومبونن و برو ی خودشون نمیارن بدن پس بگیرم که همه خندیدن و گفتن الحق برای اینکار مناسبی!!!
در کل شب بدی نبود البته اگر تکه دل همچنان سنگینمان را فاکتور بگیریم.