من آدم ترسویی هستم , اینجا اعتراف میکنم چون آشنا نمیخونه:))
من از هرنوع تغییری میترسم , نه پدرم و نه مادرم و نه هیچکدوم از آدمهای اطرافم اهل ریسک نبودن و همین باعث شده از هر تغییری بترسم و اصلا استقبال نکنم . از روزمرگی که گرفتارش شدم متنفرم , راستش را بگم , دلم یک زندگی شلوغ میخواست که با شادی نه با بیماری و گرفتاری , با یک کار پر انرژی صبحت را به شبت پیوند بدی و شب از زور خستگی وا بری توی تشکت .
همیشه فکر میکردم اطرافم شلوغه و اینروزها میفهمم خیلی تنهام , خیلی خستم از خودم و از همه چیز , بشدت آدم بد بینی شدم و افکار منفیم خیلی بیشتر از افکار مثبتم پیشروی دارن .
همیشه به آدمعای اطرافم میگم اگر بهم قولی ندین , توقعی ندارم . ولی تو را به خدا وقتی قول بدین که از پس انجامش صد در صد مطمینید برمیایید, بعدش که میزنید زیرش بمن فشار روحی میاد , وقتی انجام نمیدید !!! ولی نمیدونم کجای حرف من غیرقابل مفهومه که الی ماشاالله , قول های بی سرو ته میدن و ... تازه میگن تو آدم پرتوقع و خودخواهی هستی !!! خوب من که از اول گفتم و صدبارم حرفم را زدم , وقتی حرف من براتون ارزش نداره و کار خودتون را میکنید , اونوقت من خودخواه و بی منطقم؟!!!
ع ع
غر نزن دیگه
سعی موکونم
چی بگم
درسته حرفات ؛ قول بیخودی نباید داد
والا ! با این نوناشون
منم قبول دارم...
وقتی به کسی قولی داده میشه باید بهش عمل بشه....
والا اون دیگه اسمش میشه دروغ...
آدم روی قول حساب باز میکنه , متاسفانه