ماجرای سونو

خوب از سونوی دیروز براتون بگم .

جونم براتون بگه , مامان اصرار داشتن برای نوبت گرفتن شش صبح برم , البته الان تو پرانتز براتون بگم من یکجایی که تازه باز شده و خصوصیه و همه گفتن بهترینه و اون سر شهر بود یکبار رفتم که دکترم بعد از دیدن نتیجه گفت این خیلی ناقصه , بار بعد جای دیگه برو که کاملتر انجام بده و بنویسه .

بار بعد رفتم یک درمانگاه سمت خونمون که وقفی هست درمانگاهش و نیمچه تخصصی , دکترم اینبار راضی بود و گفت از این به بعد همینجا برو و برای نوبت گرفتن اینجا شما هشت نوبت میگیرید , ده تا  ده و نیم نوبتتون میشه از بس که شلوغه !!! خلاصش که ما براساس تجربه که ده آخرین نوبتهایی و راحت تره بمادر گفتیم شما بزارید برعهده خودمان و باز براساس تجربیات قبل خودمان را بستیم به لیوانهای چای و پارچ آب و راه رفتن دور خانه , ساعت نه و نیم گلاب به رویتان دیدیم ای دل غافل درحال انفجاریم , سریع لباسی بر تن کرده و بدیو بدیو کنان رفتیم درمانگاه و تا نوبت گرفتیم , خانم منشی فرمودن دکتر ساعت دوازده می آید !!! ما که دیگر نفسمان از زور فشار بالا نمی آمد رفتیم و خیال خودمان را راحت کردیم که تا دوازده خدا بزرگ است و لیوان چایی براه :))

باز برگشتیم خانه و به همان شیوه خود را خفه کردیم و دوازده با وضعیتی بغرنج به درمانگاه رفتیم . شانس ما دکتر هنوز نیامده بود و خانم بغل دستی بطری بزرگ آب هویج را میل میکردند تا بوضعیت ما برسند و البته ما با دیدن بطری اوضاعمان هر لحظه اورژانسی تر میشد تا اینکه دکتر ساعت یک تشریف فرما شدند و چون نوبت ما شد اصلا از چشمهایمان داشت تراوش میکرد درونمان , و دکتر بی انصاف آن وسیله اش را فشار میداد و میگفت خودت را منقبض نکن ,راحت باش , تا نتیجه درست باشه  و من میخواستم بگویم دکتر با این فشاری که تو میاری منقبض نکنم که سیل اتاق را برمیداره , روم به دیوار:\ تا گفت تموم شد اصلا منتظر جواب نشده , پله ها را سه تا یکی به سمت توالت پرواز میکردم :))تازه بعد از رهایی نفسی کشیدم و درمقابل چشمان خندان خانم منشی , پاسخ را گرفته و به خانه بازگشت نمودم .

....................

دلم نه میخواد غر بزنم و نه دنبال جلب توجهم , ولی واقعا اینروزها حال روحیم خوب نیست . اعصابم بقدری بهم ریختس که خدا میدونه , حتی حوصله یک شونه زدن ندارم . فقط دعا کنید برام و بس . ممنونم.

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر جمعه 7 مهر 1396 ساعت 21:45

روحیه رو حفظ کن
به خودت برس و بی تفاوت نباش
وجود تو باید بیشتر از هر چیزی برای خودت با اهمیت باشه

چشم

Baran پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 14:56 http://haftaflakblue.blogsky.com/

سلام و درود بر شما .
چشم. من براتون آیة الکرسی میخونم

سلام
متشکرم , لطف می کنید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.