نانوایی

مامان به نیت پدر خواستن حلوا بپزن و بمن گفتن , جای پارک نیست بپر یکم آرد بخرو بیار , آقا ما رفتیم تو نونوایی گوش تا گوش زن و مرد نشسته و ایستاده و آقای نونوا پشتش بما و اصا محل نداد بمن که خرت به چنده عامو !!!

منم دیدم پسرک هفده ساله شایدم کمتر اونجا ایستاده و برو بر نگاه میکنه و حتی نمیگه ها ؟چته عامو؟ اومدم بگم پیش پیش بیا بمو آرد بده , مو بروم . که دیدم نوچ ! از این بشر آبی برا ما گرم نمیشه .

گلویی صاف کردم و گفتم آقای نونوا دو کیلو آرد بدی و ما رفتیم . آقای خمیر گیر تازه نوجهی نمودن و به پسرک گفتن آرد بده آبجی !! پسرک که معلوم بود اینکاره نیست , یکذره آرد ریخته تو پاکت و رو به خمیرگیرگفت دو کیلو انقدره؟!منم با نیش باز زل زدم بهش که عامو خیلی ریاضیت خرابه که خمیرگیرمحترم فرمودن آبجی برو سر کیسه بریز این بلد نی !!!

ما را میگی , همچی بروبر نگاش کردم که دستش بیاد این آبجی از اینکارا بلد نی که خودش اومد بهم داد و پولشم حساب کرد و من خندان اومدم بیرون.بمامان گفتم و آخرش گفتم ای نمیدونس که من اصا نون گرفتنم بلد نیستم چه برسه به آرد پاشی :))

راستش تو خونواده ما زشته زن بره نونوایی و نون بگیره ,رواین حساب من واقعا نون  گرفتن بلد نیستم , اولین باری که مجبور بودم برای سیر کردن شکمم نون بگیرم دوران دانشجویی بود و نونوایی دانشگاه !! اینقدر بلد نبودم که ایستادم یک گوشه ببینم بقبه چیکار میکنن که منم همون کار را انجام بدم و از شانسم چون تنها دختر تو نونوایی من بودم , آقای شاطر که فهمیده بود من اینکاره نیستم اومد سمت من و گفت پولت را بده و بگو چندتا نون میخای , بعدم همینجا صبر کن !!

برام نونها را خنک کرد و گذاشت تو پاکت و داد دستم و هربار من رفتم نونواییش همین بساط ما بود , حتی یکی از دوستام یکبار باهام اومد با تعجب گفت باورم نمیشه , چرا برای تو اینکار را میکنه , گفتم احتمالا فهمیده من از نابلدی زیر خط فقرم:)))

 حتی یکبارم تو همین شهر خودمون رفتم نون سنتی و هیزمی بخرم , آقاهه گفت خانم بزار خنک بشن , بعد بردار , گفتم عجله دارم وقت ایستادن ندارم , خودش برام نونها را تو هوا تکون میداد زودتر خنک بشن و من برم , آخرشم گذاشت تو پاکت و داد دستم . 

یکبار دیگم اون سر شهر با مامان رفته بودیم دنبال دست سوختم و کارهای مربوط به اون و آخرشم من رفتم چهارتا نون بگیرم و بریم خونه  , اینقدر نابلدیم معلوم بود که خانمه میگفت من برات میگیرم نترس و آقای نونوا که حرفشو شنیده بود گفت پولت را بده من آبجی , پاکت نون را تحویل بکیر:)))

کاری را یاد نگیرم تا آخرشم خنگ میمونم توش , البته این یاد نگرفتنها و ترسها برمیگرده به پنج سالگی من . که تو نونوایی سنگکی , سنگ داغ میوفته توی یقه لباس یقه اسکیم و کسی متوجه نمیشه و مادرم از بی قراریم  وقتی یقه لباسم را میزنن کنار متوجه سنگ فرو رفته تو گوشت گردنم میشن و جاش که بعدا میره . ولی اون تابوی نونوایی و بی عرضگی هام همیشه برام مونده , اینم یک مدله دیگه:))

نظرات 2 + ارسال نظر
Sepanta2010@gmail.com سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 00:00

Sepanta2010@gmail.com دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت 01:53

نون خریدنو که میدونستم بلد نیستی پس آرد خریدنم بهش اضافه شد !!

نوچ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.