از الان بگم همه چی قاتی هست , البته که شما عادت کردین :))
کلاسی که میرم , برای تقویت مکالمه , باید یکسری متن را حفظ کنیم و از حفظ توی کلاس بگیم . هربار متنها کوتاه بود و حفظشون نهایت یکربع طول میکشید که البته لهجه و تلفظهای من تو همشون مشکل داره , چون خجالت میکشم از استاد , تلفظها بهم میخوره و اون هم که اصرار داره با همون لهجه و تلفظ کلمات را بیان کنیم :||
اینبار متن خیلی سنگین بود و چیزی حدود یک صفحه کامل بود ://منم که تنبل دقیقه نودی !! دقیقا تو دقیقه نود داشتم متن را حفظ میکردم . بعد متنشم سنگین , نمیرفت تو کلم , دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که برم بگم استاد من نخوندم که دیدم با یکسری کد گذاری میتونم حفظش کنم , پس کد گذاشتم و حفظش کردم.و از اونجایی که اعتماد بنفسم در حد صفر تشریف داره , هیچوقت داوطلب پاسخ دادن بعنوان اولین نفر نیستم و تا زمانی که ازم خواسته نشه , عمرا جواب نمیدم :||
خانمی که اول شروع کرد , من هی بهش تقلب میرسوندم :)) بعد آقایی که با نت حضور داره تو کلاس , اگرچه صدای من بهش نمیرسید , ولی میرسوندم و حرص استاد را درمیاوردم :)) و در نهایت خودم آخرین نفر بودم که تحسین استاد را برای اولین بار برانگیختم که چند دقیقه بعد اومدم تو صندلی جابجا بشم و دستم را چنان کوبوندم رو صندلی که قشنگ انگشت کوچیکه و بغلی دستم را زخم کردم :(( و شیک و مجلسی تشویق استاد را خودم از دماغ خودم درآوردم و البته هنوز هم اوضاع انگشتان , نادرست است و درد دارد :||
............
بار قبل کلاس رانندگی که رفتم یکجا مربیم اصرار که پات را بزار روی گاز و تندتر برو , آقا ما تا پا را گذاشتیم روی گاز , یک پیک پیتزایی از توی یک فرعی با سرعت بالا اومد تو لاین سه , اونم بصورت افقی بودا , یعنی مستقیم از تو کوچه اومده بود تو لاین سه , که من با سرعت میرفتم تا از باغچه وسط خیابون رد بشه و بره اونطرف خیابون , درحالیکه صدمتر بالاتر دور برگردون بود , من که کلا صدام درنمیاد , از ته دلم یک جیغ کشیدم و اصلا بی توجه به سمت راستم , یکم فرمون را چرخوندم سمت راست , چون اون موتوری که خشکش زده بود , مربی خودمم خشکش زده بود و من میلیمتری اون احمق را رد کردم , ولی تمام بند بند بدنم داشت از هم در میرفت , یعنی دراین حد خدا بهمون رحم کرد .
تازه یکسری خرابکاری نیمه مثبت هجده هم کردم , ,شما منو شطرنجی بخونید :))
تو یک پیچ اومدم دنده عوض کنم , از هولم حواسم نبود , دنده را گم کردم و دستم خورد به پای مربیم :||اونم یکمرتبه از جا پرید و من از واکنش اون بقدری ترسیدم که نزدیک بود یک جیغ فرابنفش بکشم :|| بخواهرم میگم خوبه دختر نیست , من بهش تجاوز کنم :))
مورد دومم , از بس تو ماشین وول میخوره و بد میشینه , اومدم دنده را جابجا کنم , بازوی اون بغل دنده بود , بازوی اون را جای دنده گرفتم , که تا فهمیدم خودم مثل برق گرفته ها از جا پریدم و خودش دنده را عوض کرد :))
یعنی تا من راننده بشم , ملتی به خدا رسیدن :))
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
میخواستم بگم بعضی ها که میگن قانون در مورد , مورد خشونت واقع شدن خانمها نباید دخالت کنه , آیا جلوتر از پاشون را نگاه کردن و این حرف را زدن؟! آدم باید وقتی تو جایگاهی هست وسعت دید داشته باشه , بعد دهنش را باز کنه !!
البته اینم بگم کم نیستن زنهایی با این تفکر که البته تاریخ مصرفش تا وقتی هست که خودشون و عزیزانشون درگیر این قضیه نباشند , نمونش یک همکار سابق من که مشاور خانواده بود , یکبار که دور هم بودیم , شروع کرد از مشاوره هایی که کرده بود میگفت ,نمونش گفت , خانمی بهشون مراجعه کرده و در مورد همسرش که روزی چندبار کتکش میزده کمک خواسته , فکر میکنید چی گفته؟!
برگشته بود و گفته بود , خوب چرا میزنه؟خانم گفته بودن , چون خرجی خونه را نمیده و من و بچه ها سوتغذیه داریم و درمقابل اعتراض ما , من کتک میخورم , بچه هامون خطایی بکنن , من کتک میخورم و خلاصه سر هر بهانه ای من کتک میخورم !! گفته بود نوش جونت که کتک میخوری , باید بیشتر تو را بزنه !! خرجی نمیده که نده , تو که پدرت آدم دارایی هست , بگو کمک کنه , اون از سرکار میاد خستس , برو پاهاش را با آب گرم بشور , بهش برس , بچه ها را بکن تو اتاق ساکت باشن تا استراحت کنه .... اون میگفت من دهنم باز مونده بود !!
علت این که گفتم , قضیه وقتی به عزیزانشون میرسه فرق داره اینه که همین خانم با این مشاوره قوی , خودشون دختر دارن و به یک خانواده کاملا سنتی و البته از یک شهر دیگه شوهرش دادن و بمحض اینکه دخترشون در مورد خساست همسرش داد سخن داده بود و توقعات خانواده شوهر که چون عروس با اونها زندگی میکرد , توقعاتی داشتن , دست دخترش و نوه اش را گرفت و آورد خونه خودش و به دامادش هم گفت هروقت یک خونه تو همین شهر برای دخترم گرفتی و پای خونوادت را از زندگی دخترم بریدی و مثل آدم براش خرج کردی بیا . البته قضیه به همین سادگی تموم نشد, جلسات دادگاه و... نهایت دامادش کوتاه اومد و شد اونچه که خانم میخواستن .
اینه که میگم آدم باید وسعت دید داشته باشه و همه چی تا جلوی پای آدم نیست !!! باید به جامعش نگاه کنه , نه جلوی پای خودش و البته تغییر عقایدش هم در حد همون خانوادش نباشه و بقیه را با همون روال سابق نگاه کنه !! چون بعد از این ماجراها هم , در مورد بقیه مشاورش همون بود , ولی خب دخترش , دخترش بود دیگه , قضیه فرق داشت !!!
تو این چندسالی که از خدا عمر گرفتم و یکسری مشاورهای خانواده را دیدم , به این نتیجه رسیدم , مشاوره خانواده کلا چیز بیخودیه , آدم خودش فقط بدرد خودش میخوره , اول باید رسم سازش را یاد بگیری .چون میری زیر یک سقف با یک آدم با یک تربیت و فرهنگ و اخلاقهای دیگه , پس باید بدونی زندگی میدون جنگ نیست , قسمت اعظمش سازشه , بعد که یاد گرفتی زندگی را شروع کنی با یکی دیگه . وگرنه از مشاوره هیچی درنمیاد , تا اینجا که من دیدم و شنیدم چرت مطلق بود !!
اینهمه بالای من..بر رفتم بزار آخرشم بگم :)) من مخالف صد درصد ازدواج تو سن پایینم !! دلیلشم میگم , اگر توی گذشته دخترهاسن پایین ازدواج میکردن , چون از همون موقع یاد میگرفتن کم توقع و بی توقع باشن , زمانه عوض شده , دختری که با سن کم میره خونه همسرش , بعدتر که درس میخونه و وارد اجتماع میشه مقایسه میکنه و میبینه و از اون زندگی دلسرد میشه , ولی اگر وقتی عقلش رسیده باشه و تو اجتماع بوده و انتخاب کنه , اون زندگی انتخاب خودشه , پس براش میجنگه و پاش میمونه , البته این حرفم برمیگرده به حرف همون آدمی که گفته ازدواج دختران توی سیزده سالگیه بهتره انجام بشه !!!
روضه تموم شد , پذیرایی هم خودتون از یخچال خونتون , از خودتون بکنید . اینهمه مجانی براتون روضه خوندم ,دنگهاتونم بدین زود باشید , والا !!