خوب بسلامتی یکی از کلاسهام تموم شد . فکر کنم استاد سجده شکر را دیشب به حا آورد که از شر شاگرد زبون درازی مثل من راحت شد :)) اینقدر که من اذیت کردم این بنده خدا را :))
جلسه قبل امتحان , داشت در مورد امتحان توضیح میداد و هرچی پیش میرفت امتحان سخت تر میشد , آخر حلوی زبونم را نتونستم بگیرم و گفتم , استاد تصور نمیکنید خیلی تو نمره دادن دارید اصف..هانی بازی درمیارید :)) صرفا چون اصفهانیه بهش گفتما , دوستان اگر کسی اصفهانیه ببخشه :||
اول هنگ کرد و بهم نگاه کرد و بعد غش کرد از خنده و گفت من اصفهانی بازی درمیارم :)) تازه سوال کرد از سیدی که باید گوش میدادیم و بنده طبق معمول حال نداشتم و بین آهنگهایی که طول روز میزارم , فقط وویسش را شنیده بودم , ولی چیزی مبنی بر گوش دادن و نوشتن انجام نداده بودم , وقتی بمن رسید , مطابق معمول زبون درازم جلوتر از خودم گفتم استاد چو دانی و پرسید , سوالتون خطاست , اونم از زبون درازی من میخندید و گفت نمره کلاسی هم نگرفتی بابت همینه :))
آخرشم چون نمره قبولی باید ۷۰ باشه از ۱۰۰ , بهش گفتم که به همه ۷۰ بدید بریم , بقیه با لبخند من را که درحال چونه زدن با استاد بودم , اونم بدون نگاه کردن بهش که دوتا خرخون کلاس توپیدن بمن که تو به استاد چیکار داری و این حرفا چیه میزنی؟! و منم بی توجه نیشم را شل کردم برای استاد که استاددددددد !! اونم خندید و گفت هدف یادگیری هست نه نمره خانم ققنوس !! ایشالا که نمره میارید , وگرنه ترم بعد درخدمتتون هستیم :\\
خواستم روز امتحان را عوض کنم که اونم روزی گفت که به درد من نمیخورد و چون داشت من را نگاه میکرد , گفتم نه استاد همون روز خودمون خوبه !! و به این ترتیب برای امتحان دو دسته شدیم.
روز قبل امتحان خودمو کشتم که بخونم , دقیقا تا ۱۲ شبش هرکاری کردم , جز خوندن:)) آخرشم دوساعت مونده به امتحان افتادم بخوندن که لامصب سخت بود و حفظ نمیشدم , بقدری استرس داشتم که گلاب به روتون , کتاب به دست من بودم و توالت خونمون !!
آخرم گفتم هرچه بادا باد !! راه افتادم برم کلاس که روال سه شنبه ها که روز نیم بها کردن سینماست و نزدیک موسسه هم قدیمیترین سینمای شهر هست و سه شنبه ها بیش از نیمی از خیابون جمعیت مشتاق سینما وترافیک گره خورده و ... سانتی متری , داشتم سعی میکردم یکجوری رد بشم که تا تونستم اون محدوده را رد کنم , استادم با سرعت ویژژژژ از کنارم رد شد , یعنی با سرعتی که اون میرفت , من میرفتم , میرسیدم موسسه , احتمالا جنازم میرسید :))
وقتی هم رسیدم , همه توی حیاط بودن , چون هیچکسی ,غیر از کلید در ورودی , کلید بقیه درها را نداشت تا بریم تو :)) آخرم همون آقایی که یکی دوباری من شگفت زدش کرده بودم , از دیوار بالا رفت و از پنجره باز روی یکی از طبقات رفت تو و کلید را از روی میز اطاق رییس انداخت پایین تا ما بریم تو :||
خلاصه که امتحان را دادیم و چندباری در طول امتحان زبون درازی هایی برای استاد نمودیم و در انتها برای نمره قرار شد بعدا زنگ بزنیم موسسه !!
اینم بگم , ,توی امتحان شفاهی , باید جملاتی که استاد به فارسی میگفت را تبدیل میکردیم , اون آقایی که نتی توی کلاس بود , استاد بهش یک جمله گفت بساز , خانمه که با من اومده بود امتحان بده , گفت جمله را بساز و بمنم بگو , آقا ما هم ساختیم و گفتیم , البته جمله ای که مناسب یک خانم باشه !! استاد هم چشم غره ای ما را عنایت فرمودند و نگو اون آقاهه شنیده بود و جمله را همونطوری که من ساختم گفت !! هرچی استاد بهش گفت جملت غلطه , گوش نکرد و آخرش استاد بهش متلک انداخت و گفت آقای...نکنه دوست دختر داری؟ :)) اون هنوز نکته را نگرفته بود که استاد بهش گفت و صدای خنده های اون نیومد توی کلاس :))
و حال میرسیم به آخرین جلسات رانندگی !! که بعد از اتمام دوره , ژانر چندبار امتحان دارم و سر..هنگ را چه میکنم شروع میشود :))
خوب من تصور میکنم یا مربیم اینجا را میخونه یا بهش الهام میشه؟:\\ الانم دلیل حرفمو میزنم !! یادتونه گفتم من را زد و سرمم نعره کشید !! جلسه بعد که رفتیم , اصا انگار نه انگار همونه !! فقط چندباری دعوام کرد که البته من خودم مقصر بودم , آدم باید منصف باشه به هرحال:))
البته سرش اینقدر شلوغه که واقعا وقت سرخاروندن نداره و این تلفنش تا میومد بزاره زمین , بهش زنگ میزدن یا پیام بهش میدادن :||
آخ اینو بگم , من علاقه زیادی برای زیرگرفتن عابرهای پیاده دارم :)) یک منطقه من را برد که بازار روز بود و شلوغ , حواسم به ماشین کناری بود , نخورم به اون که هی مدام خودش را سمت من میکشید و از اون ماشین خارجی ها بود که یک خط بهش کشیده میشد غیر از ماشین , مربیمم باید برای جبران خسارت بهش میدادم :)) دیگه اون عابر زبون نفهم سرتا پا سیاه پوش , اونم توی تاریکی شب را ندیدم و در لحظه نزدیک بود پخ پخش کنم که مربیم گفت , تو چرا هی میگیری اینطرف , میخواستی عابر پیاده را له کنی؟! بار اول هیچی نگفتم , بار دوم و سوم که تکرار کرد , آخر عصبانی شدم و گفتم آره , عابر را باید له کرد :)) و پشت بندشم خندیدم , اول با تعجب به صورتم نگاه کرد و لحظه ای بعد ساکت و دست به سینه جلو را نگاه میکرد :)) (بالاترین ورژن مربی آزاری را از ما بخواهید :|| )
بخواهرم میگم شروع رانندگی من با فهمیدن جدی تر بیماریم و موضوع عمل بود , کلاسهای آیین نامه را که یکی درمیون پام تهران بود و دنبال دکتر و... اون وسط یکی دوماهی فاصله افتاد که جریانهای خودش را داشت , حالا هم که کلاس شهری اینطوری !! چه گواهینامه ای من بگیرم تاریخی !! ثبت در تاریخ میشه !! میخنده و میگه تو گواهینامه را بگیر , بقیش مهم نیست :))