بالاخره رفتم چهلم همسر دوستم , اما فقط ده دقیقه دووم آوردم , حالم بقدری بد شد که زود خداحافظی کردم و زدم بیرون و بیرون زیرعینک دودی , تند تند اشکامو پاک میکردم کسی نبینه !!
من واقعا مراسم ختم نمیتونم برم, چون زودتر از صاحب مجلس من را باید بهوش بیارن . بعد رفتن پدر , من هیچ مجلس ختمی تا جایی که بتونم نمیرم , چون به روحم فشار زیادی وارد میشه و تا مدتی بهم ریخته هستم. نه که به میل و اراده من باشه , نه ناخواسته هست . یک مشکل تو روح که حل نشده رها شده و تو این مجلس ها و با دیدن بی تابی صاحب مجلس غده چرکین سرباز میکنه و تا دوباره بسته بشه , من را آزار میده.خدا صبر بده بهشون , خیلی سخته , خیلی سخت.
سلام همشهری خوبم

شما هم مثل من تو پست آخر موندی ؟
بنویس بابا دلمون پوکید
,سلام همشهری جان خوشگلم
من گرفتاربیماری شدم آباجی , رو جفت چشام مینویسم
سلام
خدا بهشون صبر بده تا بتونن این غم بزرگ رو فراموش کنند
سلام
واقعا خدا باید بهشون صبر بده تا از این مرحله عبور کنن