هی نشستم بخودم گفتم بنویس , ننویس ,زشته و... درآخرتصمیم گرفتم بنویسم , شاید بدردیکی خورد:خنده:
مامان معتقدن آدم تو خونه تنهاست حموم نباید بره و من هربار حرف گوش نکن میرفتم , اینبار دستگیره حموم از داخل شکسته بود و بنده از خاطرم رفته بود و بعله , درست حدس زدید گیرافتادم چه گیرافتادنی:خنده:
اینوسط هرچی از مهندسی به ذهنم اومد هم انجام دادم از فروکردن هرمیخ و سیخی که دم دستم پیدا کردم بجای دستگیره حمام :خنده: تا باز کردن پنجره کوچک نورگیر حمام و سعی عبث برای ردشدن و دست به دامان نذوزات و...
درنهایت خسته که شدم , نشستم روی صندلی سرحمام فحش بخودم دادم که چرا عادت ندارم گوشی بیارم حمام , تا به کسی زنگ بزنم :خنده: و چون قبل حمام رفتن رفته بودم نت و مطابق معمول گوشیم هنگ کرده بود و رهاش کرده بودم نگران خانوادمم بودم که ببینن من آنلاینم و جواب تلفن و درخونه و پیغامشون را نمیدم , نگران میشن چه کنم؟!!
داشتم برای خودم سناریو مینوشتم از واکنششون , که زنگ درخونه را انقدر زدن که سوخت:// درنهایت صدای در ورودی اومد که آبجی جان بودن و با فریاد یکی منو نجات بده , در را باز کردن و من با نیش باز نجات پیدا کردم , وقتی بخواهرم میگم دوساعت دقیق نشستم و منتظر نجات بودم , میگه بازخوب روحیه ات را حفظ کردی , من بودم که الان یکوری شده بودم :))
نتیجه اخلاقی ماحرا: حرف مامانتون را گوش کنید تا به عقوبت عمل گرفتار نیایید:خنده:
.......................
یکبار برای همیشه رفتم دستشویی موسسه که باراول و آخرم شد , گفتم آدم به یادکودکی گوشه کوچه خرابکاری کنه بهتر از اونجاست(مزاح بود البته)
من سالهاس که در توالتها را دیدم آلومینیومیه و فلزی نیست ,توالت موسسه درش فلزی بود و خراب , منم برای اطمینان با چه هول و فشاری درب را چفت کردم و قهرمانانه به کارخودم افتخار میکردم , که چشمتون روز بد نبینه در دیگه باز نمیشد:||
هرچی زدم به در که یکی من را نجات بده؟دریغ از یک نفر خیر:/ ینی همه بی مصرف :|| آخر با مصیبت و با کنده شدن پوست روی دوتا انگشت و شکوندن چهارتا ناخن , خودم دوباره قهرمانانه در را باز کردم و اومدم بیرون که یک آقایی را دیدم که انگار به یک دیوانه نگاه میکنه بمن نگاه میکرد:خنده: درحالی که من عملا دست راستم از کار افتاده بود و زیرلب هرچی دلم خواست بهش گفتم و تصمیم گرفتم حتی درموارد اورژانسی هیچ توالتی با در فلزی نرم:))
نتیجه اخلاقی: به توالت با در فلزی اعتماد نکنید , چون روی کمک بقبه نمیشه حساب باز کرد :||
اخه ققنوسم تو چقدر بانمکی و بانمک هم می نویسی
اونقدر با اشتیاق خوندم که نگو
تو حیف شدی والا.باید نویسنده ی طنز بشی
قربونت بشم عزیزم
تو بمن محبت داری
کجاست این نویسنده و کارگردان برنامه شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
ولی اتفاق بدیه و بدتر از همه اینکه مثلا چند روزی تو خونه تنها باشی و هیشکی نیاد. یعنی تصورشم وحشتناکه
دراونصورت من مردم , چون زیاده از حدشکمو هستم
در این جور مواقع میگن اگه به طرف بخندی به سر خودتم میاد ولی چه کنم نتونستم نخندم
الان من میترسم برم دستشویی
دستشویی راه نجات داره , حموم را بگو
اوه 2 بار آتش نشانی لازم شدی
گوشی نداشتم , , وگرنه تیلفون میزدم