دیگه فک کنم همه بدونن ته آرایش من چیه؟!
چندوقت پیشا خونه دخترخاله مامانم روضه بودیم , بعد من با اون آرایش همیشگی رفته بودم که جایی که گیرم اومد دقیقا شد روبروی خانومشون:|| بعد خانومشون کاملا پس از چپ چپ نگاه کردن بمن فرمودن , زشته تو مجلس با آرایش میایید:// منم همینطور نگاش کردم و هیچ نگفتم و صدالبت که دختردایی جان هم که تنگ دل من بودن , تند تند تایید میکردن خانومو:||
بعد چندشب پیشا خونه خانم دایی مامانم باز روضه دعوت بودیم که همون خانوم بودن و من اینبار یکم سرمه را غلیظ تر کشیدم:)) مامان جان فرمودن نکن مادر , باز یک چیزی بارت میکنه ها:)) منم گفتم نوچ , کار نداره:/ وقتی رفتیم , دست برقضا دخترداییم نبود , منم صندلیمو از روبرو خانومشون برداشتم و رفتم پشت ستون نشستم:)) دخترداییمم جا نبود اومد تنگ دل من !! حالا موقع سلام احوالپرسی چنان منو نگاه میکرد نگفتنی اصا:))
بعد همونموقع یک خانمه اومد نشست کنار ما , که تا یکی عطسه میکرد باصدای بلند و عربی میگفتند الحمدلله رب العالمین , دختر داییمم چپ چپ نگاش میکرد و منم ریز ریز میخندیدم , آخراش پاشدم رفتم , دیدم اوضاع داغونه , بشینم و صدای هرهرکرکرم هواس ( خانمه عرب زبان نبودا , فقط دلش میخواست یادآوری امور دینی کنه :||)
الانم دلیل خندم را میگم , دختردایی بنده معتقدن در هرجایی و با هرکسی بی توجه به سن و موقعیت و مکان عمل ارشاد را میشه انجام داد !!! و صدالبته که رفتارشون یکبار نزدیک بود, مجلس عروسی را تبدیل به عزا کنه !! و البته بالاتر از خودشونم قبول ندارن که !!! من میخندیدم چون یکی بدتر از خودش تنگ دلش نشسته بود و اونکه عطسه میکرد حضرت دختردایی بودن , تازه آخراش که اومدم سرجام نشستم , دیدم اون خانمه مفاتیح میده دست دخترداییم و میگه چرا نگاه به در و دیوارمیکنی؟ دعا بخون خانم , جالبترش همسال بودنشون از نظر سنی بود و باعث خنده دوباره من و بلندشدن و رفتنم اینبار تا آخر مراسم :))
یه تسبیح میدادی دست دختر دایی و اون خانمه میگفتی بشمارن که چندتا عطسه کرده و چندتا الحمدالله گفته شده حساب کار میومد دستشون
بعد خودمم باید مینشستم همکاری
سلام


منم می خندم با اجازه تون ققنوس جونم
عرض کنم که سرکارخانم دختردایی تون حقشون بوده
سلام عزیزم
خوب کردی خندیدی
فقط عزیزم برای من باز نکرد وبلاگت را , اگر زحمتت نیس دوباره آدرست را برای من بزار مرسی