رمز کارتم را اشتباه زده بود آقاهه , اونم دوبار و به فنا داده بود کارتم را !! رفتم بانک , یک باجه خالی پیدا کردم و اومدم سواستفاده از فرصت ها کنم , درحالی که شماره گرفته بودم , رفتم اونجا  و اون آقاهه هم خسته بود و آخروقت پنج شنبش بود , گفت خانم فیش بگیر و بشین توی نوبت !!

 موقعی که نشستم , سه تا باجه کار میکرد , اماااا قشنگ از شانسم تا من نشستم ,دوتا رفتن مستراب !! یکیشونم انقد کند بود که من یکربع نشسته بودم تا کار یکی را راه بندازه !! آخرش دیدم اینطوری بشینم , نمیرسم به آموزشگاه !! رفتم  یک باجه دیگه , چشمهام را کردم چشم گربه شرک و مظلومانه گفتم , من فقط رمز کارتم سوخته , نمیشه کار من را راه بندازید ! آقاهه یک نگاهی  بمن کرد و گفت  , بشین همین الان !! آقا تا نشستیم نصیحت کرد که همه رمزها را یکی کن اینطوری نشه ! منم گفتم چشم , اونم لبخندی زد , نشون به اون نشون که تا یکربع بعد من نشسته بودم و اوشون سندهاشون را میزدن و منم تو دلم میگفتم , کاری کرد که اصولی درس عبرتم بشه , دیگه اینکار را انجام ندم و مراقب رمزکارتم باشم !! من میخواستم برم بیرون , دربانک را قفل کرده بودن و باز نمیکردن و من ویلان و سیلان , از اینطرف به اونطرف , آقا یکی در را باز کنه , ما بریم بیرون !!

آخرش رفتم آموزشگاه و قبلشم زنگ زده بودم مربیم که بجای یک جلسه , سه تا بریم که با تاکید فراوان فرمودن , من وقت ندارم حتی برای یکی!! حالا منت میزارم و یکی را بیا !! منم یادم رفت روز و ساعت را هماهنگ کنم و از اونزمان که پول دادم , مربی پاسخگو نمیباشد !!

تازه این را بگم بهتون , زنگ زدم بمربیم که من رد شدم و بریم تمرین , پشت تلفن چنان با ذوق بهش گفتم که هنگ کرد کلا :)) یعنی در این حد من آبروریزم !! بعدا که فکر کردم , گفتم در خنگی بی نظیر میباشم و این چه حرکات جلفی بود !! :))

حالا جدای از خاطرات من میخوام یک مسیله ای را مطرح کنم , اگر دوست داشتین نظرتون را بگید خوشحال میشم.

ببینید حداقل توی شهرمون من بارها دیدم  ,خانمهایی که از حجاب کمتری برخوردار هستند , بمراتب مورد احترام و تکریم بیشتری برخوردار میشن و خانمها هرچقدر محجبه تر , به همون اندازه بیشتر مورد توهین و نفرت و آزار هستن !! حداقل تجربه من این را نشون میده . درحالی که من معتقدم ملاک برخورد با دیگران باید رفتار , شعور و شخصیتشون باشه , نه طرز پوششون !! چرا شمشیر را تازگی اینطوری میبندن؟!

  امروز بالاخره رفتم امتحان !!!

دو روز بود کتاب آیین نامه زیر متکام بود و میخوابیدم روی کتاب آیبن نامه و باز نمیکردم !!! اما شب امتحان کتاب باز شد و تا نیمه های شب و از اونطرفم سحر بلند شدم و خوندم!! تازه , من اصلا فصل فنی را نخوندم , چون از هرکسی  که تو خونه گواهینامه داره پرسیدم , همه گفتن یک سوال نهایتا بیاد , خودت را نکش !! ولی نشون به اون نشون که چهارتا سوال بود و من از روی اطلاعاتم از کلاس فنی جواب دادم !!

حفظ کردن تابلوها و رنگ تابلوها هم که خودش حکایتی بود !  درنهایت , وقتی صبح خروس خون داشتم شکم چرانی میکردم که بعد برم امتحان , همه گفتن تو که ردی استرس نداشته باش و برو !! خوب من میدونستم با حجم استرسم حتما امتحا ن شهری را رد میشم , ولی آیین نامه دیگه آخر آبروریزی بود برای من :((

زمانی که برای آزمون میرفتم , آسمون کاملا تاریک بود !! و از اونجایی که مربیم گفته بود فقط دوتا خودکار و نشانه های هویت ملیت , یعنی شناسنامه  و کارت ملی را بیار , بنده دوزار پول هم گذاشتم تو جیب شلوارم و عینک بدست سرخوشان رفتم امتحان !!

توی کوچه آموزشگاه هم یکی تق محکم کوبید تو کمرم که کاشف شدم , یکی از همدوره های کلاس آیین نامه است !! درواقع تنها بجا مانده !! که به اطلاع بنده رسوند , همه اون همدوره ها آیین نامه و شهر را تموم کردن و...

خوب این مسیله برام مهم نبود , چون اصولا علیرغم عجول بودنم , چیزی را راحت هرگز بدست نیاوردم و تجربه بهم نشون داده , هرچی خودم را براش بیشتر بکشم ,دیرتر بدستم میرسه . 

آخرش هم که آیین نامه دادم , سرهنگ بی نهایت بداخلاق  , به هرکسی هم سرامتحان کمک کرده بود ,بعد ردش کرده بود !! و حتی نگذاشت ببینم با چندتا غلط قبول شدم !! سریع بنده را شوت کردن بیرون و ازاونجایی  که امتحان شهری را باید چهارروز بعد آیین نامه میدادم , تصمیم گرفتم خودم جلو بندازم امتحان را !!

شماره من , شماره آخر بود ,سرهنگمم یک پیرمرد جنوبی  ,با یک پراید بمعنای واقعی کلمه از کارافتاده که کلاژش هم سفت بود و هم بیش از حدمعمول بالا !! صندلیشم که کف ماشین چسبیده بود و هرچند توی خانمها بلندقد محسوب میشم , ولی من عملا چیزی نمیدیدم از شیشه جلو وحالا راز اون متکاهای تو پلاستیک دست خانمها را میفهمیدم !!

 خب دست  به رد کردن سرهنگ حرف نداشت  و چون مکان آزمون چسبیده به یک ورزشگاه بود و جای توقف ما کنارسالن ایروبیک اونجا ,صدای آهنگ تند و بلندش , واقعا مثل کوبیدن چکش توی مغز سر من بود !!

اصلا باورم نمیشه هنوز ,  که رد شدم و درحالی که میخندیدم , پیاده شدم , حتی سرهنگ هم به چشم یک دیوونه بمن نگاه میکرد !!

خانمی که قبل از من آزمون داد , همه موارد را اشتباه انجام داد و من بصورت تیوریک میدونستم و تو دلم میگفتم باید اینجوری میکرد و... اماااا موقع دور دوفرمونش , ماشین را خیلی شیک انداخت تو چاله و سرهنگ هم بهش گفت پیاده شو و من بیچاره را نشوند که ماشین را از چاله دربیارم !!! 

منم که در تمام عمرم , ماشین را از چاله درنیاورده بودم , بقدری هول شدم و استرس داشتم که همه چیز را به دست فراموشی سپردم و انگار که باراوله اصلا با پدیده ای به اسم ماشین روبرو میشم , برخورد کردم !!!ترمز دستی که کلا یادم رفت بخوابونم !! شونصد و پنجاه بار خاموش کردم !!  و تا از چاله دربیاییم کلا از امتحان و رانندگی و همه چی پشیمون شده بودم :)) 

خانم بعد از من که باحالتر بود ,یک دخترشیطون هجده ساله که یک دختر دوساله داشت و همسرشم مدام زنگ میزد تا قوت قلب بهش بده که به نظر من بیشتر استرس میداد !! از اول که نشست , گفت من رانندگیم حر ف نداره!! با اعتماد بنفس کامل نشست و همه خطاهایی که برای دیگران شمرده بود قبلا را , خودش انجام داد و در نهایت موقع پیاده شدن هنوز با اعتماد بنفس میگفت سرهنگ دیدین چقدر خوب رانندگی کردم . من واقعا جلوی خندم را نمیتونستم بگیرم , بابت اعتماد بنفس بالاش !!

البته خانمها و آقایون زیادی بدون گواهینامه با ماشین شخصیشون اومده  بودن و رد شدن و راحت پشت ماشینشون نشستن و رفتن !!! اینم بگم بعضی رد شدن ها از ایرادات بنی اسراییلی ممتحن هم سرچشمه میگرفت  , وگرنه رانندگی خیلی ها عالی بود , ولی بدلیلی الکی رد میشدند . نمونش پسری بود که بعد شانزده بار آزمون دادن ,بالاخره قبول شد و خانم ها و آقا یون براش سوت بلبلی میزدن و کف و دست و...

اگرچه به هیچ وجه موافق نشستن پشت ماشین بدون گواهینامه نیستم , ولی به جرات میگم هشتاد درصد آدمهایی که امروز با من آزمون دادن , اینکار را انجام میدادن و ماشینشون یا داخل همون کوچه آزمون یا نزدیک اونجا پارک بود.کاش جای سخت گیری بی مورد و باعث و بانی اینطور قانون گریز شدن بقیه , یک فکر بهتر میکردیم , برای رانندگی بهتر و راههای  سریعتر و مطمین تر !!

امشب بطور حتم مربی من سر راحت زمین میزاره و سجده شکر به جا میاره که فعلا از شر من راحت شد :))

خبر هیچی ندارم !! یعنی میخواستم یک چیزایی تعریف کنما , اما امان از پیری :)) خیلی اوضاع داغونه :))

ولی خدایی ایشالا مربیم به آرزوهاش که توش خیر و وسعت روزیش هست برسه , سر کردن با شاگرد خنگ و بی استعدادی مثل من , حقیقتا سخت بود . خدایی که من واقعا ازش ممنونم و هزاربار هم گفتم خدا را شکر با اون اولیه آبمون توی یک جوب نرفت !!! چون چیزی تحت عنوان انعطاف پذیری نداشت !!! اخلاقشم که نگم بهتر !! به یاد ندارم از آدمی تا این حد اونم با یک حلسه دیدار متنفر شده باشم که از اون متنفرم . اما شما هم دعا کنید برای مربی سابق من :))

من کلا آدم استرسی هستم , این ناخودآگاهمه , حتی ممکنه یکساعت کنارشما لبخند بزنم و... و شما علایم استرس را در من نبینید , ولی از درون,  این منم که دارم میترکم !!

امروز توی هوای سرد زمستونی , من که میدونستم بخاطر استرس یک بخاری متحرکم , یک لباس نسبتا خنک تابستونی پوشیدم و رفتم آخرین جلسه های کلاس که مثل چی شرشر عرق میریختم و هزاربار خاموش کردم و هرچقدر هم پیش خودم تکرار میکردم همه چیز را , ولی درنهایت گند میزدم , جهت شناسیم وراهنماهای چپ و راستی که کلا قاطی کرده بودم , باعث شده بود , وقتی برسم خونه , دیگه نه نایی داشتم و نه وضعیت جسمی خوبی !!

هزاربار بخودم گفتم آرامش بگیرو خرابکاری نکن !! ولی دقیقا حکم یاسین بوده و گوش...دقیقا از سالی که پشت کنکور موندم و دخترداییم که با من بود , قبول شد یک شهر دور و هفتم پدربزرگم , شبی که مثلا خونه پدربزرگ موندیم تا یاسینی و واقعه ای دورهم بخونیم , به نیت پدربزرگ و نبود مادر تو اون لحظات , چون توی مهمانخانه خونه پدربزرگ مهمان داشتن و حرفهایی که شنیدم , باعث اضطرابی پایان ناپذیر برای اینکه شکست بخورم , چه بلایی سرم میادو...شد. سالها از اون اتفاق گذشته , اون آدمها دنبال زندگیشون رفتن , ولی تاثیر بد حرفهاشون روی من سالهاست که مونده . تلخترین خاطره شکست من به همون سال برمیگرده و درایت مادرم که اگر با اونهمه مشغله هوای من را نداشت و ساپورتهای روحی نمیشدم , صدمات واقعا جبران ناپذیری برای من داشت . گاهی یک حرف ساده , یا از روی قصدما اثر بد و طولانی مدتی میتونه روی یک آدم بزاره , کاش مراقب اون یک مثقال گوشتی که اسمش زبون هست باشیم. کاش !!

تجربه شخصیم برای کاهش استرس خوردن عرق بیدمشک و عرق بهارنارنج هست و خوندن هردعایی یا سوره کوچک یا آیه ای از قران . دستتون را بزارید روی قلبتون و از ته دل خدا را صدا کنید , هواتون را داره بطور حتم. این یک تجربه شخصی بود البته.

پیشاپیش بابت نوشتن چند خطی که مینویسم عذر میخوام و هدفم صرفا آگاه سازی هست و باز کردن چشماتون توی جامعه امروزه !!!

یکی از دوستانم معلمه توی مدارس ابتدایی , روابطش با بچه ها خیلی خوبه و چون آدم صبوریه , رابطشون بشدت دوستانه است . بقدری که بچه ها راحت محرم رازهاشون میکنن . داشتیم تلفنی حرف میزدیم که چیزهایی برام تعریف کرد که بعضا قابل بیان نیست اصلا !! ولی یکی دو موردی  فقط محض نمونه میگم و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل !!

تعریف کرد که بچه ها بهم رسونده بودن خانم ,  فلانی بی اف داره !! ( بحث یک بچه ابتدایی  هست !!) گفت کشیدمش کنار که یکجورایی بهش بفهمونم , این صحیح نیست و جای دنبال این چیزها بودن بچگیت را بکن بچه !! گفت  هنوز اول حرف بودم و تو مقدمه چینی که با لبخند گفت خانم دوست پسرم به بدن من دست زده و من بهش گفتم برای دست زدن به بدنم باید بهم پول بدی  !! یعنی اون میگفت و من از عمق فاجعه مبهوت مونده بودم !! گفت مادرش را خبر کردم , قبل از اینکه بلایی جبران ناپذیر بخاطر حماقت دخترک سرش بیاد , بیاد و دخترش را جمع کنه !! گفت تا گفتم , مادرش با آدامسی که گوشه دهنش دایم میجویید , گفت همین یکساله تحملش کن , بعد شوهرش میدم , نگهش نمیدارم !!

مورد بعدی را بعد تعطیل شدن  دیده بود , تو بوستان کچل بغل مدرسه , که دخترک آویزون پسرکی چندسال بزرگتر و در شرایطی که میگفت من از شرم نمیتونستم سرم را بلند کنم !! و اکثر اولیای این دخترکان درمقابل این سوال که چرا دخترتون تو سن کم رو آورده به اینکارها !! میگن مثل ما امل و احمق باربیاد خوبه !! باید لذت ببره و آخرشم به یکی میدیم بره !! واقعا داریم به کجا میریم؟!!

من معتقدم هربچه ای حق داره بچگی کنه , لذت بچگی کردنش را ببره , باز کردن خیلی مسایل بصورت افسارگسسخته , باعث میشه بچگی نکرده بزرگ بشه , و همیشه حسرتش را یدک بکشه . باتوحه به خطرات امروز بچه ها باید آگاه باشن به خصوصی های خودشون که هیچکسی نتونه آزارشون بده و اونها بخاطر بچگی نفهمن , ولی نه اینقدر که بچگیشون ازشون گرفته بشه و کشیده بشن به هر راهی !! 

در مورد اعتماد بخصوص اگر دختر دارید , حتی به نزدیکترین افراد خونوادتونم اعتماد نکنید , متاسفم که اینو میگم , ولی شیطان یک لحظه است . خیلی وقتها آدمهایی که هرگز باورتون نمیشه به کودکتون آسیب میزنن و یک عمر نفرت و مشکلات روحی را برای فرزندتون باقی میزارن . البته که الان دختر وپسر نداره , دست از اعتماد کورکورانه و من اعتماد دارم و...بردارید. خطر یک لحظه است , ولی اثرش یک عمره , حتی اگردیده نشه.