نمیدونم این چه طرز فکری هست که تا چادری میبینن که رویی گرفته , میگن مادر !!! خوب من خیلی بدم میاد کسی بهم بگه و دستمم برسه یکی میزنم تو دهنش تا یادش بمونه , چطور برخورد کنه !
داشتم از توی بک خیابون فرعی فوق خلوت میرفتم تا برسم به خیابون اصلی که یکمرتبه یک موتوری که نهایت خیلی هم خیلی از من کوچیکتر بود , یکسال هم نمیرسید , بهم گفت مادر این خیابون...؟ یعنی بقدری عصبانی شدم که در لحظه میخواستم کفشم را دربیارم و از این سمت خیابون , پرت کنم اونطرف بخوره تو دهنش !! اما از خانم متشخصی مثل من این رفتار خشن بعید بود ,, پس خیلی خانمانه بی محلش کردم و رفتم تا باشد ادب شود , و اونم چون کسی دیگه نبود تا ازش بپرسه , مجبور شد دور بزنه برگرده تا بالاخره یکی را پیدا کنه , البته که تربیت شد:))
.....,,,,..........
تو تاکسی کنار پسرکی نوجون نشسته بودم که هندزفریش تو گوشش بود و صدای آهنگش بقدری زیاد بود که من براحتی میشنیدم و آهنگشم رپ خارجی که من متنفرم !! آخراش نزدیک بود بزنم سرشونش و بگم پسرم گوش خودت به جهنم !! یا اون بی صاحاب مونده را خفه کن یا خودم خفت کنم , ولی چون رسیده بودم به مقصد , خدا نجاتش داد:))
......................
اینقدر از مردهایی که بلدن چطور تو تاکسی کنار یک خانم بشینن خوشم میاد که تو دلم کلی به به و آفرین بهشون میگم و به همون نسبت متنفرم از اون دسته بی شعوری که تا جا داره میچسبن بهت !!
چند روز پیش خیلی دیرم بود و باید میرفتم جایی , بسرعت برای اولین تاکسی دست بلند کردم که با دیدن دوتا مرد عقب تاکسی , آه از نهادم بلند شد , چون صندلی جلو هم پر بود !! با هرضرب و زوری بود نشستم و خودمو کامل فرو بردم درون درب تاکسی , بطوری که در را از بیرون باز میکردن , بنده کف آسفالت خیابون ولو بودم !! بعد مردک مزلف , هی خودش را میکشید سمت من تا اون دست یا پای دربدرش را بچسبونه !! علیرغم اینکه دیرم بود و مسافت زیادی هم نرفته بودیم , از آقای راننده خواستم نگه داره و پیاده شدم , چون اعصاب من از هرکار و هرچیزی توی دنیا مهمتر بود . درست چند روز بعدش یکجای دیگه سوار تاکسی شدم , بعد من دوتا آقا سوار شدن و با اینکه کیف خودم بینمون بود , باز اون دوتا مراعات کردن و خودشون را کاملا جمع کردن تا مزاحمتی برای من ایجاد نکنن , بشدت از حرکت جوانمردانشون خوشم اومد و تو دلم یک هزارآفرین به اینهمه شعور گفتم . الحق که شعور میخواد این طرز برخوردها !!
خوب بسلامتی یکی از کلاسهام تموم شد . فکر کنم استاد سجده شکر را دیشب به حا آورد که از شر شاگرد زبون درازی مثل من راحت شد :)) اینقدر که من اذیت کردم این بنده خدا را :))
جلسه قبل امتحان , داشت در مورد امتحان توضیح میداد و هرچی پیش میرفت امتحان سخت تر میشد , آخر حلوی زبونم را نتونستم بگیرم و گفتم , استاد تصور نمیکنید خیلی تو نمره دادن دارید اصف..هانی بازی درمیارید :)) صرفا چون اصفهانیه بهش گفتما , دوستان اگر کسی اصفهانیه ببخشه :||
اول هنگ کرد و بهم نگاه کرد و بعد غش کرد از خنده و گفت من اصفهانی بازی درمیارم :)) تازه سوال کرد از سیدی که باید گوش میدادیم و بنده طبق معمول حال نداشتم و بین آهنگهایی که طول روز میزارم , فقط وویسش را شنیده بودم , ولی چیزی مبنی بر گوش دادن و نوشتن انجام نداده بودم , وقتی بمن رسید , مطابق معمول زبون درازم جلوتر از خودم گفتم استاد چو دانی و پرسید , سوالتون خطاست , اونم از زبون درازی من میخندید و گفت نمره کلاسی هم نگرفتی بابت همینه :))
آخرشم چون نمره قبولی باید ۷۰ باشه از ۱۰۰ , بهش گفتم که به همه ۷۰ بدید بریم , بقیه با لبخند من را که درحال چونه زدن با استاد بودم , اونم بدون نگاه کردن بهش که دوتا خرخون کلاس توپیدن بمن که تو به استاد چیکار داری و این حرفا چیه میزنی؟! و منم بی توجه نیشم را شل کردم برای استاد که استاددددددد !! اونم خندید و گفت هدف یادگیری هست نه نمره خانم ققنوس !! ایشالا که نمره میارید , وگرنه ترم بعد درخدمتتون هستیم :\\
خواستم روز امتحان را عوض کنم که اونم روزی گفت که به درد من نمیخورد و چون داشت من را نگاه میکرد , گفتم نه استاد همون روز خودمون خوبه !! و به این ترتیب برای امتحان دو دسته شدیم.
روز قبل امتحان خودمو کشتم که بخونم , دقیقا تا ۱۲ شبش هرکاری کردم , جز خوندن:)) آخرشم دوساعت مونده به امتحان افتادم بخوندن که لامصب سخت بود و حفظ نمیشدم , بقدری استرس داشتم که گلاب به روتون , کتاب به دست من بودم و توالت خونمون !!
آخرم گفتم هرچه بادا باد !! راه افتادم برم کلاس که روال سه شنبه ها که روز نیم بها کردن سینماست و نزدیک موسسه هم قدیمیترین سینمای شهر هست و سه شنبه ها بیش از نیمی از خیابون جمعیت مشتاق سینما وترافیک گره خورده و ... سانتی متری , داشتم سعی میکردم یکجوری رد بشم که تا تونستم اون محدوده را رد کنم , استادم با سرعت ویژژژژ از کنارم رد شد , یعنی با سرعتی که اون میرفت , من میرفتم , میرسیدم موسسه , احتمالا جنازم میرسید :))
وقتی هم رسیدم , همه توی حیاط بودن , چون هیچکسی ,غیر از کلید در ورودی , کلید بقیه درها را نداشت تا بریم تو :)) آخرم همون آقایی که یکی دوباری من شگفت زدش کرده بودم , از دیوار بالا رفت و از پنجره باز روی یکی از طبقات رفت تو و کلید را از روی میز اطاق رییس انداخت پایین تا ما بریم تو :||
خلاصه که امتحان را دادیم و چندباری در طول امتحان زبون درازی هایی برای استاد نمودیم و در انتها برای نمره قرار شد بعدا زنگ بزنیم موسسه !!
اینم بگم , ,توی امتحان شفاهی , باید جملاتی که استاد به فارسی میگفت را تبدیل میکردیم , اون آقایی که نتی توی کلاس بود , استاد بهش یک جمله گفت بساز , خانمه که با من اومده بود امتحان بده , گفت جمله را بساز و بمنم بگو , آقا ما هم ساختیم و گفتیم , البته جمله ای که مناسب یک خانم باشه !! استاد هم چشم غره ای ما را عنایت فرمودند و نگو اون آقاهه شنیده بود و جمله را همونطوری که من ساختم گفت !! هرچی استاد بهش گفت جملت غلطه , گوش نکرد و آخرش استاد بهش متلک انداخت و گفت آقای...نکنه دوست دختر داری؟ :)) اون هنوز نکته را نگرفته بود که استاد بهش گفت و صدای خنده های اون نیومد توی کلاس :))
و حال میرسیم به آخرین جلسات رانندگی !! که بعد از اتمام دوره , ژانر چندبار امتحان دارم و سر..هنگ را چه میکنم شروع میشود :))
خوب من تصور میکنم یا مربیم اینجا را میخونه یا بهش الهام میشه؟:\\ الانم دلیل حرفمو میزنم !! یادتونه گفتم من را زد و سرمم نعره کشید !! جلسه بعد که رفتیم , اصا انگار نه انگار همونه !! فقط چندباری دعوام کرد که البته من خودم مقصر بودم , آدم باید منصف باشه به هرحال:))
البته سرش اینقدر شلوغه که واقعا وقت سرخاروندن نداره و این تلفنش تا میومد بزاره زمین , بهش زنگ میزدن یا پیام بهش میدادن :||
آخ اینو بگم , من علاقه زیادی برای زیرگرفتن عابرهای پیاده دارم :)) یک منطقه من را برد که بازار روز بود و شلوغ , حواسم به ماشین کناری بود , نخورم به اون که هی مدام خودش را سمت من میکشید و از اون ماشین خارجی ها بود که یک خط بهش کشیده میشد غیر از ماشین , مربیمم باید برای جبران خسارت بهش میدادم :)) دیگه اون عابر زبون نفهم سرتا پا سیاه پوش , اونم توی تاریکی شب را ندیدم و در لحظه نزدیک بود پخ پخش کنم که مربیم گفت , تو چرا هی میگیری اینطرف , میخواستی عابر پیاده را له کنی؟! بار اول هیچی نگفتم , بار دوم و سوم که تکرار کرد , آخر عصبانی شدم و گفتم آره , عابر را باید له کرد :)) و پشت بندشم خندیدم , اول با تعجب به صورتم نگاه کرد و لحظه ای بعد ساکت و دست به سینه جلو را نگاه میکرد :)) (بالاترین ورژن مربی آزاری را از ما بخواهید :|| )
بخواهرم میگم شروع رانندگی من با فهمیدن جدی تر بیماریم و موضوع عمل بود , کلاسهای آیین نامه را که یکی درمیون پام تهران بود و دنبال دکتر و... اون وسط یکی دوماهی فاصله افتاد که جریانهای خودش را داشت , حالا هم که کلاس شهری اینطوری !! چه گواهینامه ای من بگیرم تاریخی !! ثبت در تاریخ میشه !! میخنده و میگه تو گواهینامه را بگیر , بقیش مهم نیست :))
یادم رفت چی میخواستم بهتون بگم , , کلی ماجرا بود . اما یادم رفتن. میشه یکی بگه تلگ..رام را درست کنن !!! اه خوب یکی مث من که چیز نداره و نصبشم بلد نیست چیکار کنه؟
دیروز داشتم پارک دوبل میکردم , مربیم داشت میگفت اینطوری کن و اونجوری نکن , یکمرتبه تو پیاده رو یک خانم عصبانی دیدم که نزدیک بود بیاد من را از ماشین پیاده کنه و بزنه , تازه سرشم برای من تکون میداد , اگر فکر میکنید من اینا را دیدم , سخت در اشتباهید :// چون من از استرسم هیچی نمیبینم , اینا را آبجی کوچیکه و مربیم گفتن , تازه مربیم گفت مردم رد دادن :))
ماشین روشن را استارت زدم حواسم نبود و یکمرتبه یک دست مردونه شترق کوبیده شد روی دستم !!!! یعنی بیشتر از کتکی که خوردم , حرکت ناگهانی و کاری که کرد باعث شد از جام بپرم و با چشای گرد شده بهش نگاه کنم و هنوز از شوک این درنیومده یکمرتبه چنان نعره ای سر من کشید که تمام بند بند جون من از هم در رفت !!! یعنی یکوضعی ها !! یادتونه گفتم تا من به امتحان برسم , یا من دیوونه شدم یا مربیم !!! فکر کنم مربیم دیوونه شد رفت :))
جلسه اولی که با این مربیم میرفتم , قبلش یک دوستی بهم گفت , ما تو ماشین به یک عابرپیاده نزدیک میشیم ,میگیم بزنم یک امتیاز و به یک قشر خاص بزنیم , ده امتیاز داره , من اونروز کلی به طنز کلام اون خندیده بودم ,, عصرش رفته بودم کلاس رانندگی , دست برقضا تو یک خیابون خلوت , یک آقایی از همون قشر خاص بدون نگاه کردن داشت رد میشد و منم بی اختیار با فرمان ماشین به دنبالش و پامم رو پدال گاز , داشتم میرفتم بهش بزنم :)) مربیم میگفت تو چرا دنبال اون میری , منم تو ذهنم فقط حرف رفیقم بود و مثل هیپنوتیزما دنبال اون ,:))) دور زدم اتفاقا اون آقا باز اون سمت خیابون داشت از جلوی ماشین من رد میشد و ...
هروقت یاد این خاطره و حرکات خودم میوفتم , خندم میگیره :))
از الان بگم همه چی قاتی هست , البته که شما عادت کردین :))
کلاسی که میرم , برای تقویت مکالمه , باید یکسری متن را حفظ کنیم و از حفظ توی کلاس بگیم . هربار متنها کوتاه بود و حفظشون نهایت یکربع طول میکشید که البته لهجه و تلفظهای من تو همشون مشکل داره , چون خجالت میکشم از استاد , تلفظها بهم میخوره و اون هم که اصرار داره با همون لهجه و تلفظ کلمات را بیان کنیم :||
اینبار متن خیلی سنگین بود و چیزی حدود یک صفحه کامل بود ://منم که تنبل دقیقه نودی !! دقیقا تو دقیقه نود داشتم متن را حفظ میکردم . بعد متنشم سنگین , نمیرفت تو کلم , دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که برم بگم استاد من نخوندم که دیدم با یکسری کد گذاری میتونم حفظش کنم , پس کد گذاشتم و حفظش کردم.و از اونجایی که اعتماد بنفسم در حد صفر تشریف داره , هیچوقت داوطلب پاسخ دادن بعنوان اولین نفر نیستم و تا زمانی که ازم خواسته نشه , عمرا جواب نمیدم :||
خانمی که اول شروع کرد , من هی بهش تقلب میرسوندم :)) بعد آقایی که با نت حضور داره تو کلاس , اگرچه صدای من بهش نمیرسید , ولی میرسوندم و حرص استاد را درمیاوردم :)) و در نهایت خودم آخرین نفر بودم که تحسین استاد را برای اولین بار برانگیختم که چند دقیقه بعد اومدم تو صندلی جابجا بشم و دستم را چنان کوبوندم رو صندلی که قشنگ انگشت کوچیکه و بغلی دستم را زخم کردم :(( و شیک و مجلسی تشویق استاد را خودم از دماغ خودم درآوردم و البته هنوز هم اوضاع انگشتان , نادرست است و درد دارد :||
............
بار قبل کلاس رانندگی که رفتم یکجا مربیم اصرار که پات را بزار روی گاز و تندتر برو , آقا ما تا پا را گذاشتیم روی گاز , یک پیک پیتزایی از توی یک فرعی با سرعت بالا اومد تو لاین سه , اونم بصورت افقی بودا , یعنی مستقیم از تو کوچه اومده بود تو لاین سه , که من با سرعت میرفتم تا از باغچه وسط خیابون رد بشه و بره اونطرف خیابون , درحالیکه صدمتر بالاتر دور برگردون بود , من که کلا صدام درنمیاد , از ته دلم یک جیغ کشیدم و اصلا بی توجه به سمت راستم , یکم فرمون را چرخوندم سمت راست , چون اون موتوری که خشکش زده بود , مربی خودمم خشکش زده بود و من میلیمتری اون احمق را رد کردم , ولی تمام بند بند بدنم داشت از هم در میرفت , یعنی دراین حد خدا بهمون رحم کرد .
تازه یکسری خرابکاری نیمه مثبت هجده هم کردم , ,شما منو شطرنجی بخونید :))
تو یک پیچ اومدم دنده عوض کنم , از هولم حواسم نبود , دنده را گم کردم و دستم خورد به پای مربیم :||اونم یکمرتبه از جا پرید و من از واکنش اون بقدری ترسیدم که نزدیک بود یک جیغ فرابنفش بکشم :|| بخواهرم میگم خوبه دختر نیست , من بهش تجاوز کنم :))
مورد دومم , از بس تو ماشین وول میخوره و بد میشینه , اومدم دنده را جابجا کنم , بازوی اون بغل دنده بود , بازوی اون را جای دنده گرفتم , که تا فهمیدم خودم مثل برق گرفته ها از جا پریدم و خودش دنده را عوض کرد :))
یعنی تا من راننده بشم , ملتی به خدا رسیدن :))
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
میخواستم بگم بعضی ها که میگن قانون در مورد , مورد خشونت واقع شدن خانمها نباید دخالت کنه , آیا جلوتر از پاشون را نگاه کردن و این حرف را زدن؟! آدم باید وقتی تو جایگاهی هست وسعت دید داشته باشه , بعد دهنش را باز کنه !!
البته اینم بگم کم نیستن زنهایی با این تفکر که البته تاریخ مصرفش تا وقتی هست که خودشون و عزیزانشون درگیر این قضیه نباشند , نمونش یک همکار سابق من که مشاور خانواده بود , یکبار که دور هم بودیم , شروع کرد از مشاوره هایی که کرده بود میگفت ,نمونش گفت , خانمی بهشون مراجعه کرده و در مورد همسرش که روزی چندبار کتکش میزده کمک خواسته , فکر میکنید چی گفته؟!
برگشته بود و گفته بود , خوب چرا میزنه؟خانم گفته بودن , چون خرجی خونه را نمیده و من و بچه ها سوتغذیه داریم و درمقابل اعتراض ما , من کتک میخورم , بچه هامون خطایی بکنن , من کتک میخورم و خلاصه سر هر بهانه ای من کتک میخورم !! گفته بود نوش جونت که کتک میخوری , باید بیشتر تو را بزنه !! خرجی نمیده که نده , تو که پدرت آدم دارایی هست , بگو کمک کنه , اون از سرکار میاد خستس , برو پاهاش را با آب گرم بشور , بهش برس , بچه ها را بکن تو اتاق ساکت باشن تا استراحت کنه .... اون میگفت من دهنم باز مونده بود !!
علت این که گفتم , قضیه وقتی به عزیزانشون میرسه فرق داره اینه که همین خانم با این مشاوره قوی , خودشون دختر دارن و به یک خانواده کاملا سنتی و البته از یک شهر دیگه شوهرش دادن و بمحض اینکه دخترشون در مورد خساست همسرش داد سخن داده بود و توقعات خانواده شوهر که چون عروس با اونها زندگی میکرد , توقعاتی داشتن , دست دخترش و نوه اش را گرفت و آورد خونه خودش و به دامادش هم گفت هروقت یک خونه تو همین شهر برای دخترم گرفتی و پای خونوادت را از زندگی دخترم بریدی و مثل آدم براش خرج کردی بیا . البته قضیه به همین سادگی تموم نشد, جلسات دادگاه و... نهایت دامادش کوتاه اومد و شد اونچه که خانم میخواستن .
اینه که میگم آدم باید وسعت دید داشته باشه و همه چی تا جلوی پای آدم نیست !!! باید به جامعش نگاه کنه , نه جلوی پای خودش و البته تغییر عقایدش هم در حد همون خانوادش نباشه و بقیه را با همون روال سابق نگاه کنه !! چون بعد از این ماجراها هم , در مورد بقیه مشاورش همون بود , ولی خب دخترش , دخترش بود دیگه , قضیه فرق داشت !!!
تو این چندسالی که از خدا عمر گرفتم و یکسری مشاورهای خانواده را دیدم , به این نتیجه رسیدم , مشاوره خانواده کلا چیز بیخودیه , آدم خودش فقط بدرد خودش میخوره , اول باید رسم سازش را یاد بگیری .چون میری زیر یک سقف با یک آدم با یک تربیت و فرهنگ و اخلاقهای دیگه , پس باید بدونی زندگی میدون جنگ نیست , قسمت اعظمش سازشه , بعد که یاد گرفتی زندگی را شروع کنی با یکی دیگه . وگرنه از مشاوره هیچی درنمیاد , تا اینجا که من دیدم و شنیدم چرت مطلق بود !!
اینهمه بالای من..بر رفتم بزار آخرشم بگم :)) من مخالف صد درصد ازدواج تو سن پایینم !! دلیلشم میگم , اگر توی گذشته دخترهاسن پایین ازدواج میکردن , چون از همون موقع یاد میگرفتن کم توقع و بی توقع باشن , زمانه عوض شده , دختری که با سن کم میره خونه همسرش , بعدتر که درس میخونه و وارد اجتماع میشه مقایسه میکنه و میبینه و از اون زندگی دلسرد میشه , ولی اگر وقتی عقلش رسیده باشه و تو اجتماع بوده و انتخاب کنه , اون زندگی انتخاب خودشه , پس براش میجنگه و پاش میمونه , البته این حرفم برمیگرده به حرف همون آدمی که گفته ازدواج دختران توی سیزده سالگیه بهتره انجام بشه !!!
روضه تموم شد , پذیرایی هم خودتون از یخچال خونتون , از خودتون بکنید . اینهمه مجانی براتون روضه خوندم ,دنگهاتونم بدین زود باشید , والا !!