یک دوره ای , کلاسهای فیلمبرداری میرفتم که چون زمان امتحانش با امتحانهای پایان ترم دانشگاهم مصادف شد , هرگز مدرکش را نگرفتم :||
یادمه چند ساعت تیوری داشتیم و بعد بصورت عملی دوربین به دست , توی آموزشگاه باید راه میفتادیم برای فیلمبرداری , سوژه کردن هر موجود زنده و هرمکانی هم آزاد بود :)) من از بین تمام سوژه های توی آموزشگاه , اونچه که ترک در و دیوار و چاله های توی حیاط آموزشگاه بود را فیلم میگرفتم و هربار مربیم بهم میگفت تو را باید ببرم مدارس فیلمبرداری , فیلمهاتم بفرستیم نوسازی مدارس , از بس که ترک و چاله چوله میبینیو فیلم میگیری ,ن شون بدن تابه داد مدارس برسن:)) حالا حکایت کلاسهای رانندگیمم همینه , مربیم میگه تو میگردی دنبال چاله ها تا بری از روی اونا رد بشی :) دیروزم که گفت از بس بد ترمز میکنی , کمر برای من نزاشتی تو :))
تازه من را دیشب برد یک جاده مافوق تاریک و گفت تا دنده چهار برو , یعنی اگر بگم سکته کردم دروغ نگفتم !! من خودم اصلا ترمز را نمیشناسم و مدام پام روی گاز هست ,, حالا این مربی منم هی میگفت بیشتر گاز را فشار بده , آروم میری تندتر , یعنی داشتم سکته میکردم , با اون سرعت و ترسمم از عدم کنترل ماشین بود بابت اون سرعت :|| شاید بگید بزرگش میکنی , اما برای منی که هنوز توی تشخیص الف از ب هستم , واقعا اون حجم سرعت ترس آور بود , ولی از اونجایی که ایشون مرد هستن و معتقدن تا تجربش نکنی , راننده نمیشی , من را هی تشویق میکنن:||
ماشین خاموش کردنهامم که چنان صداش را درآورده که دیروز عملا عربده می کشید :))) بعد من هیچوقت جوابش را نمیدم و در سکوت اجازه میدم هرچی دلش میخواد بگه , ولی دیروز که راه ندادم به یک ماشین و دعوام کرد که راه بده , آخرش گفت راه ندی فحش را میبندن به پدر و مادر مربیت !! نتونستم جلوی خودم را بگیرم و زدم زیر خنده , چون بار اولم بود واکنش نشون میدادم , یک لحظه هنگ کرد , بعد گفت بایدم بخندی :))
تازه از اونجایی که همه چپ و راست ها را قاطی میکنم حین رانندگی , برای همین بی توجه به فرمان اون به هرسمتی دلم بخواد راهنما میزنم و میپیچم , مگه اینکه اون فرمون را نگه داره با من , دیروز که دیگه از حرصش بلند بلند میخندید و میگفت میگم برو فلان خیابون , تو میپیچی اینجا :)) یک همچین شاگرد ماهی هستم من , یاد بگیرید:)))
.....................
یلداتون هم با تاخیر مبارک , عمرتون به درازای یلدا , ولی پر باشه از شادی و سلامتی در کنار عزیزانتون.
یادتونه گفتم یک مربی خانم گرفتم برای رانندگی !!!
خب شکر خدا ساعتهامون به هم نخورد و با کمال میل مربی من مرد شد :))) البته میگم شکر خدا چون مربیم دست کم هیچی نداره , اخلاق داره , اگر چشم نخوره , چون دو جلسه هستش که من بدعصبانیش میکنم و دیروز نزدیک بود من را بصورت کامل بزنه , در این حد عصبانی شد :)) منم که در همه ماجراها بی تقصیر :\\
نمونش بمن گفت ماشین را سر کوچه پارک کن ! منم اومدم پارک کنم , حواسم به ماشین بغلی بود رد بشه و ماشین جلویی که بهش نخورم و کوچه هم تنگ بود , در نتیجه تیر چراغ برق را ندیدم و بومممم :)) نه خدایی شما از من تقصیری می بینید دراین اتفاق !!! خب اونوقت سر من دادی کشید که منی که گلاب به روتون تو هرجلسه از شدت استرس , یک ربع بعد نشستن , موال لازمم , کلا باید میرفتم حموم آبکشی :))
یا منو برد تو ترافیکهای غروب یک خیابون وحشتناک تو شهرمون , که همه از اونجا فرارین , چون سانت سانت باید حرکت کنی , میدون هم هست , ماشین از همه سمت میاد , یعنی یک شیر تو شیریه , یعنی تا من این تکه را رد کنم , قلبم , واقعا تو حلقم گومپ گومپ میکرد , اصا یکوضعی , مدام سر من داد میکشید کلاچ بگیر , گاز را ول کن , ترمز را بگیر , چرا ماشین را خاموش میکنی !!! آقا بمنم فکر کن , اینجام جاست من را آوردی !! من که سکته کردم تا ردش کنم !! حالا من یک سوال دارم از رانندگان محترم , همه از اول راننده بودین ؟! که هی بوق و چراغ میزنین !! بابا یکم صبور باشید , والا بخدا به آدم استرس میدین , گاز و ترمز و همه چیز اون پایین قاطی میشه و فاجعه میشه !!! یا اونایی که تابلو به اون بزرگی آموزشگاه را میبینید , بعد میپرید جلو ماشین که از خیابون رد بشید , جون خودتون مهم نیست به جهنم , به من بیچاره هم فکر کنید که از ترس میخوام پیاده شم و یک کتک سیر بزنم شما را , بی انصافا :||
دیروز به خواهرم میگم , روز قیامت فیلم منو بزارن , راننده همه اون ماشینهایی که بدون راهنما پیچیدن جلوی من , یا حتی چند مورد داشتیم که یکمرتبه و بی دلیل سرعتشون را جلوی من کم میکردن و بعد از کنارم رد میشدن و قهقهه میزدن , یا بی هوا از فرعی میومدن تو اصلی ,و صبر نمیکردن ما رد بشیم یا بی توجه و بدون راهنما میپیچیدن که برن پارک و یا توی اون فرعی و...همشون با چوب دنبال من میکنند , بخاطر تمام بوقققققققق هایی که تو دلم بهشون گفتن و من فقط خودم دنبال یکی میکنم اونم مربی منه که احتمالا به همون حجم تو دلش بمن بوقققق گفته :)))
بخواهرم گفتم تا جلسه آخر یا من مربی را خل کردم , یا اون منو :)) خواهرم میگه مورد اول صحیح تره:)))
بخواهرم میگم دو نفر از تموم شدن کلاسهای من خوشحال میشن , یکی این مربیم , یکی هم استاد اون کلاسم , از بس که اونم توی کلاس زحر کش میکنم بنده خدا را :)))
..........................
دوستان تهرانی حالتون خوبه ؟
آخ آخ بزارید براتون بگم چه خرابکاری هایی فقط امروز کردم :))
امروز امتحان میان ترم بود , منم که یک کلمه محض رضای حضرت حق نخوندم , تا سه ربع مونده به امتحان که کتاب دستم گرفتم و چیزی نزدیک به ششصد تا کلمه را سعی کردم حفظ کنم :|| اصا نگران نباشیدا , چون تو امتحان کلمات را فراموش کردم و جمله هم نمیتونستم بسازم محض رضای خدا :))) یعنی قشنگ برگه امتحان قهوه ای شد رفت :)))
آهان بعد من رفته بودم تو آموزشگاه کنار همون آبسرد کن معروف , دیدم لیوان نیست , بعد همون آقاهه که گفتم تو انبار بود اینبار دیگه دیدمش:)) بهش گفتم لبوان نیست , گفت بیا تو انبار بهت لیوان بدم , منم تو دلم گفتم به خمین خیال باش :)) خودش با احترام اومد دو دستی بهم داد ( بخونید , ولی باور نکنید :\\ ) بعد گفت شما ترم چندین؟ اومدم بگم فضول !! ولی ادب خانمانم حکم میکرد جواب بدم , تا گفتم , گفت اسم استادت چیه؟! من واقعا نمیدونم , چون اسم آدمها هرگز تو ذهنم نمیمونه , گفتم نمیدونم , گفت نمیدونی؟!!! منم گفتم نه و باز نیشم را شل کردم براش و در رفتم :)))
آخ آخ اینو براتون بگم , داداش کوچیکم کلاس ساز میرفت که البته امشب تموم شد و دیگه نمیره , بعد قبلش یک کلاس دیگه بود , با داداش بزرگه سازش را براش بردیم , بعد نه که من کورم , آقا تا ما رسیدیم , داداش بزرگه یک پسر هم قد و هم هیکل و هم تیپ داداش کوچیکه نشون داد گفت ایناهاش , نگو منظورش تو پیاده رو بوده ,, بعد این پسره تو خیابون بود , منم که کور , فکر کردم داداش کوچیکس , با چه لبخند مکش مرگ مایی , براش بای بای کردم ,که رفتیم جلوتر دیدم پسره چشماش از بس گرد شده مشکل پیدا کرده , دیگه خودتون فکر کنم بتونید منو تصور کنید :))))
آخریشم بگم و برم ,. استاد امروز داشت احوال پرسی یادمون میداد , بعد نه که ما با هم مدام کل میندازیم , از من شروع کرد , تا رسید به سنت؟ منم گفتم صدسالمه , قیافش واقعا دیدنی بود :))) البته بعدش صرفا جهت ماست مالی گفت اگر دوست ندارید مثل این خانم واقعیت را نگید , خوب سن یک خانم را که نباید پرسید , والا :)))
نو دستشویی آموزشگاه هم گیرافتادم و اجدادم اومد جلوی چشمم تا تونستم در را باز کنم , پدرانگشتام دراومدا , شکر خدا بعد اونهمه کوبیدن به درتوالت , یک خیر نبود ,در را از بیرون برام باز کنه .والا !!
یکی دیگه هم بودا , ولی یادم رفته :)))
یکزمانی یک دوستی بهم گفت , کاری که تو میکنی وبلاگ نویسی نیست اسمش .خوب من هم ادعای وبلاگ نویسی ندارم , دست کم هرچی مینویسم برای دل خودمه , والا دوستان که میخونن و نظر نمیدن , چو کنم دیگه :)))
.................،،،،
بزارید از اتفاقات این چندوقت بگم .
من رسما تبدیل شدم به یک خل و چل بمعنای واقعی کلمه , البته قبلا هم بودما , ولی الان درصد خلوصش بالاتره:))))
خلاصش که کارهای دیوونگی کم نمیکنم :/ دیروز حتی حال نداشتم قدم از قدم بردارم , مامان منو بردن دم کلاس , بعد یک عادت جدیدا پیدا کردم , از بای بای خیلی خوشم میاد :))) دیروز وسط خیابون بعد پیاده شدن از ماشین مامان یکعالم بای بای کردم باهاشون ( آیکون دختر خل و چل :|| ) یکمرتبه برگشتم اون آقای مسیول کامپیوتر آموزشگاه را دیدم که با چشمهایی از حدقه دراومده منو نگاه میکنه :)) البته بار اولش نبود این رفتارها و سکنات را از من میدید , دفعه قبل کنار آبخوری مرکز , من که مدل آبسرد کن را بلد نبودم دکمه اش کجاست , بعد از کلی تلاش پیدا کردم , بعد چون آبسرد کن کنار انبار هست , اصلا ندیده بودم که در انبار بازه و چون کسی اونطرفها اصلا نبود , تا آب ریختم تو لیوانم , یک زبون هم به آبسردکن درآوردم که حس کردم یکی داره نگاهم میکنه , بعله خودتون را خسته نکنید , همین آقاهه بود که با نیش باز بنده را رویت میکردن و من نیز درکمتر از دو ثانیه خودمو محو کردم :)))
داشتم تعریف میکردم , بعد از دیدن بای بای های من , رفت کنار تا من وارد بشم , آقا روی در ورودی نوشته بعد از ورود لطفا درب را ببندید , ما نیز طبق همین دستور , تا وارد شدیم , در را توی صورتش بستم (آیکون قهقهه ) دنبال استاد به بهانه اومد تو کلاس و چنان چشم غره بهم رفت که ...ولی یادش رفته بود , من نیشم را شل میکنم و ککم را هم نمیگزه :))
بعد تو کلاس همچی استاد نمک بی نمکی میریخت من میخندیدم و بقیه نگاه میکردن و منم کلم را میکردم تو کتابم , میگم خل و چلم , یک دختره تو کلاس بود , نمیدونم چی فکر میکرد که بعد کلاس جزوه من را گرفت و بعد یک بحث انداخت وسط و من و استاد را انداخت به جون هم , که بنده هم چنان اخمهایی به استاد نشون دادم که جفتشون بفهمن نیش شل من توی کلاس باعث افکار اشتباه تو بقیه هرگز نباید باشه و صرفا یک عادته این خنده ها و شیطنتها !! البته که استاد طبق هر جلسه من را متلک بارون میکنه که یکیش هم شکرخدا بدون جواب نمیمونه :)))
آهان بعد از آموزشگاه اومدم بیرون , اومدم یک مسیری را پیاده روی کنم که وسط پیاده روی یک زوج جوان روبروی من بودن که بند کتونی خانمه باز شده بود , بعد کنارایستادن خانمه بندهاش را ببنده که آقاهه نشست و گفت عزیزم من برات میبندم , یعنی اینا را دیدم , باز نیشم پنجاه و پنج متر باز شد و قلب ها چک چک از چشمهام ریخت .
آخرین ماجرا هم , ماجرای من و پستچی محله است :))
اوایل که اومدیم این خونه , خب طبق معمول من همیشه در را باز میکردم و تا اون من را بشناسه و نسبتم را با بقبه اهالی خونه درک کنه , من یک دوره کامل شناسنامه خودم و بقیه را بهش نشون دادم:)) حالا دیگه منو کامل میشناسه و تا زنگ را میزنم با خنده میگه من پستچی ام و بسته های بقبه را دستم میده و تازه من جای اونا امضا هم میکنم , اینبار دو روز پشت سر هم اومد و منم که همیشه دیر میرسم به در , بهم گفت خانم ققنوس , یکم عجول باشید بد نیستا , ماشالا سر صبر میای :))) و پاسخ من یک نیش شل شده بود و البته که بار بعد هم باید پستچیمون صبور باشه :)))
همین تا ماجراهای چرت و پرت بعدی بنده , خدا حفظتون کنه , برای خودتون صدقه بندازید و آیت الکرسی بخونید حتما , البته منم در نظر بیارید و خسیس نباشید :))))
پ, ن : اگر بیربط هستن و از نظر نگارشی پر غلطه , به نگارش خودتون و ربط خودتون ببخشید :||
حقیقتا بی دلیل نگفتن آدم را سگ بگیره , ولی جو نگیره :||
آبجی بزرگه یک سریال ترکی عاشقانه از نت گرفته بود و دیده بود , تعریف کرد , منم دو قسمت را با زیرنویس فارسی ازش گرفتم و دیدم وخوشم اومد , بقیه قسمتهای بعدی زیرنویس نداشت :\ حالا خواهرم به واسطه شوهرخواهرم که ترک زبان هست یک دیلماج داره بفهمه , ولی من ... هعیییی , با پررویی هرچه تمامتر زیرنویسم دان کردم , ولی روی گوشیم جواب نداد , سعی کردم بریزم رو کامپیوتر , ریخته نشد و در نهایت با سختی فراوان به زبان اصلی دیدم :|| البته که چون یک کلمه هم ترکی نمیفهمم کلا از سریال هیچی نفهمیدم , فقط تو صحنه های عاشقانه با نیش باز و چشمهایی که قلب ازش میریخت نگاه میکردم و تو صحنه های شکست عشقیش مثل یک بی جنبه تمام عیار زار زدم , آخرشم به خوبی و خوشی سریال تموم شد و من تمام مدت بخودم که جو گرفتم سریال ترکی زبان اصلی بیینم , چیز میز گفتم :))
.........................
دیروز مربی آموزش رانندگیم کلی حرف بار من کرد , چون هماهنگی بین دست و چشم و پا نداشتم و گاهی پدالها را قاطی میکردم و آخر سر کاری کرد که حقیقتا از رانندگی متنفر شدم !!!
اینو صرفا برای این نوشتم که تو هرموقعیت کاری که هستید , حتی اگر قرار شد فقط یک چیز به کسی یاد بدید , به کارتون متعهد باشید , نمیتونید یا اعصاب سروکله زدن ندارید قبول نکنید. سطح یادگیری آدمها متفاوته , پریدن تو دل کسی و یا تحقیر اون آدم , تاثیری روی موقعیتهای شما نداره , ولی شکستن دل یک آدم اونهم چون شما حوصله آموزش دادن ندارید , بخصوص وقتی که ممر درآمدتون از این راهه , حقیقتا به نظر من یگ گناه نابخشودنیه .
من واقعا از اون خانم , از اون آموزشگاه متنفرم , فقط بخاطر برخوردهای زننده ای که دیدم . کاش یکم فقط یکم , یاد بگیریم , وقتی میریم سراغ شغل آموزش , حالا آمپزش هر مهارتی , اولین چیزی که باید تو وجودمون دنبالش باشیم صبر هست , نداریم , شغل زیاده , بریم سراغ بقیه مشاغل , با آزار روی دیگران و رفتن روی اعصابشون هیچی بدست نمیاد. عقده های دلمون , خشممون و...سربقیه خالی نکنیم . حداقل این نظر منه !!
..................................
من یکم زیادی میخندم , ینی میدونید حتی توی اوج دردهام توی بک جمع باشم , بازم میخندم , چون دلیلی نداره بقیه پی به آسیب ها و ناراحتی من ببرند. البته این حرفم بین خونوادم صحیح نیست و اونجا در نقش یک دختر لوس راحت زار میزنم .
توی کلاس هم همینطوره و بالاخره امروز اولین جرقه های حرف مفت را شنیدم , وقتی بهم گفتن خوشبحالت مجردی و نیشت همیشه بازه !!! یکبار میخوام بگم اگر متاهلی اینقدر بده , چرا ازدواج کردید؟هوم؟
تازه یکی از خانومها یک کلمه را سر کلاس بد شنیده بود آروم دم گوش من گفت , من این کلمه را فلان شنیدم , حالا فکر کنید , من از اوج دقت رسیدم به چی , اینقدر خندیدم که اشک چشمهام راه افتاد و صدای استاد هم دراومد که گفت خانم ققنوس , فلان چیز چی میشد و منم با نیشی نابستنی , جواب دادم که گفت آفرین و از اون سمت کلاس اون یکی خانمه با کنجکاوی هرچه تمامتر میگفت چی بهت گفت که غش کردی از خنده ؟ آخه من از اینطرف کلاس چطوری برای اون توضیح میدادم , خدا داند و بس:|| مامان هم دعوام کردن و گفتن من میدونم عادتته بخندی و شیطنت کنی , ولی تعبیر بد میشه و دفعه دیگه چیزی بهت میگن که جرات کلاس رفتن را نکنی , سرکلاس سنگین رنکین بشین , اینم از فرهنگ والای شهر ماست که ... :||
خب کلاس جدید , برای اینکه زمین طی نکشن و راحت باشن , کف کل موسسه موکت هست و شما موظفید دم در کفشهاتون را دربیارید .منم که امروز دیرم شده بود جورابمو پشت و رو پوشیده بودم , تازه با اعتماد به نفس تمام تو کلاس این پامم انداخته بودم روی اون پام که یکمرتبه دیدم ای وای برمن , جورابام... تا آخر جلسه صاف نشستم و من اصا اون با کلاس پا روی پا انداخته قبل نبودم :)))