رفتیم دیروز عید دیدنی , تا اف اف را برداشتن و گفتن کیه ؟خواهرم هول کرد و به حالت سوالی گفت شما؟! یعنی ما که پشت در غش کردیم از خنده :))
مورد دوم خونه پسرعمم بود که داداشم قبلش بخواهر گفت تو هیچی نگو , من میگم . تا گفتن کیه؟اونم
گفت سلام , ما پسرعموی مادرتون هستیم , تا بهم نگاه کردیم باز کلی خندیدیم پشت در خونه :))
از این خرابکاری ها زیاد کردیم :)) تازه پسرداییم از همه باحالتر بود که قاطی کرده بود و یکمرتبه وسط روبوسی ها و تبریکهای عیدش گفت , سال نوتون هم مبارک باشه و سال خوبی داشته باشید , دیگه حمع منفجر شد:))
یک گروهه که هرچند وقت یکبار با هم میرن بیرون , دوستم عضوشون هست و باهاشون میره بیرون . منم یکی دوباری باهاشون رفتم , دیروزم باهاشون رفتم داراباد تهران , هرچند مسخره بازی در آوردن و من آخرشم موزه را ندیدم :|| ولی درتمام عمرم اینهمه آدم مسخره ندیده بودم و اینقدر از دستشون خندیدم که خدا میدونه . آدمهایی که وقتی توی زندگی هرکدوم دقت میکردی پر از مشکلات ریز و درشت بود و وقتی ساکت میشدن تو صورتشون میشد دید که درد دارن و تنهان , ولی درکنار هم تبدیل میشدن به مسخره ترین آدمهای روی زمین :)) فقط آخرش یک اتفاق بدافتاد و باعث ناراحتی شد , یکی از بچه ها توی برگشت حالش بد شد و از حال رفت :/ اورژانس هم یک سرم ده دقیقه ای زد و گفت فشارش افتاده بوده , استراحت کنه خوب میشه :|| و البته ما خیلی دیر رسیدیم خونه :))غیر از این دوتا اتفاق آخر , واقعا سفر خوبی بود:)
...................
عید سعید غدیر را به همه دوستانم تبریک میگم و امیدوارم عیدیتون را از حضرت رسول و حضرت علی (ع) بگیرید:*
, یکدونه عکس سه در چهار حتی متعلق به دوران دبیرستانم ندارم تو خونه:))) رفتم عکاسی , عکس بگیرم . این عکاسی یکجورایی آشناس , ینی قدیما شاگرد دایی جانم بوده , بعد برادرزادش شاگرد یکی دیگه از اقوام مادر بوده و خلاصه زنجیره ای ارادت داره:))) بعد دیشب اینقدر سر یک عکس بحث کردیم که قوز نکن , صاف بشین , زل نزن , لبخند طبیعی بزن و..,
آخراش که گفتن من هنوز از عکست راضی نیستم , ولی من خسته شده بودم , گفتم هرچی هست خوبه:|| بعد جالبیش اینه ما را از روی شباهت من بمامانم میشناسه و یکبارم که با خواهرا رفتم , گفت , من هروقت خواهرتون را میبینم از روی شباهت ایشون متوجه میشم:))) اینبارم سرش خلوت بود , اول با آباجی مودبانه سلام ملیک کرد و تا چشمش بمن خورد چشمش برق زد و گفت مادر خوبن , میخواستم بگم تابلو باز نشون دادی از شباهت فهمیدی:)))
بعد عکس را که گرفت از خاطرات کتکها و خط کشهایی که از دایی جان خورده بود با افتخار گفت , من میخندیدم و خواهرم تعارف تکه پاره میکرد . کلی خندیدم از خاطراتش . تازه آبجی کوچیکه را یکماه پیش دیده بود , میگفت ایشون بزرگترن دیگه؟!! اینقدر تو کوچه خندیدم که اشکم دراومد .به آبجی کوچیکه گفتم بیا برگردیم عقب تو توی زمان اصلیت بیا دنیا , اشتباه شده :))
داشتیم میرفتیم داخل کوچه بریم خونه یک آقایی بدون نگاه کردن به آیینه , با سرعت بالایی گرفت دنده عقب و تقققق , بله ماشین را کاملا غر زد . جالبی اینه که در ماشین را باز کرد و هوار میزد مقصر شمایید که یکمرتبه اومدین پشت ماشین من !!! مامان کشیدن کنار تا ترافیک نشه که اونم از فرصت استفاده کرد و با سرعت فرار کرد , طوری که ماشین پشت سریمون هاج و واج پیاده شد و گفت فرار کرد!!! اما , اما , همسایه خواهرم اینا بود و چون خواهرم تو ماشین بود شناخته بودش و زنگ زد به شوهرخواهرم که بهش بگه بیخود در رفتی و پاشو بیا خسارتت را بده , که اونم به شوهرخواهرم گفته بود خودت را بزن به ندیدن و انگار نه انگار که اونم گفته بود ماشین مادرخانمم بوده , اونم خندیده و گفته حالا !!!
خواهرم تعریف میکرد که همون آقا تابستون سفر عتبات بوده و هرماه چندشبی تو خونه اش مراسم روضه داره و...خوب من خودم نماز میخونم و اعتقادات خودم را دارم , ولی از ته دلم وقتی وصفش را شنیدم گفتم اون سفر و نماز و روضه بخوره توی فرق سرش , وقتی حروم میخوره و مرد نیست که بایسته پای ضرری که زده .خواهرم تو ماشین ما بود شناخت , اگر نبود ما از کجا میشناختیم؟! اینجاست که قول حضرت حافظ میاد وسط که میگن : "گرمسلمانی از اینست که حافظ دارد /آه اگر از پی امروز بود فردایی "
من تارهای موهام خیلی نازک هستن و عدم رسیدگی هم باعث خراب شدن اوضاعم شده و البته کم خونی شدید هم عامل دیگه ای هست . آرایشگاههای معروف که میرفتم همیشه , کلی حرف میشنیدم , واییی خانمم من با این مو چیکار کنم , چرا تار موهات نازکند و... خلاصه خون به جگر من میکردن تا یک کاری برای موهای من انجام بدن . برای همین از آرایشگاه متنفر بودم , گرمای زیاد هوا و بلندی موهام کلافم کرده بود , از اونجا که تجربه پستیژ گذاشتن نشون داده بود چقدر آدم میتونه با آرامش عروسی بره و مهمونی هم که با موی کوتاهم میشه رفت , درنتیجه به مامان گفتم میخوام برم کوتاهترین مدل پسرونه موهام را بزنم و خنک بشم و آرامش بگیرم , ولی مطلقا آرایشگاههای معروف نمیرم برای کوتاه کردن که نظر میدی , ولی کار خودشون را میکنن . میرم یکجایی که کاملا بی نام و نشان باشه , رفتم , خانمه مودب , با شخصیت , اصلا غر نزد و طلبکار هم نبود, تازش مدلی که من میخواستم درآورد یعنی کاملا پسرونه پسرونه .
مامان میگفتن کسی نبینه اینطوری کردی , چون هیچی مو نذاشتم ,:))حالا امروز دوستم برای کاری اومد دم خونمون , منم آوردمش تو خونه موهام را دید و گفت کچل کردی؟! گفتم آره خنک شدم و راحت , دیگه مو بلند نمیکنم . همیشه همین مدلی میزنم , البته بماند که بعدش با مامان ماجراها داشتیم که گفتن مگه نگفتم کسی نبینه , حالا همه شهر پر میشه دخترشون کچله :| خو بگن , مگه مهمه؟مهم منم که راضیم , فقط هی حس میکنم یک چیزی کمه:))هی دنبال گلسرم میگردم , تازه شال سر میکنم حس غریبی دارم:)))