شاید بنویسم اینجا و شایدم نه !!!
خوشحال میشم ننوشتم هم سراغی ازم بگیرید و هرازگاهی حالم را بپرسید. چندتا چیز بیربط مینویسم براسا س تجربیات شخصی و افکارم , همین.
.............,,,...,,,,,,,,,,,.......
بیماری به همراه بیکاری !!
ضوابط حای روابط پاسخ چرا بیکاری !!!
به آدمهای تو محیط کار هم کمتر در حد سر سوزن هم اعتماد نکنید و کمکم نکنید. , که بعدا از پشت خنجر خوردین , کمتر دردتون بیاد و دنبال چراییش باشید , آدمهای محیط کار بدرد همون منطقه میخورن و تمام.
....ٔ.............................
این را فقط براساس تجربه شخصی مینویسم , وگرنه شکرخدا عاقلید و بالغ و خودتون بهترین تصمیم را میگیرید.
با *سید* جماعت وصلت نکنید چه مرد و چه زن !!! قربون پیامبر خدا برم , اما بچه های امروزیش ... حداقل تجربه شخصی من میگه سید جماعت چه مرد و چه زنش بدرد یک زندگی مشترک نمیخورن . دلیلشم بماند ...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
هیچوقت بایک دیوونه بحث نکنید ,حتی اگر داشت بچش را از شدت کتک میکشت ,چون آبروی شماس که تو در و همسایه میره . آدم دیوونه , دیوونس .
همین چیز دیگه به ذهنم اومد مینویسم.
مامان به نیت پدر خواستن حلوا بپزن و بمن گفتن , جای پارک نیست بپر یکم آرد بخرو بیار , آقا ما رفتیم تو نونوایی گوش تا گوش زن و مرد نشسته و ایستاده و آقای نونوا پشتش بما و اصا محل نداد بمن که خرت به چنده عامو !!!
منم دیدم پسرک هفده ساله شایدم کمتر اونجا ایستاده و برو بر نگاه میکنه و حتی نمیگه ها ؟چته عامو؟ اومدم بگم پیش پیش بیا بمو آرد بده , مو بروم . که دیدم نوچ ! از این بشر آبی برا ما گرم نمیشه .
گلویی صاف کردم و گفتم آقای نونوا دو کیلو آرد بدی و ما رفتیم . آقای خمیر گیر تازه نوجهی نمودن و به پسرک گفتن آرد بده آبجی !! پسرک که معلوم بود اینکاره نیست , یکذره آرد ریخته تو پاکت و رو به خمیرگیرگفت دو کیلو انقدره؟!منم با نیش باز زل زدم بهش که عامو خیلی ریاضیت خرابه که خمیرگیرمحترم فرمودن آبجی برو سر کیسه بریز این بلد نی !!!
ما را میگی , همچی بروبر نگاش کردم که دستش بیاد این آبجی از اینکارا بلد نی که خودش اومد بهم داد و پولشم حساب کرد و من خندان اومدم بیرون.بمامان گفتم و آخرش گفتم ای نمیدونس که من اصا نون گرفتنم بلد نیستم چه برسه به آرد پاشی :))
راستش تو خونواده ما زشته زن بره نونوایی و نون بگیره ,رواین حساب من واقعا نون گرفتن بلد نیستم , اولین باری که مجبور بودم برای سیر کردن شکمم نون بگیرم دوران دانشجویی بود و نونوایی دانشگاه !! اینقدر بلد نبودم که ایستادم یک گوشه ببینم بقبه چیکار میکنن که منم همون کار را انجام بدم و از شانسم چون تنها دختر تو نونوایی من بودم , آقای شاطر که فهمیده بود من اینکاره نیستم اومد سمت من و گفت پولت را بده و بگو چندتا نون میخای , بعدم همینجا صبر کن !!
برام نونها را خنک کرد و گذاشت تو پاکت و داد دستم و هربار من رفتم نونواییش همین بساط ما بود , حتی یکی از دوستام یکبار باهام اومد با تعجب گفت باورم نمیشه , چرا برای تو اینکار را میکنه , گفتم احتمالا فهمیده من از نابلدی زیر خط فقرم:)))
حتی یکبارم تو همین شهر خودمون رفتم نون سنتی و هیزمی بخرم , آقاهه گفت خانم بزار خنک بشن , بعد بردار , گفتم عجله دارم وقت ایستادن ندارم , خودش برام نونها را تو هوا تکون میداد زودتر خنک بشن و من برم , آخرشم گذاشت تو پاکت و داد دستم .
یکبار دیگم اون سر شهر با مامان رفته بودیم دنبال دست سوختم و کارهای مربوط به اون و آخرشم من رفتم چهارتا نون بگیرم و بریم خونه , اینقدر نابلدیم معلوم بود که خانمه میگفت من برات میگیرم نترس و آقای نونوا که حرفشو شنیده بود گفت پولت را بده من آبجی , پاکت نون را تحویل بکیر:)))
کاری را یاد نگیرم تا آخرشم خنگ میمونم توش , البته این یاد نگرفتنها و ترسها برمیگرده به پنج سالگی من . که تو نونوایی سنگکی , سنگ داغ میوفته توی یقه لباس یقه اسکیم و کسی متوجه نمیشه و مادرم از بی قراریم وقتی یقه لباسم را میزنن کنار متوجه سنگ فرو رفته تو گوشت گردنم میشن و جاش که بعدا میره . ولی اون تابوی نونوایی و بی عرضگی هام همیشه برام مونده , اینم یک مدله دیگه:))
خوب از سونوی دیروز براتون بگم .
جونم براتون بگه , مامان اصرار داشتن برای نوبت گرفتن شش صبح برم , البته الان تو پرانتز براتون بگم من یکجایی که تازه باز شده و خصوصیه و همه گفتن بهترینه و اون سر شهر بود یکبار رفتم که دکترم بعد از دیدن نتیجه گفت این خیلی ناقصه , بار بعد جای دیگه برو که کاملتر انجام بده و بنویسه .
بار بعد رفتم یک درمانگاه سمت خونمون که وقفی هست درمانگاهش و نیمچه تخصصی , دکترم اینبار راضی بود و گفت از این به بعد همینجا برو و برای نوبت گرفتن اینجا شما هشت نوبت میگیرید , ده تا ده و نیم نوبتتون میشه از بس که شلوغه !!! خلاصش که ما براساس تجربه که ده آخرین نوبتهایی و راحت تره بمادر گفتیم شما بزارید برعهده خودمان و باز براساس تجربیات قبل خودمان را بستیم به لیوانهای چای و پارچ آب و راه رفتن دور خانه , ساعت نه و نیم گلاب به رویتان دیدیم ای دل غافل درحال انفجاریم , سریع لباسی بر تن کرده و بدیو بدیو کنان رفتیم درمانگاه و تا نوبت گرفتیم , خانم منشی فرمودن دکتر ساعت دوازده می آید !!! ما که دیگر نفسمان از زور فشار بالا نمی آمد رفتیم و خیال خودمان را راحت کردیم که تا دوازده خدا بزرگ است و لیوان چایی براه :))
باز برگشتیم خانه و به همان شیوه خود را خفه کردیم و دوازده با وضعیتی بغرنج به درمانگاه رفتیم . شانس ما دکتر هنوز نیامده بود و خانم بغل دستی بطری بزرگ آب هویج را میل میکردند تا بوضعیت ما برسند و البته ما با دیدن بطری اوضاعمان هر لحظه اورژانسی تر میشد تا اینکه دکتر ساعت یک تشریف فرما شدند و چون نوبت ما شد اصلا از چشمهایمان داشت تراوش میکرد درونمان , و دکتر بی انصاف آن وسیله اش را فشار میداد و میگفت خودت را منقبض نکن ,راحت باش , تا نتیجه درست باشه و من میخواستم بگویم دکتر با این فشاری که تو میاری منقبض نکنم که سیل اتاق را برمیداره , روم به دیوار:\ تا گفت تموم شد اصلا منتظر جواب نشده , پله ها را سه تا یکی به سمت توالت پرواز میکردم :))تازه بعد از رهایی نفسی کشیدم و درمقابل چشمان خندان خانم منشی , پاسخ را گرفته و به خانه بازگشت نمودم .
....................
دلم نه میخواد غر بزنم و نه دنبال جلب توجهم , ولی واقعا اینروزها حال روحیم خوب نیست . اعصابم بقدری بهم ریختس که خدا میدونه , حتی حوصله یک شونه زدن ندارم . فقط دعا کنید برام و بس . ممنونم.
سال قبل بود تو همین ماه یا آبان , بخاطر یکسری اتفاقاتی که برام افتاد رفتم دکتر , دکتر معتقد به عمل بود و در نهایت من را فرستاد تهران برای مشاوره با استادش , تهران دکتر بهم گفت تا میشه مدارا کرد عمل نمیکنیم و کار من شد هرسه ماه سونو و آزمایش و مسیر تهران تا دکتر نظر بده . درد بزرگمم توی سونو اینه که از اول دوتا بطری بزرگ آب معدنی میخورم و کل سالن از بس راه میرم همه سرگیجه میشن , اما گلاب به روتون اون اتفاقی که باید بیفته تا من آماده سونو بشم نمیوفته و هربار الکی بعنوان آخرین نفر به دکتر میگم آمادم !!!! و تازه تا میرسم خونه کلا پشت در توالت نشستم !!! کلیه های وقت نشناس . حالا دوباره باید برم و پروسه تکراری را از سر بگذرونم و نگرانم , چون دردهای غیرطبیغی وحشتناکی دارم و میترسم.
نوشتم پست قبلی که برای معاینه چشمم رفتم , دکتر. بهم گفت اتفاق بدی برای چشمم افتاده و خونریزی داشته چشمم و بهم گفت احتمالا باید بی خیال گواهینامه گرفتن بشم و بهم گفت تو اصلا گواهینامه میخوای چیکار؟:\
وقتی میرفتم مکه یکروز قبل بخاطر خونریزی و ترکیدگی غده روی پام جراحی کردم و با پای پانسمان شده رفتم سفر و اونجا زخمم چرک کرد که بخاطر یک بخیه نامناسب زیر پوستی بود , مشکلات دیگه پیش اومد که مجبور بخوردن قرصهایی بی نهایت قوی شدم و از کل ماه رمضانی که اونجا بودم , من نهایت یک روزه بیشتر نگرفتم و لذتش از دست رفت . من حتی بخاطر مشکلات شدیدم بقیع را هم از پشت پنجره از توی تاکسی دیدم !!! بخاطر نماز طوافم که باید با شرایط خاص میخوندم و اون شرطه های سعودی اجازه نمیدادن و برای حمایت از من دوتا از آقایون کاروانمون نیمچه کتکی خوردن .
پای همش گفتم شکر , گفتم حکمتی توش هست و من بی خبرم . هنوزم میگم شکر , چون بخاطر نعمتهاش نگفتم چرا من؟لابد من از همه بهترم که حالا پای اینا بگم چرا من؟چرا بقیه نه؟
اگر این را نوشتم هدف داشتم , تو این شبها چه این مجالسی که اصلا مداحی هاشون را قبول ندارم رفتید و چه نرفتید , هرکجاییش که دلتون شکست و قطره اشکی برای امام حسین و یارانشون ریختید , شما را بخدای بالای سرمون قسم میدم برای منم دعا کنید , حتی اگر با امام حسین معامله کردین , یک گوشش را برای منم بخواهید .
ممنونم و ملتمس دعای همه شما.
دیشب خونه یکی از اقوام مادری روضه بودم , زن دایی مامانم سه بار من را خطاب قرارداد و حال خونواده را پرسید , عین سه بار نه که کورم , ندیدم و فکر کردم با خالمه که بغل دستم نشسته و خالمم تصورش همین بود و آخر سر بغل دست من گفت زن دایی گیج میزنه , خواهرای من که همه باهاش احوالپرسی کردن چرا حالشون را میپرسه؟! و زن دایی مامانم دم رفتن بهم گفت سه بار با تو بودم یکبارشم جواب ندادی و چقدر من خندیدم :)))
..........,..,
من باید سالی یکبار برای معاینه چشمهام برم دکتر , دکتری که من میرم قاعدش به این شکله شنبه سحر میرید تو نوبت پشت در مطب تا ۷ که دکتر و منشی هاش بیان و براساس صف نوبت بدن , آقا ما داشتیم میرفتیم تو صف بایستیم , بعد کنار جایی که من بودم یعنی درست روبروی من یک ماشین بود , یکمرتبه حس کردم یک چیز حجیم و خیس داره با سرعت از سمت بالا میاد پایین , خودمو از کنار ماشین کشیدم عقب تر که بعلهههههه یک پرنده تو آسمون معلوم نبود بیچاره چی خورده بود ,وضع معدش ناجور بهم ریخته بود و بیرون رویش اینقدر زیاد بود که نصف صندوق عقب اون ماشینه را رنگین کرد:)))ینی خدا بهم رحم کردا , وگرنه که خدا میدونه چه بلایی سر من بیچاره میومد:)))
...............
دکتر خودش روی نوبت دهی نظارت داره و کسانی که خارج از صف میدون و میان جلو یا بیشتر از یک نوبت بخوان را میندازه بیرون , چقدر من امروز خندیدم از دست دکتر , که دنبال سه چهارتا آقایی کرد که با زبون خوش و قربون صدقه نرفتن و با زورگویی میخواستن حرفشون پیش بره و دکتر آخرسر بغلشون کرد و تا آخرصف که میرفت تو خیابون برد و تا دوییدن دوباره بیان سر صف , دکتر بدنبالشون که شوتشون کنه ته صف , ینی من که غش کردم از خنده از بازی مردهای گنده که از زورشون برای پیشبرد اهدافشون میخواستن استفاده کنن و نمیتونستن .