من یک عدد غرغرو هستم

شکر خدا که یا هیچکسی نمیخونه یا اگر میخونه ، نظر نمیزاره .

من عشق خرید حسابیم ، یعنی کسی پنج تا دکمه هم بخواد بخره من بدنبالش میرم ، در این حد خرید کردن را دوست دارم. چند روز پیش تهران بودم برای دکترم که ماه رمضان باید میرفتم و چون نرفته بودم حالا رفتم . البت که نظر دکتر مثل قبل بود و حوالم داد به چندماه بعد، ولی یک خدابیامرزی بود ، همیشه موقع کلاس گذاشتن میگفت من فقط از کوروش خرید میکنم ، خوب راستش تو این سالها اسم کوروش را زیاد شنیده بودم ولی هیچوقت کنجکاو دیدنش نبودم ، از اونجایی که نسبت به بقیه جاهایی که دلم میخواست برای تغییر روحیم برم ، کوروش نزدیکتر بود ، گفتم بریم اینم ببینم ندید بدید از دنیا نرم!!! من نمیدونم نظر شما چیه ، ولی بالشخصه به هیچوجه از این مرکز خرید بزرگ خوشم نیومد ، گران و بیخود!!من فقط لباس نخی میتونم بپوشم و به کمترین درصد پلاستیکی بدنم واکنش نشون میده و آخر بیچارگی منه  ، رفتیم مثلا یک لباس فروشی که خیلی چیز بود:))قیمتها که باور نکردنی ، مثلا مانتویی که من هفته قبل تو یکی از گرون فروش ترین پاساژهای شهر تن زده بودم هفتاد تومن ، و علیرغم اصرار فروشنده که نخ صد درصده تا پوشیدم بدنم آلارم داد ، اونجا صدوهفتاد قیمتش بود!!! دوتا کاسه بستنی دراومد چهل هزارتومن!!!! و البته تو آسانسور گیرافتادیم که ملت دیوانه فقط سلفی میگیرفتن ، و آقایی که ایستاده بود روبروی من دیگه تو حلق من بود که تو سلفی بقیه نباشه و من یک نفس عمیق فقط میکشیدم تو بغلش بودم کاملا!!!! شام هم که جای دوستان خالی رفتیم رستورانی همونجا که فقط ظاهر قشنگی داشت ، وگرنه با کترینگ نزدیک خونمون از نظر طعم و عدم خوشمزگی برابر بود کاملا!!! 

میدونم همش غرغر شد ، ولی حقیقتا از جانب من به شما نصیحت ، هرکی گفت فلان جا خوبه ، باور نکنید، چون سلایق و افکار همه ما با هم متفاوته !دیدگاههای ما هم متفاوته، باید ببینید چی به سلیقه خودتون نزدیکتره .یاحق.

کنکور

من بدون باز کردن کتاب رفتم کنکور دادم ، میدونم کار احمقانه ای هست، برادرم همه کتابها را برام دانلود کرد تا با گوشیم بخونم ، ولی عملا نشد . لذت ورق زدن صفحات کتاب یک چیز دیگه است اصلا ، و خوب من نخونده رفتم سرجلسه کنکور. پدر و مادر و خواهر و برادرهای زیادی اومده بودن بدرقه دخترک کنکوریشون . 

و زمانی که بیرون اومدم خیلی هاشون قران بدست و یا کتاب دعا بدست پشت در جلسه نشسته بودن ، اما چیزی که برام جالب بود، اکثریت دخترکانی بود که حلسه کنکور را با سالن عروسی اشتباه گرفته بودن و اکثرا نه یک آرایش معقول و لایت که آرایشی که بدرد مجلس عروسی میخوره داشتن و من بینشون دقیقا به یک بچه دبیرستانی دماغو شبیه بودم!!!!

یاد خودم افتادم که وقتی تغییر رشته دادم برای کنکور، روز کنکور مامان بنده خدا را مجبور کردم تا بمونند تاکنکورم تموم بشه:)) و بعدش هم به زور بردمشون خرید و خوردن بستنی و پیراشکی :)) چقدر اونروزها دور ، ولی درعین حال نزدیکه ، روزهایی که رفتن به دانشگاه واقعا یک آرزو بود  اما گذر زمان اثبات کرد آواز دهل شنیدن از دور خوش است ، صرف داشتن یک مدرک جذاب بود وگرنه پرازخالی بود، حداقل از دیدگاه من این بوده و هست.

عزا و حرف و حدیثش

بعد از عروسی به نظرم جا یی که بیشترین حرف از توش درمیاد عزاست!!!

اینو از تجربم میگم ، دیروز سالگرد یک آشنا بودم که خونوادش هرچی دلشون خواست تو مراسمش گفتن .دیروز هم تکرار مکررات بود. اونوقتی  که دانشجو بودم استادم میگفت متن ها بیانگر شرایط روحی آدمها هستن ، مثلا آدم ناراحت کلماتش سادس ، نمیتونه قلمبه حرف بزنه و برامون مثال زد و گفت همیشه هرمتنی بیانگر حس طرف مقابله .این شد برای من یک نگاه به حرفها و کارها و گاهی دست نوشته های دیگران . من عمیقا معتقدم آدم ناراحت تو رفتارش نشون میده ، حتما نیازی به جیغ زدن و حرکات نمایشی و زار زدن نیست ، چشمهاش و حرکاتش  و روحیش نشون میده ، دلم نمیخواد این حرف را بزنم ، ولی وقتی همه حرکاتت نشان از بازیگریت داره ، فریادهایی که ...

خیلی دیروز خو دمو کنترل کردم تا از رفتار صاحب عزا نخندم ، حرفهایی که میزد و...اما بغل دستی من که جاری متوفی بود هی گفت و خندید . اما من سعی کردم نخندم گرچه از روضه خوان که از اول به آخر چرت و پرت گفت تا فریادهای صاحب عزا صحنه پرخنده ای را بوجود آورده بود.

از من بشما نصیحت تو عزا نخندین ، هرچقدر دور بود ، هرچقدر ازش بدتون میومد نخندین ، گاهی یک آه ،زندگی آدم را زیر و رو میکنه !دیدم که میگم گوش بدید.

جنون محض

اگر یادتون باشه یک پست نوشتم در مورد ازدواج چیز مزخرفیه و بنا به دلایلی پاکش کردم . و گفتم پاسخ نظریات دوستان را اینجا می نویسم ، دوست عزیزی که لطف کردن و برام نوشتن آرامش دوران متاهلیشون را هرگز با دوران محردی عوض نمیکنن ، میخواستم بگم آفرین ، خوش بحالتون و براتون خوشحالم که این آرامش را دارید و دوسش دارین . در مورد سوال سپنتای عزیز هم ، حیف که به دلیل نرفتنهای مکررم رمز آیدیم را یادم رفته و کلا اون آیدی کن فیکون شد وگرنه همونجا بهت جواب سوالت را میگفتم و البت شرمندتم که چون خصوصیه نمیشه عمومی بگم .شاید یک پیج اینستا بزنم آدرس بدم یا تلگرام بزنم آدرس بدم اونجاها با تصویر برخی پستها گویاتره:))

و این شعر "گاهی گمان نمیکنی ولی خوب می شود " را بخونید ، اینروزها تنها شعری که توی ذهنمه فقط همینه . یکم خستم و بهم ریخته ، لعنت به ...

بعضی آدمها شعور زندگی ندارن ، برای خوب و بی تقصیر نشون دادن خودشون ، زندگیشون و شخصی های زندگی متاهلیشون را برای هر غریبه و آشنایی فریاد میزنن که وقتی خواستن تموم کنن بگن من مظلوم این ماجرا بودم و نه ظالمش!!!

پارسال همینوقتها بود که زنی در پی انتهای زندگی مشترکش دیوانه شد و خودش را کشت !!قضاوت نمیکنم ، ولی هنوز هم معتقدم ازدواج این روزها جنون محض به نظر میاد.

ختم قران

از وقتی یادمه همیشه ماه رمضون رسم بود تو خونمون قران را یکبار ختم کنن ، من که هیچوقت حالش را نداشتم. نهایت دو جز اونم به زور مامان:))تا اینکه دوسال پیش  روز اول ماه رمضان مامان گفتن هرکسی تا آخر ماه رمضان قرانش را ختم کنه یک جایزه تپل داره و به این ترتیب من برای اولین سال قرانم را ختم کردم و الحق و الانصاف جایزه خوبی گرفتم:))  پارسال با تلویزیون شروع کردم بخوندن و چون کلاس میرفتم مدام یکی درمیون عقب می افتادم و سعی میکردم خودم را برسونم و دو روز آخر ماه رمضان من ۳ جز داشتم تا ختم کامل قران ، البته چون قراره سفرداشتیم ، قرار بود بقیش را توی مسافرت بخونم که زد و اون بنده خدا فوت شد و ما درگیر نبودن های مادر و ...بعدتر هرچی مامان گفتن حیفه ، قرانت را ختم کن ، دیگه حوصلش را نداشتم .و به این ترتیب ختم نشد ، ولی امسال سعیم را کردم برای تموم کردنش بخصوص که ۱۵ رمضان جایزم را گرفتم:))) دیروز بالاخره جز آخر را که رفته بودم مسافرت و مونده بود را خوندم ، من نمیدونم رسم شما چیه ، ولی ما جز آخر را شریک میکنیم بقیه را و به اسمشون میخونیم و انا انزلنا و قل هوالله به هرکسی بیفته به خیر عظیم تعبیر میشه و شیرینی میده به کسی که قران خونده و شریکش کرده . من هرسال اسمها را روی ورق مینوشتم و میخوندم .امسال با یک شیوه ابداعی جدید اینکار را کردم که قل هو الله بخودم افتاد :))) تصمیم گرفتم به همین مناسبت برای همه کیک بپزم که مشخص شد که نولد شوهرخواهرمه و شب که اون مهمان ما بود خواهرم زودی به اسم کیک تولد شوهرش تموم کرد که البته من بخاطر خواهرم لو ندادم که کی گفته من برای اون کیک پختم ، والا!!! چه کنم قلب مهربونم نزاشت و فقط لبخند ژکوند تحویل همه دادم:)))