-
دنیا جای قشنگی نیست.
دوشنبه 5 شهریور 1397 10:45
دیروز دیدم چقدرآشنایی و پارتی داشتن میتونه باعث بشه آدم احساس موفقیت و شادی بکنه و جشن بگیره. خوب من نداشتم،پس شکستم طبیعی بود ،چیزی که با چشم مبارک دیده بودم و تجربش کرده بودم.خیلی ناراحت شدم،بقول معروف یک ماتم زده که سعی میکرد زار نزنه و خودش را نگه داره،آخر بغضم تو بغل آبجی کوچیکه ترکید که چرا من؟ منی ک دقیقا وقت...
-
من و علایقم:))
شنبه 3 شهریور 1397 10:33
چهاربار اومدم یادداشتم درمورد عرفه را تکمبل کنم که گوشیم ترکید. اخر به این نتیجه رسیدم که رهاش کنم،شایدصلاح نیست!!! از اونجایی که هیچی برای تعریف نداشتم،گفتم اگر احبانا جایی شما را دبدم،راهنماییتون کنم برای من چی بیارین:)) من مطلقا و اصلا کمپوت دوست ندارم،تحت هیچ شرایطی برای من نیارید:)) از آناناس ،کیوی،نارگیل...
-
خوردن نون قلب،آری یا نه!!
یکشنبه 28 مرداد 1397 10:03
من معتقدم آدمها بیشتر نون قلبشون را میخورن،البته نمیشه این نتیجه را برای همه پیچید و نظرشما هم کاملا محترمه:)) ولی واقعا دیدم آدمهایی را که شاید از خیلی نظرها ضعیفند ،ولی وای بوقتی که اندکی دلشون را بشکنی،چنان خدا حالت را بابت دل شکسته اون آدم جامیاره که تا ابد یادت بمونه . نظرشخصیم اینه ،لازم نیست آدم خاص و...باشی...
-
فیزیوجون
یکشنبه 28 مرداد 1397 09:57
چرا وقتی میرید فیزیوتراپی دست به دستگاهها میزنید؟خجالتتون نمیاد:(( البته اشکالی نداره ها ،وقتی میفهمید دکتر فیزیوتراپ برای دوقرون دستمزد کمتر نیروی نابلد میاره و شما خودتون بعد شونصد جلسه فیزیوتراپی دیگه میدونید نور دستگاه باید چطوری و کجا باشه،پس اصلا نگران دستکاری هاتون نباشین و با خیال راحت هرکاری دلتون خواست بکنید...
-
m همراه زندگی از نظر شما چه خصوصیاتی داره؟
سهشنبه 23 مرداد 1397 19:36
یک همراه زندگی از نگاه شما چه ویژگی داره؟ چندوقت پیش یک خواستگار اومد که باعث دعوای شدید من توی خونه شد، وقتی مسیله مطرح شد خیلی از همه نظر فریبنده بود. قدبلند،شغل خوب و خانواده خوب و یک تفاوت سنی درست . چیزی که این چندوقته نبوده و اکثرا کوچکترن و من باخیال راحت و بدون دعوا حواله آبجی کوچیکه میکنم،اما اینمورد خاص نشد...
-
روز ازدواج حضرت علی و فاطمه زهرا برهمه دوستان مبارکباد.
دوشنبه 22 مرداد 1397 23:46
امروز روز ازدواجه , به همه دوستان متاهل تبریک میگم و آرزو میکنم دوستان مجرد هم به خوشی تشریف ببرن خونه بخت
-
پست ادامه دار, قسمت اول!!
شنبه 20 مرداد 1397 12:27
من در نیافتن خواستگار و بی حواسی ید طولایی دارم , انقدر که تو کتاب گی..نس باید ثبتم کنند :)) اصولا وقتی استرس دارم ,هیچکسی را نمیبینم و چشمم فقط دنبال کار خودمه , حالا چندوقت پیش برای مصاحبه رفته بودم یک شهردیگه و رو پله های روبروی اتاق مصاحبه ولو و با کله تو موبایل دنبال جواب سوالات احتمالی و آبجی کوچیکه هم بدنبال...
-
نقطه ضعف ققنوس
شنبه 20 مرداد 1397 11:56
تروخدا یکم کمتر شکمو باشید اصا چه معنی داره تنهاجایی که تو محله شما را خوب میشناسه شیرینی فروشی سرکوچه باشه :)) چه معنی داره راه براه پاهاتون کج میشه و تو شیرینی فروشی صاف میشه و نیشتون پنجاه متر باز با یک جعبه بیایید بیرون؟![ بله اینها را که خواندید مختصات یک ققنوس بسی بسیار شکموست که از صبح که از خواب بیدار میشه بوی...
-
من و مجلس ختم
جمعه 12 مرداد 1397 19:54
بالاخره رفتم چهلم همسر دوستم , اما فقط ده دقیقه دووم آوردم , حالم بقدری بد شد که زود خداحافظی کردم و زدم بیرون و بیرون زیرعینک دودی , تند تند اشکامو پاک میکردم کسی نبینه !! من واقعا مراسم ختم نمیتونم برم, چون زودتر از صاحب مجلس من را باید بهوش بیارن . بعد رفتن پدر , من هیچ مجلس ختمی تا جایی که بتونم نمیرم , چون به...
-
من بی ادبم عابا؟!!!
چهارشنبه 10 مرداد 1397 21:53
خیلی خیلی بی تربیتم , خودم پیشاپیش میدونم :)) ممکنه ما بصورت ناخودآگاه از یکی خوشمون نیاد و یا رفتارش را نپسندیم , مثلا ممکنه شما از من اصلا و ابدا خوشتون نمیاد که هیچ , حالتونم بهم بخوره , والا, شاخ و دم که نداره !! حالا من از رییس موسسه خوشم نمیاد , جلسه اول ندیده بودمش و رفته بود برای بقیه گربه را دم حجله کشته بود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مرداد 1397 20:35
اینم پست تکراری!! داشتم اخبار گوش میدادم و بحث نیروهای پزشکی که بردن حج بود که خانم دکتری فرمودن برای رضای خدا و خدمت به خلق رفتن !!! فقط فراموششون شد که چهل میلیون جلوافتادن و حقوق خداتومنیشون و... را هم در نظر بیارن !! تازه اینا نوش جونشون , ما که بخیل نیستیم , ولی کاش خداوکیل نصفشون به نیت خدمت میرفتن , اینو منی...
-
باهم بخندیم
سهشنبه 9 مرداد 1397 20:14
قبل نوشتن یک پست تکراری , گفتم یک چیزی بنویسم یکم بخندین :)) اصولا مریض هایی که به هوش میان دو دسته هستن, یعنی من این دو مدل را دیدم :|| خب من وقتی برای عمل رفتم و توبخش بستری لباس میپوشیدم , یک خانمی را آوردن و بهش گفتن از روتخت سیار بره , روی تخت ثابت و خانمه بی حال بیحال و با کمک جابجا شد . رفتم بالا برم سمت اتاق...
-
کی میدونه آینده آبستن چه حوادثیه؟!
پنجشنبه 4 مرداد 1397 10:14
گاهی بعضی خاطره ها انقدر دورن که حتی به نظر نمیرسه خاطره برای تو باشه !! دیشب با آبجی کوچیکه یاد سالهای دردناک کنکورم کردم . خاطره ای دور اما نزدیک,دردناک اما پرلذت از حضور پررنگ کسی که حالا نیست . با اینکه گریه برام مثل سم هست ,دست خودم نیست بعضی زخمها با یادآوری بعضی خاطره ها سرباز میکنن . چندوقت پیش همسر یکی از...
-
القصه
شنبه 30 تیر 1397 15:52
چند روز پیش برای معاینه بعد عمل رفتم پیش دکترم,بعد تازگی خیر سرم برای روحیه دهی ناخن بلند کردم ,. یک قطره ریخت نو چشمم که تا ناکجا آبادم آتش گرفت ,جوری که چشمام را از درد نمیتونستم باز کنم و قبلش یعنی بعد ریختن قطره گفته بودم یک دستمال بده که پاک کنم ازروی صورنم اشکمو که تا سوختم . دستی که دراز کرده بودم را با حالت...
-
اتاق عمل ۲
شنبه 30 تیر 1397 15:44
آزه داشتم میگفتم دم اتاق عمل من را دادن دست یک آقای بداخلاق که یک جفت دمپایی قرمز بهم داد و گفت بیا , رفتم تو و یکمرتبه یکسری آدم دیدم همه سراسر صورتی کمرنگ پوشیده بودن و تو نوبت عمل , از اونجا که همه کلاه داشتن و عضو جوانشون من بودم , تشخیص خانم و آقا نداشتم. تا نشستم دیدم کنار یک خانم پیر نشستم که لاکهای قرمز و ناخن...
-
اتاق عمل۱
دوشنبه 25 تیر 1397 19:18
یک یادداشت نوشته بودم در مورد اینکه دکترم شبیه نیکلاس کیج یا بقول من نیکلا کجه است که خب بنابه صلاحدید بلاگ اسکای حذف شده[! ایشالا این حذف نشه :)) از روی نوشتههام فک کنم فهمیدین که معتقد به حجابم و چادری هستم. و حجابم کاملا اختیاری هستظ.حالا من کل زندگیم دوبار رفتم اتاق عمل وعین دوبار کل پایه های اسلام را روی زلزله ده...
-
چپ یا راست؟!!
سهشنبه 19 تیر 1397 21:47
شغل من یکجوریه که خودم چپ و راست را به دیگران آموزش میدم , بعد تو آموزش بشدت سختگیرم و حسابی یادنگیرن عصبانی میشم , تازه ترش اینه که باهزارتا ترفند بالاخره میخ آموزشم را کاملامحکم میکنم . امااااااا نوبت بخودم میرسه همیشه قاتی میکنم :)) نمونه اش معلم آموزش رانندگیم از دست من پیر شد , ولی تا آخرین جلسه اآن گفت راست , من...
-
شایدمدت طولانی نباشم ,اما دلم برای شما بی معرفتها و وبلاگم تنگ میشه
یکشنبه 20 خرداد 1397 20:38
پنج شنبه با اضطراب و استرس فراوون پای کامپیوتر داشتم کارهامو میکردم و خیلی وقت هم نداشتم و اوضاع واقعا بیریخت بود ,که خواهرم کامپیوتر را خلموش کرد و گفت وقت دکتر گرفتم تهران و برو دنبال چشمهات که یکساله درمانش را عقب انداختی !! با چه استرسی رفتیم و دکتر سریع دستور عکس داد و... خب دعوام کرد و در نهایت گفت نشسته بودی...
-
دومین شب قدر هم گذشت !
چهارشنبه 16 خرداد 1397 03:21
بچه که بودم شبهای قدر فقط مصلی شهر بود که میعادگاه ما با خاله ها و دخترخاله ها بود , که البته از وسطهاش یعنی از زمان خاموش شدن چراغ و شروع روضه خوانی ختم به خر و پف بود تا قران سر گرفتن هایی که با اونهمه دعا و روضه وسطش اصلا از سر و تهش هیچی عایدمون نمیشد ,چون نصفش را تو خواب رد کرده بودیم . بعدترها که دیگه مصلی...
-
ماجرای مشهد و التماس دعای فراوان از دوستان
سهشنبه 15 خرداد 1397 19:44
از لحظه ای که با اتوبوس راه افتادیم بسمت تهران ,یک اتوبوس سوار شدیم ,مثل کودکستان پر از بچه !! تا رفتیم مترو که باز توی قطار مترو پر از بچه های کار و غیر کار !!! اینم بگم ایستگاه را اشتباه کردیم و با چه اضطرابی رفتیم تا ته خط و برگشتیم تا برسیم فرودگاه :)) البته شانسی که آوردیم این بود که دوساعتی زود رسیده بودیم تا...
-
دم امام رضا گرم
یکشنبه 6 خرداد 1397 12:14
رفتیم مشهد اونم چه مشهدی , جای همه دوستان خالی .حقیقتا خیلی خوش گذشت , دم امام رضا گرم . من با یک دل پر از غصه رفتم و با یک لب پرخنده و آماده پذیرش همه مشکلاتم برگشتم . بعدا براتون تعریف میکنم که جی شد. فقط دم امام رضا گرم , مرسی یا امام رضا ,واقعا مرسی.
-
ما را دعا کنید دراین رنج بی حساب
پنجشنبه 3 خرداد 1397 18:05
تنها چیزی که این روزها نیاز دارم را بهش میگن دعا و بس . مرسی که دعا می کنید.
-
بک نصیحت کاربردی !!
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 15:32
وقتی میرین تو داروخانه چشاتون را خوب باز کنید که به نخ دندون مر..جان , نگید نخ دندون مار...یان:)) همین دیگه :))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اردیبهشت 1397 13:11
از کی دلم میخواسته برم مشهد , چقدر بمامان غر زدم . چندسال پیشا خواهرم با یک تور لحظه آخری و یک قیمت عالی , یک هتل پنج ستاره با مامان دو روزه رفته بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود . اما من انقدر دلم میخواست برم که حتی هیاتی ها که خدماتشون مشخصه و اتوبوسشونم راضیم میکرد و مامان قبول نمیکردن . این اواخرم که راضی شدن ,...
-
ماجراهای تاکسی که از شمارش خارج شده !!
جمعه 21 اردیبهشت 1397 12:51
نشسته بودم توی تاکسی , صندلی کنار راننده و توی حال و هواهای خودم . که صندلی عقب کاملا خالی شد . آقای راننده هم گوشیش را برداشت و یک پیامک زد که صدای اومدن پیامک اومد به اینصورت که , صدای آقای راننده بود که نازک کرده بود و میگفت قربونت برم :/ اگر ندیده بودم که آقای راننده با چه سرعتی گوشی را خفه کرد ,و صورتش شد لبو !!...
-
کله صبح ما !!
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 10:31
صبح رفتم آزمایشگاه , آزمایش که دادم .درحال غش اومدم بیرون و برگشتم خونه و قبل از دوساعت باز زدم بیرون تا برم سونوگرافی , بعد چون توی سرویس بهداشتی آزمایشگاه نجس بازی شده بود , کلهم سرصبح لباسها را به ماشین لباسشویی سپرده بودم . شلوار لی دیگه نداشتم , یک شلوار پارچه ای مشکی , یک مانتو طوسی روشن و یک شال سبز . یک تیپ...
-
یک مشت حرف از دلی پر که نه , ولی لبریز شده و سر رفته!!!
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 15:40
یک بنده خدایی از آشناهای خیلی دور که وضعیت مالی خوبی نداشت , علیرغم داشتن داماد , چون مبتلا به چند بیماری هم بود و تامین هزینه های درمانش هم باتوجه به گرونی های اخیر سخت بود , ازدواج دوباره کرده و با همسر جدیدش رفته بود یکجایی آروم زندگی کنن و از تنش های حرف فامیل دور باشه. دخترش هم گفته بود , من از وقتی که مادرم...
-
سرماخوردگی خیلی زیادی خراست , اونهم تو گرما !!
شنبه 15 اردیبهشت 1397 22:14
سرما خوردگی واقعا خره !!! آخه کی را دیدین وسط این گرما سرما بخوره :\ اونوقت من سرما خوردم و تب کردم شدید !! اصا پشیمون شدم حالا که تلی جون طاقچه بالا فرمودن , منم میرم سراغ اینستی جون و واتسی جون , والا !! حرف هام را بهش فکر کردم , ولی موقع نوشتن یادم نمیاد !! سرماخوردگی را فقط باید با آهنگ غمناک سر کرد , آهنگ شاد...
-
به کجا می رویم !!
شنبه 15 اردیبهشت 1397 15:26
بواسطه عمو فیل جان ,نمیتونم وارد تلگرامم بشم :|| عمو فیل شکن هم استفاده کردم که هنوز موفق نشده منو وصل کنه :/ در نتیجه باید ببوسمش و بزارمش سرطاقچه فک کنم و بچسبم به کتابهام و آهنگام :|| ................. یکوقتایی یک حرفهایی میشنوی که تا صدسال دیگه هم هرچقدر بخودت بگی بگذارو بگذر , ولی ته دلت هنوزم از یادآوریش آتیش...
-
کاری کردم نگفتنی :/
شنبه 8 اردیبهشت 1397 22:14
امروز تو کلاس استاد هرچی گفت من چپه جواب دادم , طوری که آخری ها اصلا نگاهم نمیکرد . چیزی که باعث شد تو خونه تعریف کنم و خودمم تو کلاس از شدت خنده و شرمندگی سرم را بالا نیارم اینی هست که میخوام براتون تعریف کنم :)) توی کلاس بحث در مورد لغاتی بود که وارد زبان ما شدن و ما با معنایی متفاوت از معنای اونها استفاده می کنیم ,...