-
ماهیچ !! مانگاه!!
سهشنبه 9 بهمن 1397 23:31
تو اینستا یک پست دیدم درمورد جشن تکلیف , بعد یاد جشن تکلیف غریبانه خودمون تو مدرسه افتادم !!! ما اولین کروهی بودیم که برامون تو مدرسه جشن گرفتن و تا قبل ما فقط تو اداره یک مراسم آبدوغ خیاری بود و تمام !! بعد مامانم اکیدا بمن گفته بودن با دیدن کیک و شیرینی عنان اختیار از کف نده و همچون گرسنگان سو..مالی حمله نکن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 بهمن 1397 18:52
خبرفوت دوتا همکار , اونم به فاصله دو روز , واقعا تلخترین خبر ایتروزهام بود . بخصوص که هردوسنی نداشتن . یکی دراثر سکته و دومی سرطان که دیرتشخیص داده شده بود و تمام بدن درگیر و... بحث در مورد نحوه فوتشون بود , که یکی از همکاران درمورد فوت خانم همسایشون گفت و این باربرهایی که بجای آسانسورها تو خونه ها نصب میشه و بارها و...
-
عایا ارشاد در هرکجا لازم و واجب است؟
دوشنبه 8 بهمن 1397 18:32
دیگه فک کنم همه بدونن ته آرایش من چیه؟! چندوقت پیشا خونه دخترخاله مامانم روضه بودیم , بعد من با اون آرایش همیشگی رفته بودم که جایی که گیرم اومد دقیقا شد روبروی خانومشون:|| بعد خانومشون کاملا پس از چپ چپ نگاه کردن بمن فرمودن , زشته تو مجلس با آرایش میایید:// منم همینطور نگاش کردم و هیچ نگفتم و صدالبت که دختردایی جان هم...
-
اندر احوالاتمان !!
دوشنبه 24 دی 1397 00:25
یکزمانی خیلی لاغر کردم, بعد یکسری دمپایی داشتم مدل کفش که خیلی دوسشون داشتم و یادگاریک سفر خاص بود , من در حالت طبیعی پاهام نسبتا پهن هستن ,لاغر کرده بودم باریک شده بود ,بعد یک مهمون غریبه که ما پیشش شدیدا رودربایستی داشتیم قرار بود بیاد خونمون,منم اینا را پوشیدم. وقتی وارد شدن ,من چند دقیقه بعد با سینی چایی رفتم سالن...
-
گرمسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امروز بود فردایی
یکشنبه 16 دی 1397 23:54
من باز سرماخوردم , از اون سرماخوردگی ها که خیلی خراست و بنده یک هفته است که نای حرکت ندارم و بالاجبار استراحت مطلقم!!! رفتم دکتر و تا دستش رسید آمپول بار من کرد و قویترین آنتی بیوتیک ها را تا بقول دکتر موشکی شود و من را زودترخوب کند که متاسفانه هنوز موشک حرکت نداده بنده را !! اما علت نوشتن پست من اینها نبود , رفتم...
-
این ره که تو میروی به ترکستان است!!
یکشنبه 16 دی 1397 23:14
من توی اینستا یک پیج دارم که عملا غیرفعاله , چون پستی نمیزارم و صرفا ساختمش برای دیدن نگاه بقیه به زندگی و استفاده از ایده ها و تجربه هاشون و دیدن هراز گاهی کلیپ ها . هیچکدوم از افراد فامیل و خانواده را هم فالو نکردم که نه کامنتی بزارم و نه لایکی . یکجورایی من اینطوری راحت ترم . دست برقضا یکی از کسایی که من فالو کردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 دی 1397 10:48
من هیچوقت از لحاظ اشتها شکر خدا مشکلی نداشتم !!و این خوش اشتهایی ژنتیکی از خانواده پدریم هست که همشون ماشاالله بی نهایت خوش اشتها هستند:)) و رژیم اصلا در خانواده پدری بی معنی است . چندسال پیش برای یک عمل سرپایی , دکترم رژیم غذایی خاصی را گفت باید به مدت یکماه بگیرم و توصیه اکید که با یک دکتر رژیم هماهنگ کنم , از...
-
تف غلیظ بر شانس ما!!
سهشنبه 11 دی 1397 10:06
شب یلدا با تصمیم کبری خاله جان , قرار بر این شد که ما بریم اونجا !! درنتیجه ما هم آنچه از پیشواز شب یلداتوسط قوم مغول:)) باقی مانده بود و کیکی دستپخت اینجانب و غذایی دستپخت مادرجان , سر خر را کج کردیم به سمت خانه خاله جان !! دست بر قضا از شبهایی نیز بود که هنچین ای زانوی ما همراهی نمیکرد و باز دست بر قضاتر تنها دختران...
-
اندرسوتی های من
شنبه 17 آذر 1397 23:13
تلفن خونمون یکجوری هست که شما بی سیم دستتون باشه و تو حیاط باشید , با یک دکمه میتوتید زنگ بزنید به تلفن ثابت و بجای نعره زدن از تو حیاط ارتباط برقرار کنید و حرف بزنید!!! این چندوقته من از این فرایند زیادی استفاده کردم و چون زنگش مثل زنگ تلفن عادیه , اونبار که تلفن زنگ زد من از تو خونه و مامان از حیاط برداشته بودن و من...
-
خسته گی هامو ببخشید که باعث شد پاسخ محبت هاتون را ندم.
دوشنبه 12 آذر 1397 20:36
از روزی که ننوشتم , ده بار تا الان صفحه ام را باز کردم , نظرات دوستانم را خوندم و وبلاگهاشون را . با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون گریستم , اما از اونجایی که روح آدمیتم خیلی اوضاع داغونی داره اینروزها , نه کامنت گذاشتم و نه پاسخ کامنتهای پرمحبتشون را دادم. من اقرار میکنم آدم کم حوصله ای هستم و خیلی زود خسته میشم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آبان 1397 22:13
ظهر از سر کار که اومدم تند تند داشتم ناهار را آماده میکردم و همزمان هم کتری را روی اجاق میزاشتم که جوش بیاد , بعد اومدم درکتری را بزارم , از بس خسته و بیحال بودم , اصلا نگاه نکردم درقابلمه داغ غذا را برداشتم و میخوام بزارم روی کتری , فقط مدام میگفتم من که الان زیرکتری را روشن کردم ؟!! چرا داره دست من میسوزه؟! ا الان...
-
خوب باشید !
شنبه 26 آبان 1397 23:58
د و هفته مزخرفی را گذروندم , هنوزم اوضاع مثل قبل داغونه . تنها تفاوتش تو سرماخوردگی منه که حتی با اونهمه آمپول و قرص و دارو هنوز حالت تهوع و سرگیجه و چرک گلو و تبم تغییری نکرده . تلگرام لعنتی چند روزه اصلا باز نمیکنه و هرکاری میکنم مثلا بالا میاد , ولی پیغامها را نشون نمیده .زندگی اینروزها روی سگش را داره نشون میده و...
-
رژ لب
پنجشنبه 17 آبان 1397 23:13
اولین باری که رژ زدین چه سنی داشتین؟ من یادمه مامانم عروسی به عروسی آرایش میکردن , چون پدرم هیچوقت آرایش دوست نداشتن . بعد یکسری رژلب داشتن که درب قوطی شبیه قو بود , من هنوزم عاشق اون رژهام.یکسری هم سوغاتی از سوریه آوردن که رژهای سرخ سرخ ۲۴ ساعته بود . یکبار با آبجی جان ابتدایی بودیم , رفتیم و تا آبجی بزرگه مدرسه بود...
-
از سری درس های چندش زندگی
جمعه 11 آبان 1397 23:10
هی نشستم بخودم گفتم بنویس , ننویس ,زشته و... درآخرتصمیم گرفتم بنویسم , شاید بدردیکی خورد:خنده: مامان معتقدن آدم تو خونه تنهاست حموم نباید بره و من هربار حرف گوش نکن میرفتم , اینبار دستگیره حموم از داخل شکسته بود و بنده از خاطرم رفته بود و بعله , درست حدس زدید گیرافتادم چه گیرافتادنی:خنده: اینوسط هرچی از مهندسی به ذهنم...
-
ماجراهای من و دکترجون:/
دوشنبه 7 آبان 1397 20:39
رفته بودم پیش دکترجون برا معاینه , بعد آبجی کوچیکه گفت منم میام که چکاب کنم . گفتم بیا , ولی رفتیم تو نگو خواهر منی:)) اونم چپ چپ نگام کرد , گفتم دفعه پیش که آبجی جون گفت واکنشش چشم منو ترسونده تو نگو , گفت نمیگم , قبلشم من رفته بودم دم اتاق دکترجون و من را دیده بود و گفته بود ااا خانم ققنوسیان ؟ جطور مطوری و داشتم...
-
چقدر من خوبم خدایی:))
دوشنبه 7 آبان 1397 20:20
مثل کش شلوار دنبال استاد جدیدم میرفتم و داشتم با استادم حرف میزدم , بعد موسسه یکجوریه که شما باید موقع ورود کفشهای مبارکتون را دربیارید.حرفمون تموم شده بود و داشتم خدافظی میکردم که یکمرتبه دیدم استاد داره با یکی سلام ملیک میکنه , صدای طرف مقابلم آشناس :|| منم کله کشیدم از پشت استاد سروقامت , ماشالا همچون دیوار که...
-
از سری خاطرات موجب خنده
سهشنبه 1 آبان 1397 19:59
داشتم میومدم خوپه , جلوتر از من یک خونواده میرفتن با پسر تپل فسقلیشون , داشتم مثل همیشه با لذت که یک بچه را میبینم تپلکشون را نگاه میکردم که دیدم پدرومادر یادشون رفته مارک لباس را از پشت گردنش جدا کنن و از لباسهای پلوخوریشون معلوم بود دارن میرن مهمونی .خب من خجالت میکشم اینوقتها چیزی بگم و میترسم از برخوردها و اینکه...
-
هرسخن جایی و هرنکته بیانی دارد
دوشنبه 30 مهر 1397 13:07
دیروز خسته و کوفته اومدم سوارتاکسی یشم که راننده اش یک آقای خیلی پیر بود که با سرعت مورچه میرفت , همون موقع یک دختر و پسرجوون هم که از هفت فرسخی داد میزد ,در عنفوان جوانی و دانشجویی و آشنایی هستن و اهل اینجا هم نیستن , اومدن سوار بشن . دخترک از تمام حرکاتش میبارید که داره به همه حربه ها چنگ میندازه تا دل پسرک را بدست...
-
شکم پرستی
شنبه 28 مهر 1397 14:16
من مامانم بسیار به اینکه ادب و رفتار درست را همه جا رعایت کنی حساسن و خیلی بدشون میاد از بی ادبی و بدغذا خوردن و.... ولی از اونجایی که بخشی از تربیت با پدرو مادره و بخشی با جامعه و بخشی هم میل به تحربیات , در طی یک حرکت انتحاری , وقتی آخرشب برامون غذای نذری آوردن , من و خواهرکوچیکه با دست و چهارچنگولی تمام ته دیگهای...
-
از ماست که برماست!!
دوشنبه 23 مهر 1397 23:55
مسیری که همیشه سوار میشم تقریبا نزدبک دوتومن هزینه تاکسیشه , اینباریک پنج تومنی دادم و منتظر بقیه پول که آقایی راننده یک دوتومنی و یک پونصدی گذاشتن کف دستم , آدمی نیستم که اهل اعتراض باشم و معمولا چشممو اینوقتها میبندم , ولی از اونجا که این چندوقته بد کفگیرم خورده به ته دیگ و ته دیگ را هم سه لایه سوراخ کرده و رد کرده...
-
شیشه پاک کن ماشین خواستین درخدمتم:))
چهارشنبه 18 مهر 1397 19:47
شیشه پاک کن ماشین مامان خراب شده , بعد تو این دوسه شبی که بارون اومد منو مامان رفتیم بیرون . از اونجا که شیشه پاک کن خراب بود , بعد قطع بارون واقعا مامان دید نداشتن و من هربار با یک مشت دستمال کاغذی میپریدم پایین و شیشه را با هر و کر و غش و ضعف پاک میکردم و میگفتم شد پنج تومن خانم :))) خداییش برم سرچهارراه شیشه پاک...
-
من و استاد!!
سهشنبه 17 مهر 1397 19:41
امروز فقط من بودم و استاد نو کلاس , بعد هی متن را میگفت بخون و ترجمه کن , انقدر خوندم که دهنم آخراش کف کرد و گفتم استاد من تا ته متن را نخوندم , , استادم گفت بخون کمکت میکنم .رسیدیم به یک کلمه معنیش میشد "پر" هی استاد به سر خودش اشاره کرد و گفت موی من را ببین , هی من نگاه کردم و هربار یک معنی جدید پروندم ,...
-
آق عمو جان :))
دوشنبه 16 مهر 1397 18:57
عموی مامانم بک آقای پیر مجرد هستن . چون تو سن خیلی کم پدرشون را از دست داده بودن , بعدا که بزرگ شدن , تصمیم گرفته بودن برای حفظ حرمت مادرشون ازدواج نکنن و از مادرشون مراقبت کنن . ماشالا مادربزرگ مامانم بخوبی ۱۲۰ سال عمر کردن . وقتی مادربزرگ من فوت کردن , ایشون هنوز زنده بودن , البته سالهای آخر دیگه فقط خونه نشین بودن...
-
پست مقنعه شناسی:))
جمعه 13 مهر 1397 10:57
من هیچوقت از روسری و مقنعه کوتاه خوشم نیومده و نمیاد:)) مامان بهم گفتن مقنعه اگر از ۴وجب بیشتر بود بلنده , وگرنه کوتاهه , تو هم که کوتاه نمیزنی نخر که خونه را مقنعه فروشی کردی !! فقط توضیح ندادن ۴وجب را از کجا بشمرم ,منم بلد نبودم:/ بعد تازه چقدر بحث کردیم سراینکه من خجالت میکشم حلو چشم آقای فروشنده وجب بزنم و مامان...
-
پایتخت نشینی فرهنگ می آفرینه یا نه؟
جمعه 30 شهریور 1397 00:04
داشتم اینستاگردی میکردم , یک کلیپ دیدم و کپشن سلبریتی که از هیجان منفی یک نفر بنده خدا نتیجه گیری خودش را داشت.من هیچوقت نظرات یک کپشن را نمیخونم و چون خودم آدم قعالی نیستم و پست نمیزارم , فقط عکس میبینم و کپشن میخونم و گاهی کلیپ میبینم. اما چیزی که باعث خوندن نظرات شد , چون این سلبریتی از شهرت بالایی برخوردار بود و...
-
عایا صلاح است یا نه؟
پنجشنبه 29 شهریور 1397 23:42
رفتیم یک مسجد شیک تو بالای شهر , بعد من گفتم جای دعوا با پیرزن ها سر نماز خوندن روی صندلی , برم روی زمین نماز بخونم که البته نشستن برای تشهد و سلام خودش داستانی داشت!! اینوسطم یک دختر تپل مپل یکساله هم بود که سرنماز پدر من را درآورد از بس مهر من را برداشت و من پس گرفتم امااا اونچه که باعث خنده من شد و بمامان گفتم...
-
یک تجربه مفید
یکشنبه 25 شهریور 1397 23:51
یک توصیه به پدرومادرهای عزیز!!! تحت هیچ شرایطی تل..گرامتون را دست بچه هاتون ندین ,چون ممکنه سوژه ای از طریق دوستانتون دست فرزندانتون بدین:))خب بزارین بحث را بازتر کنم . مامانم با دوستانشون یگ گروه دارن , مادر یکی از دوستاشون چندوقت پیش فوت کردن , بعد همه پیام تسلیت گذاشته بودن . من هیچوقت سرگوشی مامان نمیرم , اونبار...
-
حاجت روایی شکمی
پنجشنبه 22 شهریور 1397 23:52
من عاشق قورمه سبزیم:)) یعنی اسم قورمه میاد و من ضعف کردم:)) بعد اینوسط امسال محرم , چون امکان چهارزانو نشستن و دوزانو نشستن را ندارم هیچ روضه ای هم نتونستم برم و نمیتونم !! بعد من عاشق قورمه سبزی های امام حسینم , یک طعم متفاوتی داره , چون نمیتونم برم , آخرین دفعه که با خواهرجان حرف میزدم گفتم بچت را بفرست روضه هرشبی...
-
روزهایی که گذشت!
شنبه 17 شهریور 1397 12:37
خب من برای ادامه درمان مجبور شدم باز برم تهران!! هرچند دکترم معتقده همه امکانات تو شهرمون هست !! ولی خب دکتر که در جایگاه بیمار قرار نگرفته که مشفت ها را ببینه !!! ما یک درمانگاه تخصصی داریم که چون خیریه هست , شما مبلغی کمتر پرداخت میکنید مثلا عمل سرپایی هفتصد تومنی را اینجا با چهارصد میتونید انجام بدین !! البته اگر...
-
شش و هشت قاطی من!!!
چهارشنبه 7 شهریور 1397 23:24
عصری بیرون بودم, بعد رفیقم زنگ زد و بعد احوالپرسی که هنوز داشتم انجام میدادم و عید را تبریک میگفتم, یکهو گفت خالم مرده !!! منو میگی فک کردم میگه خالم اومده !!! با خنده و لبخند گفتم ااا بسلامتی !! یکهو فک کردم چی گفت؟!! اینکه خالش همینجا بود , جایی نرفته بود ,تازه میخواستم بپرسم کجا رفته بودن که اومدن:)) گفتم ببخشید...