-
فیش ناچیز داروخانه!!
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 22:22
دنبال آبجی خانم دکتر رفتم و طبقه پایین دکتر داروخانه بود . گفت من حال ندارم رو صندلی داروخانه میشینم تو دارو بگیر , گفتم باشه . آقا نسخه را دادیم و منتظر !! یکهو گفتن خانم ققنوسیان , ما رفتیم جلو , حالا به آقاهه میگم من ققنوسیانم , اونم گیجتر از من میگفت خوب چیکارکنم ؟!! داشتم عصبانی میشد که یک آقایی از پشت سرم گفت من...
-
کار را خوبه خدا درست کنه, سلطان محمود خر کیه؟!!
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 22:09
نمیدونم چقدر داستان عنوانی که براتون نوشتم را شنیدین یا نه ,ولی اگر نمیدونید هم با یک سرچ ساده بهش میرسید.من واقعا بهش رسیدم . یک خیابونه که تاکسی ها فقط درصورت دربستی واردش میشن , چون خیابون را شهرداری بسته و باید خیلی دور بزنن تا وارد بشن و از اونطرف براشون صرفه اقتصادی نداره ,وارد شدن همینطوری .یکبار داشتم میرفتم ,...
-
موسیقی و خاطره
سهشنبه 28 فروردین 1397 15:32
بعضی آهنگ ها آدم را میبرن بسمت یکسری خاطرات خاص!! مثلا من یادمه وقتی داشتم سه جلد رمان برباد رفته را میخوندم , , محسن چاووشی هم برای خودش آواز میخوند !! حالا هروقت آهنگهاش را گوش میدم , برای من صغحات کتاب ورق میخورن !! یا شادمهر را وقتی کتاب جاده سبز که یک رمان خارجی میخوند را گوش میدادم !! آن نیمه ایرانی ام کتابی بود...
-
ام آر آی !!
سهشنبه 28 فروردین 1397 14:49
بدلیل اینکه یکی قول داده بود با پذیرش بعضی چیزها , بعضی چیزا برداشته میشه و نشد . تازه دلار شد هفت تومن !!! دیگه وضع دستگاههای پزشکی کشور , شده مثل وضع هواپیماهامون :/ برای ام آر آی زانوم رفتم , یکجایی که مثلا دستگاههاش از همه بهتره تو شهرمون و اوضاع بهتری داره !! تا نوبت من شد که یکهو شام آوردن و همه حمله بسمت شام...
-
خودمون بخودمون رحم نداریم و همیشه میگیم بقیه ال و بل هستن !
پنجشنبه 23 فروردین 1397 19:35
لز اینکه کسی احمق فرضم کنه خیلی متنفرم و برای بار هزارم مینویسم برخورد آدمها برام مهمه !!! اما دیروز با رییس موسسه زبان حسابی حرفم شد و حرصش دادم و حرصمم دراومد!! آدم بی ادب و زبون نفهمی , که خیلی حس میکرد , در بالاترین سطح شعور و شخصیته ! عادت ندارم برای حرف زدن مستقیم تو صورت کسی نگاه کنم و از نگاه چشم تو چشم فراریم...
-
چندوقتی که نبودم
چهارشنبه 22 فروردین 1397 12:34
کلاس زبان استاد و کلا متد موسسه تغییر کرده . نه استاد به دلم چسبید و نه متد جدید , چون هر دو بی نظم بود.نمونش قرار بود برای جلسه جدید خبر بدن که شلخته ها من را جا انداخته بودن , درحالی که روش قبل کاملا روی اصول بود !!بموقع خبر میکردن , تازه خودم زنگ زدم و پرسیدم , یک چیزی بدهکارم که خبرم نکردن !!! استاد جدید مردی بیش...
-
عشاق سینه چاک من!!
چهارشنبه 22 فروردین 1397 12:18
خوب امروز دوتا پست مهم داریم !! مهمترین پست در مورد عشاق سینه چاک من هست :)) من به این نتیجه رسیدم , بهتره برگردم به کودکی , چون عشاق من تو این رنج سنی فقط وجود دارن ولاغیر :|| دیشب دنبال داروهام , آویزون داروخانه و زل زده بودم به آقایی که علیرغم خلوت بودن داروخانه چهارساعت بود , یک نسخه را داشت آماده میکرد و حوصله من...
-
تعطیلات تمام شد !!
چهارشنبه 15 فروردین 1397 10:14
خب تعطیلات عید هم بسلامتی تموم شد . اگر از تعطیلات ما پرسیده باشید , راهی سفر شدیم و بسی بسیار جای دوستان خالی خوش گذشت . هرچند اگر دست من بود ,کل سیزده روز را توی سفر بودم :)) مثل همیشه هم من تو سفر تلفات خودمو دادم و خیلی شیک و مجلسی یک قدم دورتر از ماشین , تو یک خیابون به پهنای خیابون ولی..عصر تهران , ماشین پشت سری...
-
آخرین پست سال ۹۶ !!
دوشنبه 28 اسفند 1396 09:36
آخرین پست امسال!!! قبل از نوشتنش , پیشاپیش سال جدید را تبریک میگم و آرزو میکنم , سگ خوشبختی و سعادت پاچه همتون را توی سال جدید بگیره و ول نکنه. ......... عنوان آخرین پست هم میشه عاشقانه های من و دایی جان ها !!! مامان خونه نبودن , بعد من گوشی را جواب دادم و گفتم مامان خونه نیستن که خان دایی , بی هوا و یکمرتبه پشت تلفن...
-
ماجراهای من و عهد و عیال خان دایی جان !!
جمعه 18 اسفند 1396 14:59
دایی بزرگم از اون مومن های بشدت متعصب هستش . از وقتی یادم میاد خونه دایی جان رفتن آداب خودش را داشت . جورابت حتما باید ضخیم بود و آستین لباست خیلی بلند و حتی الامکان آستینچه ای و شال و روسریت را کیپ میبستی و چادرت حداقل گردی صورت را کامل بگیره و تار مویی ازت پیدا نباشه !!! خلاصه من که بقول خواهرام , خودم , اندش هستم ,...
-
سوتی
شنبه 12 اسفند 1396 18:25
داشتم داداش کوچیکه را میفرستادم غذا بخره و خودمم له له روی تخت افتاده بودم و صدای موسیقی هم تا آخر زیاد و با صدای جذابم , همراه خواننده عزیزم میخوندم , که وسطهاش شنیدم داداش کوچیکه یک چیزی گفت . از اونجایی که نشنیده بودم چی میگه , گفتم حتما خدافظی کرده , داد زدم خدافظ !!از کنار برو !! که اومده , آهنگم را خاموش کرد و...
-
سرماخوردگی خراست !!!
جمعه 11 اسفند 1396 10:06
یک دکتر هست نزدیک خونمون , اون منطقه ای که هست مردمش عجیب معتقدن که تشخیصهاش شفا بخشه . خدایی هم وقتی آبجی کوچیکه مریض شد و سه دوره قرص خورد و بهتر نشد که هیچ ,بدتر هم شد , این آقا با یک نسخه بچمون را خوب کرد. اینم تو پرانتز بگم , یک دکتری بود که بچگیهامون میرفتیم , معتمد بیمه مون بود و پیش اون فقط میشد رفت , از طرفی...
-
گیج !
پنجشنبه 10 اسفند 1396 13:32
این وزها وحشتناک گیج میزنم , صبح سوار تاکسی شدم , از جایی که میخواستم پیاده بشم کیلومترها رد شده که یادم اومده , خاک عالم اینجا کجاست :/ جیغ زدم آقا نگه دار , آقای راننده عصبانی شد و گفت خیلی خب خانم چه خبره !!! اما اونکه نمیدونست , من از سر گیجی خودم جیغ زدم !! کلی راه را پیاده برگشتم تا درس عبرتم بشه , با چشم باز...
-
همراه از دید شما کیه؟
چهارشنبه 9 اسفند 1396 00:29
من یک مسیر یکربعه را باید پیاده برم تا برسم به آموزشگاه و برم کلاس . همیشه تو این مسیر درسهام را دوره میکردم و اینبار طبق صحبتهایی که شنیده بودم , فکر میکردم در مورد معیارهایی که باعث میشه یکی را بعنوان همراه تا آخر عمرت بخوای . خب من خیلی فکر کردم , به دامادهای خانواده که مطلقا نه اخلاقا و نه ظاهرا شبیهشون هم نمیخوام...
-
نصایح مادربزرگانه !!
دوشنبه 7 اسفند 1396 22:32
بقول یکی از دوستان خاطرات تاکسی من تمومی نداره :)) یکوقتایی که فکر میکنم , انسانیت و درستی بیخ و ریشش کلا از جا کنده شده , آدمایی پیدا میشن که تفکرمو بهم بزنن. چند روز پیش خسته و مرده , درحالیکه زانوم قفل کرده بود و خم نمیشد ایستادم گوشه خیابون و ماشین گرفتم که کرایه ای دوبرابر معمول و بدون اینکه دربستی باشه , صرفا...
-
کشف حجاب چگونه بود؟
جمعه 27 بهمن 1396 11:55
داستان کشف حجاب ما از اونجا شروع شد که تازه اومده بودیم این خونه و مادرجان آبگوشت نذری پزیدن و کاسه ای در دستان ما که ببریم برای همساده روبرویی !!! آغا از آنجا که تابستان داغ خدا جاری بود چادری روی تیشرتی آستین کوتاه به سر کرده و با آبجی کوچیکه رفتیم خونه همساده روبرویی , تا زنگ زد , اون یکی همساده صدا کرد که کاسه را...
-
لیمو ترش یا لیمو شیرین؟!!
سهشنبه 24 بهمن 1396 23:09
توی خونه تنها بودم که دیدم یکی داره زنگ در را از جا میکنه , نگو آقای کنترل آب بودن , خوب نمیخواستم در را باز کنم چون تنها بودم , بعد از اف اف دیدم که پسرهای همسایه بغلی تو کوچه ایستادن و دارن ماشین میشورن , به پشتوانه بودن اونا در را باز کردم که پسرهمسایه من را با مامان اشتباه گرفت و گفت حاج خانم رفته خونه ما را ببینه...
-
ولن کی بودی؟!!!
سهشنبه 17 بهمن 1396 13:33
من عاشق شکلات تلخم ,بعد یکوقتی یک بنده خدایی از خارجکه برام شکلات تلخ خارجکی آورد هدیه , متاسفانه یک بسته بیشتر نبود , یعنی آن را خوردم , نظرم کلا نسبت به تمام برندهای شکلات داخلی برگشت خفن ناک !! از آنجا که روز مقدس ولن..تابن نزدیک است و بازار خرید شکلات داغ !! خان داداش امر فرمودند که برایشان شکلات خارجی خریداری شود...
-
خاطره ای که هرگز نگفته بودم !!
جمعه 13 بهمن 1396 01:24
امشب مثلا مهمونی بودم , اما مثل هرشبی که از مهمونی میام دچار بیخوابی میشم , الانم همونم . هیچوقت مهمونی رفتن را دوست نداشتم , چون هیچ دوستی نداشتم که باهاش تو زمان مهمونی وقت بگذرونم و وقت کم بیارم و دلم نخواد از مهمونی جدا بشم . مجبورم در سکوت بشینم و بقیه را نگاه کنم. البته یک اتفاق دیگه هم افتاد , یک پیامک از یک...
-
تاکسی
چهارشنبه 11 بهمن 1396 23:34
فکر کنم قبلا هم گفتم که از تاکسی پراید متنفرم و هرچقدرم دیرم باشه باهاش نمیرم. چون باعث لعن خودم میشه که چرا سوار شدم !! از بس که اون قسمت عقب تاکسی وحشتناکه آدم له میشه سه نفری که میشینه !! حالا دیروز دیر از خونه زدم بیرون و تا زدم بیرون یک نم برفی شروع شد و بنده خیلی شیک و مجلسی تا نوک انگشتای پامم یخ زده بود!! حالا...
-
ماجرای عروسی رفتنم!!
دوشنبه 9 بهمن 1396 20:21
جای دوستان خالی دعوت شدیم عروسی , من که تا لحظه آخرمطمین بودم نمیرم و قرار بود آباجی کوچیکه بره , که درست روز عروسی زنگ زد من باید برم ماموریت و خودت باید بری عروسی:|| حالا من کلاه گیس از کجا میاوردم تا مجبور نشم برم آرایشگاه !!تازه با اون موهای کاملا پسرونه که لباس مجلسی نمیشد پوشید :|| اطراف خودمون , همه مغازه ها و...
-
قورباغه دهن گشاد
دوشنبه 9 بهمن 1396 19:44
یادتونه ما تو ابتدایی تو کتاب فارسی چقدر داستانهای آموزنده میخوندیم , درحالیکه امروز به لعنت خدا نمی ارزه . چون هیچ نکته آموزنده برای سرعقل آوردن یک مشت بچه که همینجوری هم سرشون زیادی تو هرچیزی هست نداره . یادتونه یک داستان بود که براساس ضرب المثل "لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود" نوشته شده بود !! خوب این...
-
اینروزها
سهشنبه 3 بهمن 1396 14:17
رفته بودم کلاس , بعد کلا عادت ندارم سرم را بالا بگیرم و اطرافم را نگاه کنم , مگراینکه کسی همراهم باشه و خیالم راحت باشه که اون بجای من کور میبینه,یا سوارماشین باشم . اگر تنها باشم سربه زیر میرم و میام , چون خوب نمیبینم و بقیه تصور دیگه ای میکنن. از موسسه که بیرون اومدم ,سر به زیر رفتم گوشه خیابون ایستادم که ماشین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دی 1396 23:56
یک عسل فروشی هست که فروشندش از بدو ورود به شهرما یک همایش جنجالی گذاشت که با عسلهای من , هربیماری قابل درمانه , یک قران و یک ظرف کوچک عسل هم هدیه داد به اونهایی که رفتن همایش !!! خب از اونجایی که اگراعتقاد نداشته باشی به چیزی ,روی تو اثری هم نداره ! من از اولم حرفاش را قبول نکردم . دوست مامانم یک عسل خاص را معرفی کردن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 دی 1396 20:02
یک دوست داشتم , برادرش مهندس کشتی بود . تنها پسر خونواده , بین شونصدتا دختر بدنیا اومده بود . اما وضع مالیش عالی بود , هوش اقتصادی و حقوق خوبش !!! خسیس هم نبود و در نبودش خانم و تنها فرزندش در رفاه کامل بودن . یک دوست دیگه داشتم خواستگارش مهندس کشتی بود !! شماره خانم برادر این دوستم را گرفت تا امتیازات و ضررهای این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دی 1396 19:10
رمز کارتم را اشتباه زده بود آقاهه , اونم دوبار و به فنا داده بود کارتم را !! رفتم بانک , یک باجه خالی پیدا کردم و اومدم سواستفاده از فرصت ها کنم , درحالی که شماره گرفته بودم , رفتم اونجا و اون آقاهه هم خسته بود و آخروقت پنج شنبش بود , گفت خانم فیش بگیر و بشین توی نوبت !! موقعی که نشستم , سه تا باجه کار میکرد , اماااا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دی 1396 01:06
امروز بالاخره رفتم امتحان !!! دو روز بود کتاب آیین نامه زیر متکام بود و میخوابیدم روی کتاب آیبن نامه و باز نمیکردم !!! اما شب امتحان کتاب باز شد و تا نیمه های شب و از اونطرفم سحر بلند شدم و خوندم!! تازه , من اصلا فصل فنی را نخوندم , چون از هرکسی که تو خونه گواهینامه داره پرسیدم , همه گفتن یک سوال نهایتا بیاد , خودت را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 دی 1396 19:41
امشب بطور حتم مربی من سر راحت زمین میزاره و سجده شکر به جا میاره که فعلا از شر من راحت شد :)) خبر هیچی ندارم !! یعنی میخواستم یک چیزایی تعریف کنما , اما امان از پیری :)) خیلی اوضاع داغونه :)) ولی خدایی ایشالا مربیم به آرزوهاش که توش خیر و وسعت روزیش هست برسه , سر کردن با شاگرد خنگ و بی استعدادی مثل من , حقیقتا سخت بود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دی 1396 22:59
من کلا آدم استرسی هستم , این ناخودآگاهمه , حتی ممکنه یکساعت کنارشما لبخند بزنم و... و شما علایم استرس را در من نبینید , ولی از درون, این منم که دارم میترکم !! امروز توی هوای سرد زمستونی , من که میدونستم بخاطر استرس یک بخاری متحرکم , یک لباس نسبتا خنک تابستونی پوشیدم و رفتم آخرین جلسه های کلاس که مثل چی شرشر عرق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 دی 1396 22:41
پیشاپیش بابت نوشتن چند خطی که مینویسم عذر میخوام و هدفم صرفا آگاه سازی هست و باز کردن چشماتون توی جامعه امروزه !!! یکی از دوستانم معلمه توی مدارس ابتدایی , روابطش با بچه ها خیلی خوبه و چون آدم صبوریه , رابطشون بشدت دوستانه است . بقدری که بچه ها راحت محرم رازهاشون میکنن . داشتیم تلفنی حرف میزدیم که چیزهایی برام تعریف...