-
شاید سلام و شاید خداحافظ
یکشنبه 16 مهر 1396 16:27
شاید بنویسم اینجا و شایدم نه !!! خوشحال میشم ننوشتم هم سراغی ازم بگیرید و هرازگاهی حالم را بپرسید. چندتا چیز بیربط مینویسم براسا س تجربیات شخصی و افکارم , همین. .............,,,...,,,,,,,,,,,....... بیماری به همراه بیکاری !! ضوابط حای روابط پاسخ چرا بیکاری !!! به آدمهای تو محیط کار هم کمتر در حد سر سوزن هم اعتماد...
-
نانوایی
دوشنبه 10 مهر 1396 00:37
مامان به نیت پدر خواستن حلوا بپزن و بمن گفتن , جای پارک نیست بپر یکم آرد بخرو بیار , آقا ما رفتیم تو نونوایی گوش تا گوش زن و مرد نشسته و ایستاده و آقای نونوا پشتش بما و اصا محل نداد بمن که خرت به چنده عامو !!! منم دیدم پسرک هفده ساله شایدم کمتر اونجا ایستاده و برو بر نگاه میکنه و حتی نمیگه ها ؟چته عامو؟ اومدم بگم پیش...
-
ماجرای سونو
پنجشنبه 6 مهر 1396 14:24
خوب از سونوی دیروز براتون بگم . جونم براتون بگه , مامان اصرار داشتن برای نوبت گرفتن شش صبح برم , البته الان تو پرانتز براتون بگم من یکجایی که تازه باز شده و خصوصیه و همه گفتن بهترینه و اون سر شهر بود یکبار رفتم که دکترم بعد از دیدن نتیجه گفت این خیلی ناقصه , بار بعد جای دیگه برو که کاملتر انجام بده و بنویسه . بار بعد...
-
التماس دعا
سهشنبه 4 مهر 1396 21:36
سال قبل بود تو همین ماه یا آبان , بخاطر یکسری اتفاقاتی که برام افتاد رفتم دکتر , دکتر معتقد به عمل بود و در نهایت من را فرستاد تهران برای مشاوره با استادش , تهران دکتر بهم گفت تا میشه مدارا کرد عمل نمیکنیم و کار من شد هرسه ماه سونو و آزمایش و مسیر تهران تا دکتر نظر بده . درد بزرگمم توی سونو اینه که از اول دوتا بطری...
-
یک مشت کلمه:))
شنبه 1 مهر 1396 14:48
دیشب خونه یکی از اقوام مادری روضه بودم , زن دایی مامانم سه بار من را خطاب قرارداد و حال خونواده را پرسید , عین سه بار نه که کورم , ندیدم و فکر کردم با خالمه که بغل دستم نشسته و خالمم تصورش همین بود و آخر سر بغل دست من گفت زن دایی گیج میزنه , خواهرای من که همه باهاش احوالپرسی کردن چرا حالشون را میپرسه؟! و زن دایی...
-
من اعتراف میکنم حسودم
پنجشنبه 30 شهریور 1396 22:09
اعتراف سختیه , خوب بمامان که نمیتونم بگم , ولی امشب حسودیم شد و فهمیدم آدم حسودیم :(( من میدونم زندگی هیچ آدمی تماما گل و بلبل نیست و توی اینستا هم , همه فقط بخش گل و بلبلشون را نمایش میدن . ولی امشب که همکار پدرم را با خانمش و دختراش سرحال و درحال خنده دیدم و بعدش تو اینستا تولد سورپرایزی و عاشقانه اون خانمه را ......
-
عنوانی نبود
سهشنبه 28 شهریور 1396 01:40
میخواستم چیز دیگه ای بنویسم , اما امروز دوتا خطای بزرگ کردم و خدا همین نیمه شب چنان زد پس سرم و پاسخ خطام را داد که کاسه اشکم که خشک نشده هیچ , قلبمم درد میکنه . خدا بخواد بزنه پس سر آدم,بد میزنت , مراقب خودتون باشید.
-
دختردایی
یکشنبه 26 شهریور 1396 22:16
یک دختردایی دارم که سالها هیچ حسی بهش نداشتم , یک چیزی نزدیک هشت سال از من کوچیکتره . من نه ازش خوشم میومد و نه بدم !بی حسی مطلق ! تا سالها گذشت , یادمه من دبیرستانی بودم و عاشق پدربزرگم , یک مرد قدیمی با بوی همیشگی سیگارش و ته ریش صورتش که صورت را اذیت میکرد ,ولی من عاشقش بودم . پدربزرگم طبق رسم همه خیلی قدیمی ها که...
-
آدم متفاوت خوبه یا بد؟
شنبه 25 شهریور 1396 21:09
من از اون دسته آدمهام که زود بهشون برمیخوره , زود حتی با یک نیم جمله شدیدا شاد میشن و درعین حال احساساتشون را مطلقا نمیتونن نشون بدن.شاید از توی نوشته هام شما بتونید فکر کنید من را شناختین , ولی در نهایت وقتی روبروتون باشم , اگر بهم نزدیک باشید یک دختر با نیش باز و اگر یکم غریبه تر باشید , دختری با سکوت که زل زده...
-
کاش کمی آدم باشیم!!!
سهشنبه 21 شهریور 1396 19:42
یک وبلاگ نویس هست که من صفحش را دوست دارم و البته در کمال پررویی , کاملا خاموش میخونم:)) یکی دوتا پست نوشته بود , درباب مسیله مردسالاری و زحمتی که کشیده بود توی یک خانواده مرد سالار تا به جایگاه اصلی خودش برسه . خوب خانواده من هیچوقت مردسالار نبودن و طبیعتا درک چندانی از متنش ندارم .توی خونواده مادری مادرم , پدربزرگم...
-
عید دیدنی
یکشنبه 19 شهریور 1396 21:17
رفتیم دیروز عید دیدنی , تا اف اف را برداشتن و گفتن کیه ؟خواهرم هول کرد و به حالت سوالی گفت شما؟! یعنی ما که پشت در غش کردیم از خنده :)) مورد دوم خونه پسرعمم بود که داداشم قبلش بخواهر گفت تو هیچی نگو , من میگم . تا گفتن کیه؟اونم گفت سلام , ما پسرعموی مادرتون هستیم , تا بهم نگاه کردیم باز کلی خندیدیم پشت در خونه :)) از...
-
گروه !! عیدتون مبارک
شنبه 18 شهریور 1396 11:10
یک گروهه که هرچند وقت یکبار با هم میرن بیرون , دوستم عضوشون هست و باهاشون میره بیرون . منم یکی دوباری باهاشون رفتم , دیروزم باهاشون رفتم داراباد تهران , هرچند مسخره بازی در آوردن و من آخرشم موزه را ندیدم :|| ولی درتمام عمرم اینهمه آدم مسخره ندیده بودم و اینقدر از دستشون خندیدم که خدا میدونه . آدمهایی که وقتی توی زندگی...
-
عکاسی
پنجشنبه 16 شهریور 1396 22:08
, یکدونه عکس سه در چهار حتی متعلق به دوران دبیرستانم ندارم تو خونه:))) رفتم عکاسی , عکس بگیرم . این عکاسی یکجورایی آشناس , ینی قدیما شاگرد دایی جانم بوده , بعد برادرزادش شاگرد یکی دیگه از اقوام مادر بوده و خلاصه زنجیره ای ارادت داره:))) بعد دیشب اینقدر سر یک عکس بحث کردیم که قوز نکن , صاف بشین , زل نزن , لبخند طبیعی...
-
گرمسلمانی از اینست که حافظ دارد...
چهارشنبه 15 شهریور 1396 17:54
داشتیم میرفتیم داخل کوچه بریم خونه یک آقایی بدون نگاه کردن به آیینه , با سرعت بالایی گرفت دنده عقب و تقققق , بله ماشین را کاملا غر زد . جالبی اینه که در ماشین را باز کرد و هوار میزد مقصر شمایید که یکمرتبه اومدین پشت ماشین من !!! مامان کشیدن کنار تا ترافیک نشه که اونم از فرصت استفاده کرد و با سرعت فرار کرد , طوری که...
-
مو
دوشنبه 13 شهریور 1396 16:50
من تارهای موهام خیلی نازک هستن و عدم رسیدگی هم باعث خراب شدن اوضاعم شده و البته کم خونی شدید هم عامل دیگه ای هست . آرایشگاههای معروف که میرفتم همیشه , کلی حرف میشنیدم , واییی خانمم من با این مو چیکار کنم , چرا تار موهات نازکند و... خلاصه خون به جگر من میکردن تا یک کاری برای موهای من انجام بدن . برای همین از آرایشگاه...
-
خودخواه , بی منطق , از خودراضی و...
شنبه 11 شهریور 1396 19:55
من آدم ترسویی هستم , اینجا اعتراف میکنم چون آشنا نمیخونه:)) من از هرنوع تغییری میترسم , نه پدرم و نه مادرم و نه هیچکدوم از آدمهای اطرافم اهل ریسک نبودن و همین باعث شده از هر تغییری بترسم و اصلا استقبال نکنم . از روزمرگی که گرفتارش شدم متنفرم , راستش را بگم , دلم یک زندگی شلوغ میخواست که با شادی نه با بیماری و گرفتاری...
-
بسیار سفر باید کرد ...
جمعه 10 شهریور 1396 16:18
جای دوستان خالی چند روزی را سفر بودم:))روز اول که فقط غش کردیم از بس تو فشار و گرما رفته بودیم , صندلی های عقب چهارتا آدم بزرگ کنار هم , من که رسما با لباسهام یکی شده بودم از بس مثل چسب تو بدنم فرو رفته بود , جورابم که کشش رسما فرو رفتگی عمیق داشت . دیگه تا رسیدیم یک دوش و بعدم غش تا شب:)) روز بعد گفتیم طلوع خورشید...
-
لیبل قیمت
جمعه 3 شهریور 1396 00:32
خیلی بدید میخونید و نظر نمیدید:/ یادتونه صفحه قبلی از یک شال که خریده بودم نوشته بودم که برچسب قیمت را فکر میکردم کندم و در واقع دومین برچسب را ندیده بودم و از نگاههای پرتمسخر عروس داییم متوجهش شدم که فکر میکرد از قصد نکندم که نشون بدم گرونه !!!! حالا حکایت سینی چایی امشبه !! من عاشق خریدن سینی و قوطی هستم , یعنی به...
-
کشمیر ایتالیا کجاست؟!!!
چهارشنبه 1 شهریور 1396 01:01
خواهرم یک روسری را خیلی پسندیده بود , برخلاف من که از روسری مطلقا خوشم نمیاد و عاشق شالهای رنگی و شادم, اون روسری دوست داره . فی المجلس قبل از اینکه همسرجانش را برای خرید بیاره , بمن نشون داد و گفت برو بپرس چند هستش که اگر قیمتش مناسبه همسرجان را بیارم. منم خیلی شیک و مجلسی رفتم توی مغازه و قیمت را پرسیدم , که خانمه...
-
عمه های من
پنجشنبه 26 مرداد 1396 14:20
این پست بمناسبت تازه عمه شدن یکی از دوستانمه که البته آدرس وبلاگ را نداره ولی درهرصورت گفتم مثل یک برادرزاده خوب یادی بکنم از عمه های مرحومه عزیزم. مادر پدرم سیده بودن , منم یک رگش را دارم , حواستون باشه:)) تو قدیم که همه تعداد زیادی بچه داشتن , مادر پدرم تک فرزند بوده , چون توی پنج سالگی یتیم میشن و طبق صلاحدید...
-
وقتی دکتر چیز میزند:\
یکشنبه 22 مرداد 1396 21:44
طبق عادت دستم را بردم جلو دکتر یک فشار بگیره و یک سرم الکی بنویسه , ولی دکتر در راستای ضایع کردن من گوشیش را برداشت , ضربان من را با نفس عمیق چک کرد و درنهایت گوشیش را گذاشت رو پیشونی من و گفت نفس عمیق بکش !!! فکر کنم خانم آقای دکتر صبح چیز خورش کرده بود , بعد چیز میزد:))
-
یک عدد مریض مینویسد!
شنبه 21 مرداد 1396 21:45
سرماخورپگی تو تابستون اونم وقتی از هرنوع سوپی متنفری و تو دهنت نمیکنی و تازه بدنت نسبت به شیر واکنش نشون میده و هی فرت و فرت لیوان چایی بالا میکشی و بعد روم به دیوار راه موال را درپیش میگیری و نظر دکتر براینه که ویروسیه و هیچ قرص و کپسولی نداره و فقط دوره داره و باید چند روزی بخوابی , خیلی خراست . من الان یک عدد...
-
حواشی عروسی امشب !
جمعه 20 مرداد 1396 01:55
شما را نمیدونم , ولی خودم با پست های اخیر حس خاله زنکی دارم شدید!!! من ابنقدر که تو عروسی ذوق دارم , حتی فکر نکنم خود عروس هم به این شدت ذوق داشته باشه. !!! یعنی نیشم از اول تا آ خر مجلس با یک ذوق خاصی بازه , طوری که بقیه به چشم نیمچه دیوانه من را نگاه میکنن !!! امشب عروسی دعوت داشتیم و من عاشق عروسی های پنج شنبه هستم...
-
بی عنوانی بد دردیه !!
پنجشنبه 19 مرداد 1396 02:29
من نمیگم آدم خوبیم و دوست فلانیم , نه اصلا . اتفاقا شاید من بدترین رفیق دنیا باشم , ولی همیشه سعی کردم گمانم نسبت به اطرافیانم مثبت باشه و دستکم اگر خودم را بد و ناقص میدونم توی دوستی , ولی صادق باشم باهاشون !!! چیزی که باعث نوشتن این پست شد رفتار یکی از دوستان کارشناسیم بود .ما تقریبا هفت تا رفیق صمیمی بودیم که نه...
-
خودمم نمیدونم چی نوشتم
دوشنبه 16 مرداد 1396 23:44
دیروز با آبجی بزرگه رفتم بازار , من عاشق بازار رفتنم و بقول خواهرم بیماری خرید دارم , واقعا شاید چیزی که میخرم را نیاز نداشته باشم , اما به طرز دیوانه واری فقط خرید آرامش ذهنی بهم میده . اولش که قریب ۴۵ مین دکترخودخواه معتمد بیمه ما را نشوند فقط برای یک امضای کوفتی تایید!!! شما نخونید , ولی الهی که ور بپره ... بعد...
-
چشم زخم
یکشنبه 15 مرداد 1396 00:06
نمیدونم به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه؟! اما من عجیب اعتقاد دارم و متاسفانه بارها شاهد بودم که چشم خودم در مورد خودم فقط گیراست!!! یعنی کافیه از خودم پیش خودم تعریف کنم , صاف از آسمون یک سنگ میاد و میخوره توی سرم و میشینم سرجام!! ماجرای غار نوردی بود, خب من به توصیه اکید پزشکم حق پیاده روی طولانی و از اون مهمتر تر تر...
-
غارنخجیر
جمعه 13 مرداد 1396 20:21
امروز خواهرک با همسرجانش زدن بیرون و ما هم زدبم به جاده , رفتیم غار نخجیر . میدونستم مبخواهیم بریم یکجایی روستایی , ولی خدایی فکر غار را نکرده بودم:)) هرچی با خودم کلنجار رفتم تا کتونی بپوشم , چون بخاطر گرمای هوا شلوار پارچه ای پوشیده بودم , دیدم تیپم خراب میشه و دلم نیومد و درنهایت کفش پاشنه دار پوشیدم و حالا با...
-
جنبه ندارم
پنجشنبه 12 مرداد 1396 14:44
واقعا میگن آدم باید جنبه داشته باشه برای هرچیزی حکایت من بی جنبه است:))) تا نرفته بودم تلگرام , هی میومدم از ترک دیوار هم مینوشتم , تازه ایمیل میدیدم و گهگاهی تو مسنجر خدابیامرز با آشناها چت میکردم:)) بعد که همه رفتن تلگرام من بواسطه دوستی با یک سایت آشنا شدم و راه براه عکس و...میزاشتم اونجا و کیف میکردم, بعدتر به...
-
لاک قرمز
شنبه 7 مرداد 1396 20:25
آبجی خانم مرخص شد , هرچند حالش خوب نیست و بخاطر ضعف استراحته , ولی باعث شادی منه , نبودنش تو بیماستان و اومدنش به خونه , به همین مناسبت یک لاک قرمز جیغ زدم به ناخنهام و خودم کلی دلم شاد شد :)))بعد امروز دیگه ما تو این مدت خونه را خالی کرده بودیم با مامان رفتیم خرید تا درستش کنیم. تو فروشگاه اومدم فیش را از آقاهه گرفتم...
-
دیروز نوشت
پنجشنبه 5 مرداد 1396 11:56
دیروز تهران اومدم , یک بخشی از مسیر بیمارستان را با مترو و بخش دیگه اش را با اسنپ . واقعا عالی بود و به دوستان تهرانی توصیه میکنم گیر کردید جایی ازش استفاده کنید , قیمتش هم به نسبت دربست که بخواهید بگیرید بمراتب کمتر و بهتره . از مترو که بیرون اومدیم و منتظر تاکسیمون بودیم , یک ماشینه گیر داده بود بمن:))) آخه من...