نقطه ضعف ققنوس

تروخدا یکم کمتر شکمو باشید 

اصا چه معنی داره تنهاجایی که تو محله شما را خوب میشناسه شیرینی فروشی سرکوچه باشه :)) چه معنی داره راه براه پاهاتون کج میشه و تو شیرینی فروشی صاف میشه و نیشتون پنجاه متر باز با یک جعبه بیایید بیرون؟![

بله اینها را که خواندید مختصات یک ققنوس بسی بسیار شکموست که از صبح که از خواب بیدار میشه بوی شیرینی که از دودکش شیرینی فروشی تو خونشون راه میفته هربار حدس میزنه چ پزیده آقای شیرینی فروش :)) و درصورت نیافتن جعبه در یخچال وادار میشه تا سرکوچه بره و جیغ مادرجان را در بیاره که خجالت بکش , یک نگاه بکن همه مردم باربین و تو...

خدایی شما حق را بمن نمیدین که تنها تقصیر کار آقای شیرینی فروشه که از نه صبح بو را رها میکنه؟! عابا گناه من است که نقطه ضعفم شیرینیه؟! نه والا , عایا من مقصرم که مردم نقطه ضعف  ندارن :))والا:!!

من و مجلس ختم

بالاخره رفتم چهلم همسر دوستم , اما فقط ده دقیقه دووم آوردم , حالم بقدری بد شد که زود خداحافظی کردم و زدم بیرون و بیرون زیرعینک دودی , تند تند اشکامو پاک میکردم کسی نبینه !!

من واقعا مراسم ختم نمیتونم برم, چون زودتر از صاحب مجلس من را باید بهوش بیارن . بعد رفتن پدر , من هیچ مجلس ختمی تا جایی که بتونم نمیرم , چون به روحم فشار زیادی وارد میشه و تا مدتی بهم ریخته هستم. نه که به میل و اراده من باشه , نه ناخواسته هست . یک مشکل تو روح که حل نشده رها شده و تو این مجلس ها و با دیدن بی تابی صاحب مجلس غده چرکین سرباز میکنه و تا دوباره بسته بشه , من را آزار میده.خدا صبر بده بهشون , خیلی سخته , خیلی سخت.

من بی ادبم عابا؟!!!

خیلی خیلی بی تربیتم , خودم پیشاپیش میدونم :))

ممکنه ما بصورت ناخودآگاه از یکی خوشمون نیاد و یا رفتارش را نپسندیم , مثلا ممکنه شما از من اصلا و ابدا خوشتون نمیاد که هیچ , حالتونم بهم بخوره , والا, شاخ و دم که نداره !!

حالا من از رییس موسسه خوشم نمیاد , جلسه اول ندیده بودمش و رفته بود برای بقیه گربه را دم حجله کشته بود , من جلسه پنجم دیدمش و تازه نفهمیدم رییس موسسه است و دوساعتم هروکر کردیم. یعنی باعثشون اون و سوالاتش شد و درنهایت من فرار کردم !! 

و ترم بعد فهمیدم  که ایشون رییس موسسه هستن و با فهمیدن موقعیت و وجهه اجتماعیش که کمترکسی به اون شکل دیدتش , ازش بدم اومد و رفتارش را اصلا متناسب با موقعیتش ندیدم . البته که از الان بگم نظر شخصی من باعث نمیشه اون آدم بدی باشه و... نه فقط من نمیپسندم و خیلی بدم میاد همین !!

 امروز نبود , منشی هم نبود و خلاصه موسسه بهم ریخته و با هزارپیغام و پسغام برا خانمه که اونجا بود و  از کامپیوتر سردرنمیاورد برگشتم خونه , دم غروبی خود آقای رییس زنگ زدن و خب من که شماره سیو شدشون را نداشتم خیلی جدی درمقابل احوالپرسی گرم و دوستانشون گفتم امرتون را بفرمایید که فرمودن من فلانی از موسسه هستم و شناختم , ولی چون درجلد بداخلاقم فرو رفته بودم , درمقابل از سرگیری احوالپرسی گرمشون , بازهم گفتم بغرمایید , درخدمتم و...

تازه بعد تلفن بخودم گفتم نمیخوردت اگر یکم ادب داشتی:))) ولی چکار کنم که اگر از کسی بدم بیاد , کلا ادبم میره تعطیلات :))) گفتم شما هم بدونید یک همچین موجود بی ادبی هستم من :))

اینم پست تکراری!!

 داشتم اخبار گوش میدادم و بحث نیروهای پزشکی که بردن حج بود که خانم دکتری فرمودن برای رضای خدا و خدمت به خلق رفتن !!! فقط فراموششون شد که چهل میلیون جلوافتادن و حقوق خداتومنیشون و... را هم در نظر بیارن !!

تازه اینا نوش جونشون , ما که بخیل نیستیم , ولی کاش خداوکیل نصفشون به نیت خدمت میرفتن , اینو منی میگم که چندسال پیش حج عمره رفتم, بخاطر اشتباه پزشکی دچار مشکلی شدم که هنوز عواقبش پای منه و من عملم را یکسال و نیمه عقب میندازم, چون تحمل اتاق عمل را ندارم , جدای از هزینش که آقای دکتر فرمودن شش تومن شب قبل عمل واریز کن حسابمو و عکسش را تلگرام کن تا فردا عملت کنم !! و چون ارتباط مستقیم با زندگی آیندم داره , نمیتونم عمل مهممو دست هرکسی بسپارم و مجبورم هروقت پولم جور شد برم پرداخت زیرمیزی و...

یکروز قبل سفر یک غده روی پام یکمرتبه ترکید و عمل اورژانسی و فرداش لنگ لنگان راهی سفری شدم که یک عمر تو حسرتش بودم , بخواهرم میگم من خودم بک انتقال...خون سیار بودم که رفتم مک..ه بخاطر عملم و چون تو مسجدالنبی یکی ویلچرش را کوبید به پام , خونریزی کرد جای بخیه ام و چون دکتر از منطقه هتل ما خیلی دور بود بیست ریال دادیم تا بریم دکتر !! رفتیم و بعد نزدیک دوساعت انتظار اونم باوضعیت خونریزی و سرگیجه من , خانم دکتروحشی تا من را دید گفت بمن چه؟! حالا چکارت کنم؟میخواستی نیای؟!! این اوج کارش بود , آقای دکتری که متخصص نمیدونم چی بود و تو همون اتاق بود اومدگفت بزارید من معاینه کنم و خانم دکتر پرخاش کنان گفتن نه غلط کرده اومده , میخواست نیاد !! و من با دهن باز نگاهش کردم و درنهایت آقای دکتر پانسمان کرد و بهم گفت باید آنتی بیوتیک قوی بخوری تا عفونت نکنه و درمقابل اصرار من که اسمش را بنویس تا از داروخانه بیرون بخرم , هزینش کمتره تا هرروز بیام اینجا ,میگفت نه هر روز صبح بیا و سه تا بگیر و برو :||

خلاصش اومدیم بیرون و برادرم چون انگلیسی بلده , من با کمک دکتر و داروخانه سعو..دی نزدیک هتل مشکلمو تو مدینه حل کردم تا بریم مکه , که  دیدم اوضاع پام داره بهم میریزه که مقصر بخیه زیرپوستی دکتر بود که داشت عفونت میکرد و من را بدبخت !! تجربه دکترای مدینه میگفت برم درمانگاههای سعو..دی ,  ,ولی چون نزدیک بعثه بودیم و گفتن دکتر داره , رفتیم اونجا و یک آقای دکتر بسیار مهربان, باشخصیت , آقا که اگر اشتباه نکنم برای جنوب کشور بود و الهی که خیر ببینه و خدا هر روز مثل اون را زیاد بکنه و یکم اخلاق عطا بکنه به برخی .,با هزارتا ببخشید و اگر دردت اومد داد بزن و...بالاخره اون بخیه کذایی را کشید و بقدرنیاز من آنتی بیوتیک داد و مشکل من را تا بیام ایران حل کرد .

اینهمه حرف زدم که بگم رشته سختی را بعضی از ماها خوندیم , با سختی زیاد بجایی رسیدیدمبارکتون باشه , چرخش بچرخه براتون , ولی تروخدا حرف خنده دار نزنید. خدمت به خلق خدا و رضای خدا عالیه , ولی چند درصد واقعیه؟!!! خداییش چند درصد واقعیه؟!!

اخلاقتونم درست کنید تروخدا , هرکی میاد یک دردی داره , همه هم مشکل و بدبختی دارن . هیچکسی اینروزها بی مشکل نیست.

باهم بخندیم

قبل نوشتن یک پست تکراری , گفتم یک چیزی بنویسم یکم بخندین :))

اصولا مریض هایی که به هوش میان دو دسته هستن, یعنی من این دو مدل را دیدم :|| خب من وقتی برای عمل رفتم و توبخش بستری لباس میپوشیدم , یک خانمی را آوردن و بهش گفتن از روتخت سیار بره  , روی تخت ثابت و خانمه بی حال بیحال و با کمک جابجا شد . 

رفتم بالا برم سمت اتاق عملم یک خانم دیگه را همینطوری دیدم جابجا کردن , بعد من نمیدونم چرا روی من اثر منفی داشت ماده بیهوشی , شایدم دوزش بالا بود:)) کلا مریض بی جنبه ای هستم :||

 من یادمه گفتن تختتا جابجا کن که ببریمت تو بخش , بعد من که فک کنید قبلش از شدت درد و بی حالی نای ناله کردن نداشتم ,پاشدم ایستادم روی تخت و ایستاده رفتم روی تخت متحرک و به چشای گرد خدمه و پرستارا نگاه میکردم و تو بخش بستری هم همینکار را کردم و خانم پرستار جلو خندش را کلا نمیتونست بگیره و غش کرده بود:)) می ایستادم روی تخت ها و میگفتن حالا بخواب میخوابیدم :))

تازه من بعد بهوش اومدن همه ذهنم درگیر این بود موقع بهوش اومدن چه دری وری گفتم و چند درصد آبروم رفته :))) این درحالی هست که همه میگن بخاطر فراموشی بعد بیهوشی نباید یادت بیاد غیر از این  من که رو ویلچرنشستم تا منو ببرن پای ماشین , آقاهه ناخواسته پامو له کرد که تو اون موقع که حتی شالمو نمیدونستم چطوری سرم کردن به اون که مدام عذرخواهی میکرد میگفتم اشکالی نداره , ولی کلا بقیش یادم نمیاد :))) تازه خیلی چیزها را جدیدا کشف کردم که کلا فراموش کردم , نمونش کدملیم را مطلقا بخاطر نمیارم :// من را بکشن دیگه اطاق عمل نمیرم , خیلی تجربه بدی بود خدایی , از تجربه اولی هم بدتر:||