کشف حجاب چگونه بود؟

   داستان کشف حجاب ما از اونجا شروع شد که تازه اومده بودیم این خونه و مادرجان آبگوشت نذری پزیدن و کاسه ای در دستان ما که ببریم برای همساده روبرویی !!! آغا از آنجا که تابستان داغ خدا جاری بود چادری روی تیشرتی آستین کوتاه به سر کرده و با آبجی کوچیکه رفتیم خونه همساده روبرویی , تا زنگ زد , اون یکی همساده صدا کرد که کاسه را پس بده , اونم من را رها کرد و رفت . منم بعد تعارفات معمول اومدم کاسه را بدست همسایه برسونم که یکهو نمیدونم چی شد و چادرم شروع کرد به رفتن از سر مبارک :|| منم کاسه آبگوشت را وسط زمین و آسمون ول کردم و چادر را چسبیدم و آقای همسایه کاسه و سینی را در هوا گرفتن و چشمانشان اندازه یک بشقاب :)) ولی چون نمیدونستن با چه موجودی طرف هستن,خودم گفتم خدا را شکر گرفتیدا , حالا سعی میکرد نخنده و من فرار کردم :))

ٔ......................,,.

بار بعدی اقوام پدری از راه دور و نزدیک بی خبر اومدن و ما هم غذا از بیرون سفارش دادیم , و برای نینداختن سفره وفرار رفتیم غذاها را تحویل بگیریم که اینبار موقع پرداخت چادر و شال با هم رفتن و :)) خوب بود آقاهه فرز بود و غذاها را خودش تو هوا گرفتا ,آخرشم اصرار داشت برای سلامت غذا خودش بیاره داخل که من راضی نشدم :)) ولی تمام صورتش خنده بود وقتی میرفت .

......................................

مورد آخر مال همین چند روز پیش هست . از تاکسی پیاده شدم , اومدم کرایه ,اش را حساب کنم  کیفم از روی شونم سر خورد و افتاد , اومدم کیفمو بگیرم , چادرم سر خورد و افتاد , پول آقای راننده را دادم , اومدم چادرم را سر کنم که اینبار هر دو با هم افتادن , اول کیفو درست کردم ,بعد اومدم چادرمو سر کنم که بعد از سر کردن فهمیدم ته چادر یعنی اون پایینش را انداختم روی سرم ,پرحرص چادرم را درآوردم و درست سرم کردم و از اونجایی که اینطور وقتها خودم زودتر از بقیه میخندم , فقط سعی میکردم نخندم و چنین بود که مراسم کشف حجاب انجام شد, بدون حضور رضا خان جان :))

لیمو ترش یا لیمو شیرین؟!!

توی خونه تنها بودم که دیدم یکی داره زنگ در را از جا میکنه , نگو آقای کنترل آب بودن , خوب نمیخواستم در را باز کنم چون تنها بودم , بعد از اف اف دیدم که پسرهای همسایه بغلی تو کوچه ایستادن و دارن ماشین میشورن , به پشتوانه بودن اونا در را باز کردم که پسرهمسایه من را با مامان اشتباه گرفت و گفت حاج خانم رفته خونه ما را ببینه الان میاد , گفتم باشه , بعد از اونجایی که کنتر آب , پشت در بود و بخاطر سرمای هوا پوشوندیم ,یادم اومد , روی کنتر را باز نکردم , پشت در دولا شدم که روی اونو باز کنم که یکمرتبه در گفت تق و درکمر اینجانب فرود اومد و از اونجا که من پشت در بودم, نتیجتا در باز نمیشد و صدای آخ من بود که بلند شد و آقاهه دایم میگفت چی شد؟!! بنده که بلند شدم , بنده خدا صدهزاربار عذرخواهی کرد و من خودم غش رفته بودم از خنده و دستمم به پهلوم :))

...............................

مامان حالشون بد بود  , گفتن یک لیوان  آب و آبلیمو برای من درست کن , منم رفتم با لیمو ترش درست کنم , بعد شک کردم که لیمو ترش بود یا شیرین؟!! بعد از اونجایی که خودم بشدت از لیمو شیرین و طعمهای ترش بدم میاد, داداش کوچیکه را صدا کردم و گفتم بیا این لیمو شیرین را من چاقو زدم , بخور .اونم عشق لیمو شیرین اومد , هی گفت این شکلش مثل لیمو ترشه ها , گفتم حرف نزن , من بو کردم ,بوی لیمو شیرین میده بخور تا تلخ نشده . آقا تا یکذرش را خورد ,صورتش جمع شد که چقدر تو فلانی , اینکه لیمو ترشه , حالا من از خنده کمرم صاف نمیشد که , ازش گرفتم و بعد از اینکه کارم را انجام دادم ,رفتم پیشش گفتم این یک آزمایش علمی بی خطر بود !! خداییش من اصا بین شما و با این رشته تحصیلی حروم شدم , من باید داروساز میشدم , یک داروساز موفق :)) 

یا وارد صنعت تجارت بشم , اشتباهم اینه که شغل اجدادی را دنبال نکردم , وگرنه بشدت موفق بودم و الان جزو نام آوران سرزمینم بودم , والا:))

ولن کی بودی؟!!!

من عاشق شکلات تلخم ,بعد یکوقتی یک بنده خدایی از خارجکه برام شکلات تلخ خارجکی آورد هدیه , متاسفانه یک بسته بیشتر نبود , یعنی آن را خوردم , نظرم کلا نسبت به تمام برندهای شکلات داخلی برگشت خفن ناک !! 

از آنجا که روز مقدس ولن..تابن نزدیک است و بازار خرید شکلات داغ !! خان داداش امر فرمودند که برایشان شکلات خارجی خریداری شود !! یک سایت نتی هم پیدا کردند که ارسال پستیشون بیشتر از پول خرید شکلاتش درمیومد:)) در نتیجه رفتیم پیاده روی تا برایشان شولوکات خارجکی بخریم :)) قیمتها متفاوت و نرخها سر به فلک برداشته :/ خلاصش یک مغازه هست که من از وقتی بچه بودم و یادم میاد , اون مغازه فسقلی تو اون فرعی همیشه جنسهاش برای دیار خارجکه بوده و هرگز جنس وطن نفروخته , شولوکات مورد نظر خان داداش هم آنجا پیدا شد و خریداری , ما نیز برای خود شولوکات تلخی خریده و فرمان به بازگشت دادیم که داداش کوچیکه فرمودن خرید تو تموم شد , بریم خونه , چقدر تو ظالمی آخه:))) یکعالمکی خندیدم  و فرمان دادیم که برای من کادوی ولن بخرید :)) و باقی بما خنده کردند:))

حال اینهمه نوشتم که دوستان شولوکات سهم من را خارجکی بخرید و ارسال نمایید :)) فقط شولوکاتش تلخ باشه و اگر فندقی هم باشد که دیگر بهتر از این چه بخواهم !! والا !! من نمیدونم وسط این قرتی بازیهاتون سهم منم لحاظ کنید ,زودباشید :))

خاطره ای که هرگز نگفته بودم !!

 امشب مثلا مهمونی بودم , اما مثل هرشبی که از مهمونی میام دچار بیخوابی میشم , الانم همونم . هیچوقت مهمونی رفتن را دوست نداشتم , چون هیچ دوستی نداشتم که باهاش تو زمان مهمونی وقت بگذرونم و وقت کم بیارم و دلم نخواد از مهمونی جدا بشم . مجبورم در سکوت بشینم و بقیه را نگاه کنم.

البته یک اتفاق دیگه هم افتاد  , یک پیامک از یک دوست و عدم پاسخگوییش در جوابی که بهش دادم باعث ناراحتی بیشترم شد . اینروزها نمیدونم چرا پر هستم از دلشوره ای بی امان که دلیلشم خودمم نمیدونم.واقعا نمیدونم !! 

داشتم یک برنامه تو تلگ..رام میدیدم , درمورد جوش صورت بود , بعد من همیشه یادمه از راهنمایی تا همین چندسال پیش تنها نقطه صورتم که جوش میزد چونه من بود !! البته الان چندسال هست بقبه صورتمم درگیره , ولی دقیقا تا چندسال قبل فقط چونم بود, بعد تو این برنامه مشخص کرده بود که چونه اگر جوش میزنه , نشانه ناراحتی قلبیه!! بعد بقیه را که خوندم , دیدم باتوجه به این علایم , من کلا قاچاقی زندم :)))

امشب شوهرخواهرم و خواهرم به دستکاری تو نمره ها برگه های امتحانیشون اعتراف کردن  !! حالا منم میخوام اعترافی کنم که تا این لحظه هیچ کجا نگفتم ،:)))

راهنمایی بودم و امتحان میان نوبت دی..نی و من کلامی نخونده بودم , معلم برگه ها را جابجا کرد و گفت برای همدیگه را تصحیح کنید . همه قرار گذاشتن غلطهای هم را درست کنند تا نمره بالایی بدست بیاد .برگه دخترهمسایه که دوست چندسالم بود بمن افتاد , گفت کاری کن من بیست بشم , در ازای اون , اونم کمک کنه من هفده بشم . اما نامرد کمک که نکرد هیچ یک پنج شیکم بمن داد و گفت میخواستی کمکم نکنی!! معلمم عصبانی  که تو این نبودی و پنج چه نمره ای هست . خیلی گریه کردم و چون عمرا نمیتونستم چنین شاهکاری را نشون مامانم بدم ,دریک حرکت انتحاری به اندازه چهارده نوشتم و بمامانمم گفتم فلانی با من دشمنی کرده و بجای چهارده بمن پنج داده و کشوندم بمعلم و معلم هم که تو مطمینی خودت ننوشتی تا چهارده بشی؟! از منم که آره, من خونه دیدم و شمردم و خلاصه تو دفتر نمره پنج من شد چهارده !! از اونطرف اون دخترک اومد سراغم که تو پنج بودی , چرا دروغ گفتی و من را خراب کردی !! گفتم سزای آدم دروغ گوی خیانتکار همینه , من هفده تو را بیست کردم , ولی تو کمک من نکردی وبا افتخار گفتی من پنج شدم !!اینم حق تو !! همین مسیله باعث قهر عمیق ما شد و هرگز به آشتی منجر نشد ! چون سال بعد اون به صلاحدید خونوادش ازدواج کرد و ما دیگه هرگز ارتباطی پیدا نکردیم , چون با ازدواجش از اون محله رفت و چندسال بعدم ما رفتیم .این اولین قهر من بود که هرگز با کسی که قهر کردم , آشتی نکردم و اولین بارم که خاطره خبط و خطام را جایی عنوان کردم :)) البته هرگز این خطا را دیگه تکرار نکردم , چون پیش خودم خیلی شرمنده شدم بابت کارم .ولی نه شریک جرم شدم دیگه و نه تکرار کردم خطای خودمو . 

تاکسی

فکر کنم قبلا هم گفتم که از تاکسی پراید متنفرم و هرچقدرم دیرم باشه باهاش نمیرم. چون باعث لعن خودم میشه که چرا سوار شدم !! از بس که اون قسمت عقب تاکسی وحشتناکه آدم له میشه سه نفری که میشینه !! 

حالا دیروز دیر از خونه زدم بیرون و تا زدم بیرون یک نم برفی شروع شد و بنده خیلی شیک و مجلسی تا نوک انگشتای پامم یخ زده بود!! حالا هرچی تاکسی بوق و چراغ میزد همه از دم پراید !! تا یک تاکسی پژو بوق و چراغ زد , منم بدیو بدیو گرفتمش که کاش نمیگرفتم !! یک خانم جلو ,دوتا آقا عقب بودن , که ماشالا آنچنان راحت نشسته بودن که من نفس میکشیدم تق و تق تو حلق بغلی بودم !! همونجا گفتم بیام بنویسم , ترو خدا یکم جمع بشینید , والا خانم بغل دستدیتون که گناه نکرده که عرض پاهاتون را به اندازه عرض شونه باز میکنید و راحت میشینید, والا همون موقع گفتم همین ماشین اگر پراید بود احتمالا نصف من روی پای بغل دستی بود !!! همینطوری هم نشیمنگاهمون چسبیده بود و من که میلیمتری هم نمیتونستم تکون بخورم , چه برسه به سانتی متر !! یعنی تا بغلی پیاده شد انگار دنیا را بمن دادن ,اصلا جا باز شد عین چی :)) ولی خداییش درست بشینید توی تاکسی , آدم را به عذاب نندازید , والا تاکسی کش نمیاد !!یک عرض مشخصی داره , درش را هم نمیشه از جا کند و نصف بدن را بیرون از در گذاشت !! یکم دوستانه تر بشینید و امنیت بزارید برای خانمی که بغل دستتون میشینه !! والا !