سوتی ققنوسی

زنگ زدم تاکسی تلفنی با تاکیدبسیار که عجله دارم، گفت ارسال شده. ده دقیقه بعد زنگ زدم بگم چرا نیومد پس؟

زنگ زدم آقاهه گوشی را بردلشته باعصبانیت و بیتوجه به جمله ام گفتم من الان زنگ زدم و ده دقیقس منتظرم، چرا الکی میگید رسید؟ آقاهه با خونسردی تمام گفت :باللخره الان زنگ زدید یا ده دقیقه قبل؟ 

کرم کتاب ققنوس

از وقتی یادمه خوره کتاب بودم، با اینکه درتمام زندگیم مهمترین خصیصم شکمویی بوده، اما کتاب برام حکم دیگه ای داره. پدرم هرچی که نمیخرید جیره کتاب و مجله و روزنامه من را داشت. چون این خوره کتاب شدن حاصل هدایت و تربیت خود پدرم بود. 

پدرم عاشق کتاب بودن و یکدوست داشتن با یک گنجینه بزرگ شخصی که تا زنده بود، پدرتامین بودن و ساعتهاشون به گپ و گفت درباره کتابها بود. البته خود پدرهم گنجینه خاصی داشتن که من بی توجه به رده سنیم، دور از چشم مادر و پدر تونسته بودم ظرف چندماه تمومش کنم یادمه دبیرستان که بودم، تمام نمایشگاه کتابهایی که میزدن توی مدرسه، ساعات بی کاری و زنگ تفریح نداشت، من اونجا مشغول خوندن بودم. بعدتر تو دوره دانشجویی آویزون درکتابخونه دانشگاه و بعد دانشگاه تا قبل شاغل شدن کتابخانه تخصصی که اونروزها قفسه باز بود و من بین قفسه ها تا ساعت تموم بشه، تازه بعد اونجا یک کتابخونه تخصصی دیگه میرفتم که خودم ساعتها بحث کرده بودم با مسیولش که دسته بندی کردن رشته ها غلطه و ما هم باید اجازه استفاده داشته باشیم و بالاخره مجوز گرفته بودم و با یکی از دوستانم چه خرابکاری ها که نکردیم و چه آتشها که نسوزوندیم و چقدر نخندیدیم.

بعدتر که شاغل شدم از فضای کتاب خوندن دور شدم و کار به جایی رسید که کامل بوسیدم و گذاشتم کنار و حالا کتابخانه شخصی خودم پراست از کتابهایی که حتی ورق نزدم و فقط عاشقانه خریدم. 

امسال که به نمایشگاه کتاب نرسیدم از خان داداش خواستم برام کتاب ملت عشق را بخره و چه لذتی داشت صفحه نخستش مترجم اثر برام دست خطی به یادگار نوشته بود. چند روز اول که حال جسمی مناسبی نداشتم حتی کتابم را نگاه نکردم، اما بدنبال خودم همه جا بردم. امااااا امان از وقتی که نیت خوندن کردم و دقیقا مثل یک کرم کتاب درعرض 2ساعت کتاب را تموم کردم. هرچند صدای همه دراومد که فشار به چشمت نیار و.. اما وقتی کرم کتاب یکی مثل من فعال بشه، ایستادن نداره

شما چطور؟ آیا کرم کتابی درون خودتون دارید یا مشغله هاتون جایی برای این قرتی بازی ها نمیزاره؟ 

کدوم شهر من را به شهروندی قبول میکنه؟؟؟

رفته بودم معاینه بعد عمل، آقا دست میزد به چشم ما عین آبشار نیاگارا این اشک من میریخت، حالا اینش مشکلی نبود، امان از وقتی که مماخ بنده هم آبیاری را شروع کرد و منم چون نمیتونستم سرمو برگردونم دستمال بردارم، کورمال کورمال دستمو میکشیدم روی میزش، بلکه فرجی بشه دستمال پیدا بشه که نشد

تا سرش را بلند کرد وسیله بعدیش را برداره، منم مث قحطی زدگان آفریقایی بسمت جعبه دستمال حمله کردم، خوشبختانه وقتی من را دور از دستگاه دید که موفق شده بودم آبشارهای نیاگارا را پاک کنموگرنه فکر کنید چی میشدا

.............................. 

لیزرها بشدت دردناک هستن و هربار باید دستمال دستم باشه تا بتونم آبشارهای حاصله از درد را جمع کنم که آبروریزی نشه، چندوقت پیش ها داشت لیزر میکرد و دستمال تو دستم در حال مچاله شدن که یکمرتبه دستمال از دستم رها شد ، اومدم دسنمالم را همونطوری کورمال کورمال و با غریزه حسیم نجات بدم که یکمرتبه دیدم پاچه شلوار دکتر جای دستمال تو مشت منهاون بنده خدا خودشم هنگ کردهمون لحظه ولش کردم، گفتم حالا یک آبشار نیاگاراس، آبروریزیش کمتر از پاچه شلوار دکتره

باهم بخندیم

تو اتاق انتظار بخش نشسته بودم و یک دیپورتی گوگولی بودم  کمدوسایل بیمارها هم تو اون اتاق بود با لباس عمل و سردردی وحشتناک نشسته بودم که یک آقایی  اومد و چندبار کوبید به در و هربار با حرص و غلظت خاصی یاالله میگفت

خب لباس من شامل یک بولیز بی نهایت گشاد با آستینهایی به اندازه یک بندانگشت پایینتر از آرنجم و شلوار نودسانتی بود و یک کلاه نازک بوذ. فقط من نفهمیدم چرا لباس عمل ٱقایون آستیناش انقدربلند بود، یعنی به نظرشما خانومهای منتظر اتاق عمل یا پرستاران اتاق عمل با دیدن پشم و پیل دست آقایون تحریک میشدن که آستین لباس اونها بلند بود؟ و دیدن دست خانومها از آرنج به اینطرف مشکل نداشت؟ خلاصش داشتم میگفنم، بنده با همین شیک و پیکی بیش از حد نشسته بودم و کم کم میخواستم بگم داداچچچچ، ملافه سرکنم راحت میشی؟؟؟ بابا من الان چیکار کنم که هی یاالله یاالله میکنی، کوتاهم نمیای  والاآخرش که دید افاقه نکرد اینهمه تذکرات زیرپوستیش، اومد تو اتاق  اول وسایل خانمش را برداست، بعد با نگاهی بیست درجه متمایل بمن  من را نگاه کرد بعد دید خوب نمیبینه  کامل برگشته سمت من نگاه میکنه  بعدم میگه خدا انشاالله شفاتون میده و رفت بیرون ولی همین حرکتش باعث شد من و اون خانم بهیار مهربون که اومده بود همون لحظه بمن سر بزنه  یک یکربعی با هم حسابی بخندیم

................... 

پشت در اتاق عمل یاد حرف اون یکی دکترم افتادم که بهم گفته بود، وقتهای بیکاریت ریلکسیشن کار کن تا بدنت درحالت آرامش قرار بگیره، خب بنده هم اومدم ریلکسیشن کنم طبق آموزه ها من باید در حین اینکار باغ و گل و بوته به ذهنم میاوردم و... اما نمیدونم چرا درهمون مراحل اولیه جای باغ و... یک ساندویچ هات داگ پنیری مخصوص تو ذهنم اومد که آب از لک و لوچه من راه انداخت و کلا گند زد به تمام آموزه های ریلکسیشنینگ

البته وقتی  دیپورت شدم، سریع پیغام دادم خان داداششسس به دادم برس. برام سفارش بده بعد عمل بخورم  که خان داداشم نامردی نکرد و برام ساندویچ نمیدونم چی چی پرحجم خرید که بخوبی یک متر بود و من فردا بعد عمل با کمال میل نصفش را خوردم که چنان من را گرفت که تا دو روز حس کرسنگیم پریداین بود داستان ریلکسیشن از نوع ققنوسی

نکته ماجرا این بود که هرگز برای ریلکس کردن یک شکمو باغ و گل و سنبل نخواهید تصور کنه که پروژه با شکست روبرو میشه، کافیه وارد  وادی خوراکی های خوشمزه بشید تا اثر مثبتش را با چشمان مبارکتون ببینید

یاحق






خشم اژدهای ققنوس

من معمولا عصبانی نمیشم، ولی وقتی میشم از اون آدمهام که دیگه کنترلی روی خشمم ندارم !  تمام تعطیلات مشغول پرستاری از خانواده ای  تماما سرما خورده بودم. دیشب سه تا داروخانه رفتم و توی هرکدوم دست کم نیمساعت معطل تا بگن آمپولی که دکتر نوشته را ندارن:/ داروخانه آخری عصبانی ایستادم و به آقاهه گفتم یک کلمه بگید همه داروها را دارید یا نه؟ گفت آره، ولی نیمساعت تا سه ربع معطلی، گفتم مشکلی ندارم. نوبتم که شد فیش گرفتم برم صندوق پرداخت که هردوتا صندوقدار داروخانه تا کمر توی گوشی و سخت مشغول تایپ!! بالاخره با اهم اهم و آقاهه و اینا یکیشون با ناز فراوان واکنش نشون داد :/ همون اول رمز کارت را گفتم که توجهی مبذول نکردن  سه بار در نهایت رمز گفتم که درنهایت حضرت آقا اشتباه شنیدن و کارت را باعصبانیت همراه فیش روی پیشخوان کوبیدن و فرمودن خانم برو اول رمز کارتت را یاد بگیر و بعد بیا!! تا اینجا ساکت نگاهش میکردم که یکمرتبه خشم اژدهای درونم سرباز کرد و سرم رو بردم جلو و باعصبانیت گفتم سه بار رمز را درست گفتم. خوب بشنو و بعد حرف بزن و رمز را برای بار چهارم گفتم و صدالبت که اینبار بعد از خشم واکنششون متفاوت بود و خاضعانه کارت و مابقی ورقها را دادن، اما واکنش آقایون کنار دستم باحالتر بود، چنان نگاه میکردن و سپرانداخته بودن، انگار که اژدهایی درمقابلشون قرار داره

ولی جدای از شوخی  بعضی ها نجابت را نمیفهمن و به پخمگی و بی دست و پا بودن تعبیر میکنن، اینجاست که باید روی اژدهایی را نشون بدی تا بفهمن کسی اگر نجابت میکنه  دلیل بر بلد نبودن صدابلند کردن و اینا نیست، دلیلش فقط وفقط شخصیت آروم خودشه و بس