لب چشمه با ققنوس نروید:))

از اونجایی که من برم لب چشمه خشکیده یکمدت میرفتم خارجکی یاد بگیرم، هرچقدر در سالهای تحصیل بقول خواهرجان کاملا درس نخون و از زیر کار در رو بودم، اینبار همتم را تکمیل کردم تا خوب یاد بگیرم و بلکم از اینراه خودم را آویزان یک شغل جدید کنمامااااا از خوش شانسی من از ترم دوم هیچکسی از کلاس 40 نفری دیگه ثبت نام نکرد که نکرد آخرم رییس مرکز بخاطر روی گل ماهم که نه ماه بود منتظر بودم و پول بهش داده بودم کلاس را برگزار کرد خصوصی که خورد به ماجراهایی و از 15 جلسه من کلا 5جلسه رفتمبعدشم هرچی زنگ زدن پاشو بیا و نصفه رها نکن و یکمی پول بیشتر بده و خصوصی بیا، دیدم باتوجه به تورم و عدم شغل بهتره عطاش را به لقاش ببخشم و بی خیال بشم

یکدوره باید ببینم برای همین کار نصفه و نیمه که دارم، قبل عید بدو بدو رفتم دوره را اسم نوشتم و قرار بود نیمه دوم فروردین تشکیل بشه و چقدر آقاهه اصرار که خانم من زنگ میزنم شما نزنگیاحالا نه که من خیلی اهل تلفن زدنم!! کلا اونایی که من را میشناسن میدونن عاشق پیامک زدنم و حال حرف زدن تلفنی ندارماینم چه سفارشایی میکرد!!

خب فروردین که از نیمه گذشت و رفت سمت اردیبهشت و دیدم آقا نیت تلفن زدن ندارن، خیلی شیک و مجلسی خودم زنگ زدم و خلاصه هر هفته کار من تلفن زدن بود و کار آقا پیچوندن تا رسیدیم به شبای قدر که اقا فرمودن بخدا اینهفته شروع میکنیم و ساعت کلاسها را مشخص کردیم و..

آقا ما هرچی نشستیم، هیچکی زنگ نزد،زنگ زدیم، برنداشتن!! بالاخره دو روز پیش موفق شدم گیرش بندازم و عصبانی گفتم چی شد؟ که فرمودن دو ماه دیگه!!! گفتم بمونید که اومدم هزینه ام را بگیرم، شما من را مسخره کردید. رفتم آقا با لبخند ملیح میگن صبر میکردین دوماه دیگه حالا!!! گفتم نه مرسی، شما پول من را بدید، من نباشم زودتر دوره شما راه میوفته


میخواستم به نیت تفریح برم سفر که چشم دردی شدم که مسلمان نشنود، کافر نبیند!! ینی از شدت درد اشکهام میریخت، بی نوبت رفتم درمانگاه پیش دکتر ، دکتر فرمودن التهاب چشمیه، طبیعیه. تا دست زد به چشمم، خانمی یادم رفت و صورتم را کشیدم عقب و جیغ زدم دست نزن، درد میکنه!! خداییش دست بهش میخورد جیغ میزدم،. نور میخورد جیغ میزدم،. حالا آقا فشار میده این پلک متورم را!!سفرنیز کنسل شد

حالا دیدین چرا اون جمله اول را نوشتم


راستی دیشب یکجا افطاری بودیم، دوست دبیرستان  آبجی کوچیکه دیدتش  منم بودم به آبجی کوچیکه میگه تو که خواهر کوچیکتر از خودت نداشتی بعد اومدیم بیرون معلم ریاضی مشترکمون تو دوره راهنمایی را دیدیم، اونم بمن میگهتوکوچیکه  بودی  دیگهبه آبجی کوچیکه میگم بریم ثبت احوال شناسنامم را درست کنم من، این اشتباهه تاریخ تولدش



نظرات 1 + ارسال نظر
khatoon شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 12:14 http://khaterat-engineer.blogsky.com/

حالا پرس و جو کن ببین دوره راه افتاده یا نه ؟

پاراگراف آخر تکمیل کننده سریال پست قبلی بود

نوچ، هنوز مجوز نگرفتن، آخه ثبت نامی نداشتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.