-
اسباب کشی پرزحمت!!
سهشنبه 21 خرداد 1398 12:50
دوستان بعلت لو رفتن وبلاگ و خوانده شدن توسط برادر کوچیکه مجبور به اسباب کشی شده، هرکدام از دوستان خاموش و روشن که مایل به خواندن چرت و پرتهای اینجانب هستند آدرس خود را گذاشته تا آدرس جدید را دریافت نمایند. باتشکر، یک عدد ققنوس لو رفته
-
ماجرای من و داروهام
دوشنبه 20 خرداد 1398 22:41
برای مصرف داروهام باید حتما کسی کمکم کنه، دیشب آبجی کوچیکه گفت من کمک میکنم، موقع مصرف هرکدوم شد من رابیدار کن. بیدارش کردم و جعبه دارو را دادم دستش، مدام جعبه را انگار که درشیشه را میخوای باز کنی میچرخونه، چون تو خواب و بیدار بود و فضا نیمه روشن. آخرش فهمید هنوز شیشه تو جعبست و من دارم میخندم، میگه خجالت نمیکشی...
-
کنتوری که آتش گرفت و سوخت
دوشنبه 20 خرداد 1398 22:34
داروهایی که باید استفاده کنم، بقدری زیادن که تا نیمه های شب معمولا بیدارم. چندشب پیش ها آبجی کوچیکه گفت اینبار میام با دکترت دعوا کنم که اینهمه دارو؟؟؟ اونم همه زمان مصرفش شب!!!! خلاصش گذشت تا دیشب که کنتور خونمون به دلیل گرمای هوا و قدمت آتش گرفت و منفجر شد!! من و داداش کوچیکه بیدار بودیم که یکمرتبه صدای انفجار اومد...
-
ققنوس...
چهارشنبه 15 خرداد 1398 19:43
نشسته بودیم دور سفره , آخرین افطاری را با حضور شوهرخواهرجان میل میکردیم و تلویزیون میدیم , که تو اخبار یک آقایی نشون داد , لبهاش کبود کبود بود . منم از سرکنجکاوی پرسیدم این آقاهه ناراحتی قلبی داره یا تر..یاک میکشه؟ آبجی کوچیکه بی حواس تر از من کفت چرا؟ (البت تو پرانتز بگم , موقعیت سوق الجیشی من که چسبیده بودم به...
-
لب چشمه با ققنوس نروید:))
دوشنبه 13 خرداد 1398 23:11
از اونجایی که من برم لب چشمه خشکیده یکمدت میرفتم خارجکی یاد بگیرم، هرچقدر در سالهای تحصیل بقول خواهرجان کاملا درس نخون و از زیر کار در رو بودم، اینبار همتم را تکمیل کردم تا خوب یاد بگیرم و بلکم از اینراه خودم را آویزان یک شغل جدید کنم امااااا از خوش شانسی من از ترم دوم هیچکسی از کلاس 40 نفری دیگه ثبت نام نکرد که نکرد...
-
ملجراهای سریالی ققنوسی
چهارشنبه 8 خرداد 1398 16:45
با چه مصیبتی وقت دکتر گرفتم که بمانداونم از همون درمانگاهی که قبلا نوشته بودم. , رفتم برم پیش اپتومتریست، منشی بمن گفت مادر برو زیرزمین، حالا اکثر کسانی که من را دیدن، سن واقعی من را درست حدس نمیزنن، اینکه منشی بمن گفت مادر!!!! یکمرتبه با دهانی باز و در واکنشی غیرارادی با صدای بلند گفتم مادر؟؟؟ و خیلی غیر ارادی تر...
-
نسیان
چهارشنبه 8 خرداد 1398 14:41
نمیدونم چرا دیروز مطلقا رمز وبلاگمو یادم نمیومد اصلا اینطور فراموشی بی سابقه بود. من کلا دوتا ایمیل بیشتر ندارم یک جیمیل دارم که کاری هست و یک ایمیل یاهو که متعلق به شونصدسال قبله، اونوقتی که مسنجر وجود داشت، از اونزمان دارمش که حتی ایدی و رمزشم فراموش کرده بودم و چون فکر میکردم، با اون این وبلاگ را ساختم تو قسمت...
-
وقتی قبح چیزی بریزه، چی میشه؟
شنبه 4 خرداد 1398 22:25
من نمیدونم چند تا فروشگاه زنجیره ای تو شهر شما هست. اما اولین فروشگاه زنجیره بزرگی که دیدم تو عمرم اسمش فروشگاه جانبازان بود، تا قبل از اون بقالی های قدیم و سوپری های جدید محل خرید ما بود. تا مدتی شد اون فروشگاه و بعد باگسترش فروشگاهها بقیشون محل خرید شدند. اما من از اون فروشگاه متنفر بودم و همچنان خرید از بقالی را...
-
سوتی ققنوسی
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 22:03
زنگ زدم تاکسی تلفنی با تاکیدبسیار که عجله دارم، گفت ارسال شده. ده دقیقه بعد زنگ زدم بگم چرا نیومد پس؟ زنگ زدم آقاهه گوشی را بردلشته باعصبانیت و بیتوجه به جمله ام گفتم من الان زنگ زدم و ده دقیقس منتظرم، چرا الکی میگید رسید؟ آقاهه با خونسردی تمام گفت :باللخره الان زنگ زدید یا ده دقیقه قبل؟
-
کرم کتاب ققنوس
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 10:43
از وقتی یادمه خوره کتاب بودم، با اینکه درتمام زندگیم مهمترین خصیصم شکمویی بوده، اما کتاب برام حکم دیگه ای داره. پدرم هرچی که نمیخرید جیره کتاب و مجله و روزنامه من را داشت. چون این خوره کتاب شدن حاصل هدایت و تربیت خود پدرم بود. پدرم عاشق کتاب بودن و یکدوست داشتن با یک گنجینه بزرگ شخصی که تا زنده بود، پدرتامین بودن و...
-
کدوم شهر من را به شهروندی قبول میکنه؟؟؟
چهارشنبه 18 اردیبهشت 1398 10:19
رفته بودم معاینه بعد عمل، آقا دست میزد به چشم ما عین آبشار نیاگارا این اشک من میریخت، حالا اینش مشکلی نبود، امان از وقتی که مماخ بنده هم آبیاری را شروع کرد و منم چون نمیتونستم سرمو برگردونم دستمال بردارم، کورمال کورمال دستمو میکشیدم روی میزش، بلکه فرجی بشه دستمال پیدا بشه که نشد تا سرش را بلند کرد وسیله بعدیش را...
-
باهم بخندیم
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 09:32
تو اتاق انتظار بخش نشسته بودم و یک دیپورتی گوگولی بودم کمدوسایل بیمارها هم تو اون اتاق بود با لباس عمل و سردردی وحشتناک نشسته بودم که یک آقایی اومد و چندبار کوبید به در و هربار با حرص و غلظت خاصی یاالله میگفت خب لباس من شامل یک بولیز بی نهایت گشاد با آستینهایی به اندازه یک بندانگشت پایینتر از آرنجم و شلوار نودسانتی...
-
خشم اژدهای ققنوس
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 08:53
من معمولا عصبانی نمیشم، ولی وقتی میشم از اون آدمهام که دیگه کنترلی روی خشمم ندارم ! تمام تعطیلات مشغول پرستاری از خانواده ای تماما سرما خورده بودم. دیشب سه تا داروخانه رفتم و توی هرکدوم دست کم نیمساعت معطل تا بگن آمپولی که دکتر نوشته را ندارن:/ داروخانه آخری عصبانی ایستادم و به آقاهه گفتم یک کلمه بگید همه داروها را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردین 1398 19:31
دکترمان فرمودند بیا همین درمانگاه شهرتان تا تو را معاینه کنیم! خب بنده خواب صبحم را بسی بسیار دوست دارم و چون به تجربه میدانستم کله صبح رفتن چیزی جزاتلاف وقت نیست، ساعت نه تاکسی گرفته و همچون بانویی جنتلمن خود را به آنجا رسانده و بماند آنجا چقدر کهنسالانی از کشور همسایه را آ زار دادم از گرفتن صندلی تا مچاله شدن تا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 فروردین 1398 19:05
برای مشاوره بخاطر عمل اخیرم، تهران به یک بیمارستان بسیار معروف زنگ زدم و نتیجه ساعتها صحبت با خانم منشی که یک وقت بمن بده برای مشاوره با آقای دکترشون، فرمودن دکترجانشان تا اواخر خرداد اصلا فرصت ندارند:/ درنتیجه بنده جستجو نموده کرده و از سایت نوبت.. دهی یک دکی خوش تیپ با فوق تخصص آنچه میخواستم گرفتم اونم کحا؟؟ بالای...
-
درست بود یا غلط؟
دوشنبه 19 فروردین 1398 09:00
وقتی رییس قدیم بهتون زنگ زد برای پیشنهاد کار،هیچوقت برای ترمیم غرور شکستتون کلاس الکی نزارید تو این دوره بیکاری که بعدش عذاب وجدان بگیرید کارم درست بود؟ نبود؟ و یکساعت لپهاتون تو آتش عذاب بسوزه و ندونید کارتون درست بوده یا نه؟ تو گوشی بغل دستیتونم نگاه نکنید، شاید یک بنده خدا عذاب وجدان دار، داره تو وبلاگش مینویسه...
-
لبخند نزنید!!!
پنجشنبه 15 فروردین 1398 15:26
شوهرخالم خیلی اتفاقی از دنیا رفتن , یکروز تعطیل تو خونه بودیم که زنگ زدن حالشون بد شده و مامان اینا رفتن و پدرتنها اومدن و معلوم شد شوهرخالم فوت کردن .وقتی پدر گفتن من انقدر گریه کردم که چشمام شد دو تا نقطه , اماااااا ما لباس عوض کردیم با بابام رفتیم خونه خاله که تا چشمم به دخترخالم افتاد با اون چشمای نقطه و دماغی که...
-
ققنوس بحرانی در قدیم
سهشنبه 13 فروردین 1398 16:22
از اونجایی که عید دیدنی ها را چهارتا درمیون هم نرفتم , پس نقد و انتقادی ندارم باتوجه به باران هایی که پشت سر گذاشتیم و...میخوام براتون یک خاطره از دوران تحصیل در غربتم بنویسم که من در این خاطره ,بشدت بحران زده شدم , اصا یکوضعی شهر غربتی که من میگم فاصلش تا شهر ما کلا دوساعته ینی از بس من وابسته به خانواده بودم برام...
-
ققنوس کولی
یکشنبه 26 اسفند 1397 08:25
پشت در اتاق عمل منتظر اومدن دکترجون نشستیم، هفته قبلترش دیر کرده بودیم و دکترجون رفته بود و این هفته زود اومده بودیم و دکتر بالا سرش خیلی شلوغ بود. انقدر که وقتی اومد که بره اتاق عمل از خستگی روی پاهاش بند نبود. من که انقدر رفتم اتاق عمل، که مثل آدرس خونمون حفظم هربار هم که دنبال کارهای پذیرشم هستم با این سوال مواجه...
-
ماجرای ملاقات من و دکترجون
یکشنبه 19 اسفند 1397 08:56
دکترجون را توی یک بیمارستان خصوصی تهران میبینم، چون تنها روز و ساعتی که من میتونم دکتر را ببینم همونروز و بعدازظهرش هست، شاید اگرسال قبل بود همونم برام امکان نداشت، چون بعدازظهرها سرکار بودم اما به دلیل یکسری تغییرات و منفعت طلبی ها، اونکار از دست رفت و رسید به دست یک آشنای... خلاصش داشتم میگفتم تاما حرکت کنیم واقعا...
-
سوتی های من:))
شنبه 18 اسفند 1397 23:47
رفتم داروخانه , خیلی شیک , بدون نگاهی به اطراف داشتم میرفتم سمت پیشخوان که نگو جلوی پام پله بود و من ندیده بودمش , شتلپ از پله شوت شدم پایین و نفراول خودم بودم که هرهر خندیدم و بعد آقای داروخانه چی:))) ..........،.،،،،، رفته بودیم با آبجی کوچیکه ویترین کفشها را میدیدیم , یکمرتبه شیشه را نمیدونم چرا ندیدم و با مغز رفتم...
-
چکار کنم؟
یکشنبه 12 اسفند 1397 09:21
من هیچوقت برنمیگردم وبلاگمو بخونم، اما امروز برحسب اتفاق دستم خورد و وبلاگم که باز شد، دیدم خیلی از متنها نصفه است، درحالی که کامل نوشته بودم بی نهایت از بلاگ اسکای عصبانیم، خیلی بی ادبه من واقعا یادم نمیاد خیلی وقتها چی نوشتم، چون درلحظه مینویسم و فراموشم میشه. حالا به نظر شما با بلاگ اسکای چیکار کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفند 1397 18:38
ما خونمون دوتا تلفن داره، من اون یکی تلفن را چون استفاده نداریم، شمارش را حفظ نیستم. برامون مهمون اومد، موقع رفتنشون میخواستم تاکسی تلفنی بگیرم، چون با اون تلفن گرفته بودم وقتی خانومه گفت شمارتون حواسم نبود و گفتم من این شمارمون را حفظ نیستم، اون یکی را میگم ............. ...... خواهرم ساعت پنج نوبت دندونپزشکی داشت،...
-
ققنوس کولی
جمعه 10 اسفند 1397 18:15
تازگی فهمیدم کولی تر از خودم، خودمم رفتم دکتر دندونپزشکی، دکتر تزریق بی حسی که میکرد چنان دسته های صندلی را گرفته بودم و فشار میدادم که دکتر نگران شد و گفت خانم ققنوسیان انقدر درد داره؟؟ حالت خوبه؟!! ................. رفنم پیش دکترجون، تا نوبت من بشه، چند نفری جلوتر بودن و خانم جلویی را دکترجون بقدری دعوا کرد که آخر...
-
و من الله توفیق
یکشنبه 5 اسفند 1397 08:29
بخاطر یک مشکل که بوجود اومده بیام دادم دکترجون با ذکر نام کوچیک که باعث شده قشنگ یادش بمونه من کی هستم و از کجام، بعد خودش زنگ زد، قبل تموم شدن تماسش شیرجهذزدم روی تلفن و بعد صحبت لسترسناکم با دکترجون ، غش رفتم خداوکیل یادم نیست متن چی بود، اما متن بلند بالایی بود که بلاگ اسکای خورده و من تازه دیدم و چیزی که یادم...
-
مال دزدی
پنجشنبه 2 اسفند 1397 18:06
صبح عطر خواهرجان دم دست بود و از اونجا که گرونتر از مال منه و موندگاری بوش بیشتره، دوشی گرفته و هلک تلک زدم بیرون کهرچون تاکسی جان، جای بدی پیاده کرد، صاف رفتم تو یک باغچه پر از پهن دیگه ترکیب بوی عطر و پهن را بخودتون واگذار میکنم فقط نمیدونم چرا مال دزدی فقط برای من خوردن نداشت
-
اقای بستچی
چهارشنبه 1 اسفند 1397 08:07
ماجراهای من و آقای بستچی مون که دیگه عادی شده ، اون اوایل که اومده بودیگ، یکبار آقای بستچی برای خواهرجان یک بسته آورد و تا کارت ملی و شناسنامه ما را چک نکرد و از اینجانب امضای تحویل را نگرفت بسته را بمن نداد
-
خواهش
چهارشنبه 1 اسفند 1397 07:57
دوستانی که توی یکی از شرکت های آب و برق و گاز فعالیت دارن، لطفا، خواهشا، خواهرانه، برادرانه، نشد با خشانت فراوان به اون ماموران زحمت کش عزیزشون بفرمایند جان برادر اون زنگ در خونست، وسیله خالی کردن فشار های زندگی و بیاده کردن روان ملت نیست عشقم، عزیزم، دو تا زدی باز نکردن یا نیستن یا امکان بازکردن در نیست
-
چندشناک نامه
چهارشنبه 1 اسفند 1397 07:50
خب آدم باس از گوشی دزدی نهایت استفاده را ببره
-
خدا داند که من طاقت ندارم، علی الحساب مجبورم:)
سهشنبه 30 بهمن 1397 08:47
خب دلم براتون بگه در راستای سوختن مودم خونه بطور ناگهانی، گوشی بنده هم اعلام آمادگی کردن و سوختن و حتی آقای دکتر موبایل هم زندشدن نتونستن بکنن