القصه

چند روز پیش برای معاینه بعد عمل رفتم پیش دکترم,بعد تازگی خیر سرم برای روحیه دهی ناخن بلند کردم ,. یک قطره ریخت نو چشمم که تا ناکجا آبادم آتش گرفت ,جوری که چشمام را از درد نمیتونستم باز کنم و قبلش یعنی بعد ریختن قطره گفته بودم یک دستمال بده که پاک کنم ازروی صورنم اشکمو که تا سوختم . دستی که دراز کرده بودم را با حالت خون آشام ها و ناخواسته از درد جمع کردم , دیدم خبری از دستمال نشد , یواشکی بین چشمم را باز کردم که دیدم چشم دکتر از این بازتر نمیشه و نگاهش هنوز به دست منه و من بین درد و سوزش فقط سعی میکردم نخندم از دیدن قیافش.

تنتون سالم و لبتون پراز لبخند و زندگیتون پر از لبخند خدا .زندگی یعنی بخند و برو...

اتاق عمل ۲

آزه داشتم میگفتم  دم اتاق عمل من را دادن دست یک آقای بداخلاق که یک جفت دمپایی قرمز بهم داد و گفت بیا , رفتم تو و یکمرتبه یکسری آدم دیدم همه سراسر صورتی کمرنگ پوشیده بودن و تو نوبت عمل , از اونجا که همه کلاه داشتن و عضو جوانشون من بودم , تشخیص خانم و آقا نداشتم. تا نشستم دیدم کنار یک خانم پیر نشستم که لاکهای قرمز و ناخن سوهان زدش دل من را که برد :))  ولی بقیه همه نسبتا آقا هستن وبا لبخند بمن نگاه میکنن .

خب رنگ لباس من کلا متفاوت از بقیه بود که من یکوقت گم نشم :)))) تازه نشسته بودم و مشغول شکرگذاری که  تا بمن برسه , استرسم ریخته , یک آقایی با لباس اتاق عمل اومد سراغم و گفت شما مریض آقای دکتر فلانی هستی؟ گفتم بله , پرسید چی شده؟ توضیح دادم . گفت بلند شو بریم , اومدم پاشم استرسمو ظاهرا خوند گفت میخوای دستتو بده من تا بریم  , منم گفتم نه ممنونم . رفتیم اتاق عمل و منم فضول داشتم اتاق عمل را رصد میکردم که دکترم یکهو از ناکجاآباد با لبخند از تیپ جدیدم اومد گفت خانم ققنوسیان چطوری؟  بعدم گفت برو بشین روی تخت تا کم کم دراز بکشی , آقا من خیر سرم جزو قدبلندها محسوب میشم ,ولی تختش یک نمه زیادی بالا بود , شایدم بقول خواهرم من کور بودم وپله که میزارن را ندیدم , دکترم روبروم با لبخند نگاه میکرد , منم از اونجا که پله ندیدم و عمرا از هیچکسی کمک میگرفتم برای رفتن روی تخت , با یک حرکت دستمو گرفتم به لبه های تخت و خودم را کشیدم بالا و خیلی شیک نشستم رو تخت , و اونجا بود که چین کنار چشم دکتر نشون میداد , مریضی با سیطنت و تفاوت و البته غیرخانمتر از من عمرا ندیده:))) 

تا من این حرکت را کردم و دکتراشاره کرد ,دراز بکشم , یکمرتبه دیدم اتاق عمل شلوغ شد و هرکی بک چیری بمن آویژون کرد و متخصص بیهوشی گفت الان خوابت میره , چون من مشغول بلبل زبونی براش بودم.یکمرتبه همه چیز گیج رفت و تمام !!!

یکمرتبه حس کردم یکی میزنه تو صورتم و مرتب میگه قفنوس جون چشمهات را باز کن و بک لوله از دهنم درآورد که یک هفته گلودرد پشتش داشت و ماسک اکسیژن مزاحم را گذاشت. کنارم آقایی  که داشت بهوش میومد قران میخوند و اونطرفتر صدای خروپف یکی دیگه و من تو همون حال فکر میکردم خاک به سرم , تو عالم بهوش اومدن چرت  و پرت نگفته باشم که حیثیتم بفنا رفته و این داستان همچنان ادامه دارد...

اتاق عمل۱

یک یادداشت نوشته بودم در مورد اینکه دکترم شبیه نیکلاس کیج یا بقول من نیکلا کجه است که خب بنابه صلاحدید بلاگ اسکای حذف شده[!  ایشالا این حذف نشه :))

از روی نوشتههام فک کنم فهمیدین که معتقد به حجابم و چادری هستم. و حجابم کاملا اختیاری هستظ.حالا من کل زندگیم دوبار رفتم اتاق عمل وعین دوبار کل پایه های اسلام را روی زلزله ده ریشتری گذاشتم وخراب کردم .بعد هرکسیکه حجاب قبلی من را ندیده باورش نمیشه این منم با این ظاهر !!!   و عجیب ابنکه بسرعت مورد پسند واقع میشم:))

آقا ما رفنیم بریم عمل بک لباس بامزه و شلوار ک دادن با کلاه وگفتن لباسهات را عو ض کن !! لباس که چه عرض کنم ,آستینهاش تا آرنج من دوسانت پایین تر و شلوارم یک وجبو نیم بالای مچ پا !!! کلاه اتاق عمل هم که کلاگوشهای من را نمیگرفت اصا :)) بعدمنو بایک آقای پرستار و پروندم فرستادن اتاق عمل ,شونصد و هفتاد بارآقاهه اسکن از بالاتا پایین کرد و بعدم از رو پرونده اسممو خوند وگفت  ققنوس جون خوبی؟!  ما را میگی کپ کردیم و گفتیم داداچ ما پایه اسلام را لرزوندیم ,تو کلا خراب کردی رفت !! ققنوس جون را از کجا آوردی؟!! خلاصه پشت دراتاق عمل گفتن بشین پشت در منتظر , ما که نشستیم , دیدیم واااا خاکذلملاسمن فقطاینطوریه ,برا بقیه اندازس....

بقیشم بعدا میگم,اینم یواشکی نوشتم,فعلاممنوع الفعالبتم :))

چپ یا راست؟!!

شغل من یکجوریه که خودم چپ و راست را به دیگران آموزش میدم , بعد تو آموزش بشدت سختگیرم و حسابی یادنگیرن عصبانی میشم , تازه ترش اینه که باهزارتا ترفند بالاخره میخ آموزشم را کاملامحکم میکنم . امااااااا

نوبت بخودم میرسه همیشه قاتی میکنم :)) نمونه اش معلم آموزش رانندگیم از دست من پیر شد , ولی تا آخرین جلسه اآن گفت راست , من رفتم چپ و بالعکس !!

حالا ابن پروسه داره با پکترچشمم انجام میشه , اون میگه چپ را نگاه کن , من راست را نگاه میکنم و بالعکس !! تا اینکه آخرین بار شکم دکتر و دیوارشدن سیبل های نگاه من , وقتی بهم گفت به شکم من نگاه کن , من وسط معاینه رو ویبره بودم و جلوی خندم را هرچقدرسعی مبکردم بگیرم , نمیشد که نمیشد , دکترهم هرچقدرمیگفت خانم تکون نخورید اصا امکان نداش بتونم خودمو کنترل کنم. فک کنم اگر بدکتر بگن کدوم مریضت را میخوای بکشی؟! با کمال میل من را نشون بده و باخونسردی من را بکشه . چون خیر سرم کلی منت تحصیلکردگیمم گذاشتم سرش و اونوقت جهت ها را هم قاتی میکنم :))