القصه

چند روز پیش برای معاینه بعد عمل رفتم پیش دکترم,بعد تازگی خیر سرم برای روحیه دهی ناخن بلند کردم ,. یک قطره ریخت نو چشمم که تا ناکجا آبادم آتش گرفت ,جوری که چشمام را از درد نمیتونستم باز کنم و قبلش یعنی بعد ریختن قطره گفته بودم یک دستمال بده که پاک کنم ازروی صورنم اشکمو که تا سوختم . دستی که دراز کرده بودم را با حالت خون آشام ها و ناخواسته از درد جمع کردم , دیدم خبری از دستمال نشد , یواشکی بین چشمم را باز کردم که دیدم چشم دکتر از این بازتر نمیشه و نگاهش هنوز به دست منه و من بین درد و سوزش فقط سعی میکردم نخندم از دیدن قیافش.

تنتون سالم و لبتون پراز لبخند و زندگیتون پر از لبخند خدا .زندگی یعنی بخند و برو...

نظرات 1 + ارسال نظر
Sepanta سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 02:33

,

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.