اتاق عمل ۲

آزه داشتم میگفتم  دم اتاق عمل من را دادن دست یک آقای بداخلاق که یک جفت دمپایی قرمز بهم داد و گفت بیا , رفتم تو و یکمرتبه یکسری آدم دیدم همه سراسر صورتی کمرنگ پوشیده بودن و تو نوبت عمل , از اونجا که همه کلاه داشتن و عضو جوانشون من بودم , تشخیص خانم و آقا نداشتم. تا نشستم دیدم کنار یک خانم پیر نشستم که لاکهای قرمز و ناخن سوهان زدش دل من را که برد :))  ولی بقیه همه نسبتا آقا هستن وبا لبخند بمن نگاه میکنن .

خب رنگ لباس من کلا متفاوت از بقیه بود که من یکوقت گم نشم :)))) تازه نشسته بودم و مشغول شکرگذاری که  تا بمن برسه , استرسم ریخته , یک آقایی با لباس اتاق عمل اومد سراغم و گفت شما مریض آقای دکتر فلانی هستی؟ گفتم بله , پرسید چی شده؟ توضیح دادم . گفت بلند شو بریم , اومدم پاشم استرسمو ظاهرا خوند گفت میخوای دستتو بده من تا بریم  , منم گفتم نه ممنونم . رفتیم اتاق عمل و منم فضول داشتم اتاق عمل را رصد میکردم که دکترم یکهو از ناکجاآباد با لبخند از تیپ جدیدم اومد گفت خانم ققنوسیان چطوری؟  بعدم گفت برو بشین روی تخت تا کم کم دراز بکشی , آقا من خیر سرم جزو قدبلندها محسوب میشم ,ولی تختش یک نمه زیادی بالا بود , شایدم بقول خواهرم من کور بودم وپله که میزارن را ندیدم , دکترم روبروم با لبخند نگاه میکرد , منم از اونجا که پله ندیدم و عمرا از هیچکسی کمک میگرفتم برای رفتن روی تخت , با یک حرکت دستمو گرفتم به لبه های تخت و خودم را کشیدم بالا و خیلی شیک نشستم رو تخت , و اونجا بود که چین کنار چشم دکتر نشون میداد , مریضی با سیطنت و تفاوت و البته غیرخانمتر از من عمرا ندیده:))) 

تا من این حرکت را کردم و دکتراشاره کرد ,دراز بکشم , یکمرتبه دیدم اتاق عمل شلوغ شد و هرکی بک چیری بمن آویژون کرد و متخصص بیهوشی گفت الان خوابت میره , چون من مشغول بلبل زبونی براش بودم.یکمرتبه همه چیز گیج رفت و تمام !!!

یکمرتبه حس کردم یکی میزنه تو صورتم و مرتب میگه قفنوس جون چشمهات را باز کن و بک لوله از دهنم درآورد که یک هفته گلودرد پشتش داشت و ماسک اکسیژن مزاحم را گذاشت. کنارم آقایی  که داشت بهوش میومد قران میخوند و اونطرفتر صدای خروپف یکی دیگه و من تو همون حال فکر میکردم خاک به سرم , تو عالم بهوش اومدن چرت  و پرت نگفته باشم که حیثیتم بفنا رفته و این داستان همچنان ادامه دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.