خاطره ای که هرگز نگفته بودم !!

 امشب مثلا مهمونی بودم , اما مثل هرشبی که از مهمونی میام دچار بیخوابی میشم , الانم همونم . هیچوقت مهمونی رفتن را دوست نداشتم , چون هیچ دوستی نداشتم که باهاش تو زمان مهمونی وقت بگذرونم و وقت کم بیارم و دلم نخواد از مهمونی جدا بشم . مجبورم در سکوت بشینم و بقیه را نگاه کنم.

البته یک اتفاق دیگه هم افتاد  , یک پیامک از یک دوست و عدم پاسخگوییش در جوابی که بهش دادم باعث ناراحتی بیشترم شد . اینروزها نمیدونم چرا پر هستم از دلشوره ای بی امان که دلیلشم خودمم نمیدونم.واقعا نمیدونم !! 

داشتم یک برنامه تو تلگ..رام میدیدم , درمورد جوش صورت بود , بعد من همیشه یادمه از راهنمایی تا همین چندسال پیش تنها نقطه صورتم که جوش میزد چونه من بود !! البته الان چندسال هست بقبه صورتمم درگیره , ولی دقیقا تا چندسال قبل فقط چونم بود, بعد تو این برنامه مشخص کرده بود که چونه اگر جوش میزنه , نشانه ناراحتی قلبیه!! بعد بقیه را که خوندم , دیدم باتوجه به این علایم , من کلا قاچاقی زندم :)))

امشب شوهرخواهرم و خواهرم به دستکاری تو نمره ها برگه های امتحانیشون اعتراف کردن  !! حالا منم میخوام اعترافی کنم که تا این لحظه هیچ کجا نگفتم ،:)))

راهنمایی بودم و امتحان میان نوبت دی..نی و من کلامی نخونده بودم , معلم برگه ها را جابجا کرد و گفت برای همدیگه را تصحیح کنید . همه قرار گذاشتن غلطهای هم را درست کنند تا نمره بالایی بدست بیاد .برگه دخترهمسایه که دوست چندسالم بود بمن افتاد , گفت کاری کن من بیست بشم , در ازای اون , اونم کمک کنه من هفده بشم . اما نامرد کمک که نکرد هیچ یک پنج شیکم بمن داد و گفت میخواستی کمکم نکنی!! معلمم عصبانی  که تو این نبودی و پنج چه نمره ای هست . خیلی گریه کردم و چون عمرا نمیتونستم چنین شاهکاری را نشون مامانم بدم ,دریک حرکت انتحاری به اندازه چهارده نوشتم و بمامانمم گفتم فلانی با من دشمنی کرده و بجای چهارده بمن پنج داده و کشوندم بمعلم و معلم هم که تو مطمینی خودت ننوشتی تا چهارده بشی؟! از منم که آره, من خونه دیدم و شمردم و خلاصه تو دفتر نمره پنج من شد چهارده !! از اونطرف اون دخترک اومد سراغم که تو پنج بودی , چرا دروغ گفتی و من را خراب کردی !! گفتم سزای آدم دروغ گوی خیانتکار همینه , من هفده تو را بیست کردم , ولی تو کمک من نکردی وبا افتخار گفتی من پنج شدم !!اینم حق تو !! همین مسیله باعث قهر عمیق ما شد و هرگز به آشتی منجر نشد ! چون سال بعد اون به صلاحدید خونوادش ازدواج کرد و ما دیگه هرگز ارتباطی پیدا نکردیم , چون با ازدواجش از اون محله رفت و چندسال بعدم ما رفتیم .این اولین قهر من بود که هرگز با کسی که قهر کردم , آشتی نکردم و اولین بارم که خاطره خبط و خطام را جایی عنوان کردم :)) البته هرگز این خطا را دیگه تکرار نکردم , چون پیش خودم خیلی شرمنده شدم بابت کارم .ولی نه شریک جرم شدم دیگه و نه تکرار کردم خطای خودمو . 

نظرات 2 + ارسال نظر
Sepanta2010@gmail.com شنبه 14 بهمن 1396 ساعت 21:44

ولی کاش با یه نفر از اقوام خیلی نزدیکتر بودی که برای مهمونیا و دور همیا اینجور تنها نباشی

متاسفانه , من هیچ هم سال دختری نداشتم هیچوقت , الانم که همه متاهل , آدم حوصلش سر میره از حرفاشون

Sepanta2010@gmail.com شنبه 14 بهمن 1396 ساعت 21:41

ای متقلب اشکال نداره خوب , کار بدی نکردی , همه توی اون سنهای پایین از این کارا کردیم

خدا را شکر تو بهم اعتماد بنفس دادی , گوشه دلم مونده بوداآخهرمن هنوزم کابوسام امتحان نخوندمه و اون حس اضطرابهام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.