چقدر من خوبم خدایی:))

مثل کش شلوار دنبال استاد جدیدم میرفتم و داشتم با استادم حرف میزدم , بعد موسسه یکجوریه که شما باید موقع ورود کفشهای مبارکتون را دربیارید.حرفمون تموم شده بود و داشتم خدافظی میکردم که یکمرتبه دیدم استاد داره با یکی سلام ملیک میکنه , صدای طرف مقابلم آشناس :||

 منم کله کشیدم از پشت استاد سروقامت , ماشالا همچون دیوار که ببینم کیه؟که دیدم اویییی استاد قدیممه که تا منو با اون حجم فضولی و اون شکلی دید , فقط سعی میکرد نخنده و سرش را انداخته بود پایین !! بعد من اومدم پایین و مجبور شدم سلام کنم , چون داشت با لبخند نگاهم میکرد:// بعد شروع کرد به حال و احوال و نصیحت و منم که کفشم بندی بود و جلوی استاد نمیشد خم بشم , با لنگی که داشت یخ میزد حرف میزدم , آخرش نزدیک بود بگم استاد شما ادامه بدین , من پشت سرتون این کفشمو بپوشم تا یخ نزدم:))

دیگه هرچی استاد گفت , منم یکی جواب دادم تا آخر دید نرود میخ آهنین در سنگ خداحافظی کرد :)) فقط نکته جالبش این بود که اوشون فامیلی من را یادش بودا , ولی من فقط چهره استاد یادم بود , چون یکی از شیطونترین شاگردای کلاسش من بودم که گاهی واقعا حرصش را درمیاوردم:)) 

مدامم تو کوچه یادش میفتادم و خندم میگرفت و خودمو دعوا میکردم که نخند , مردم که نمیدونن تو چقدر خرابکاری , میگن فلانی دیوونه شده , خلاصش خواستم بدونین اگر خراب...کار تو زندگیتون ندیدین , من هسدم:زبون:

از سری خاطرات موجب خنده

داشتم میومدم خوپه , جلوتر از من یک خونواده میرفتن با پسر تپل فسقلیشون , داشتم مثل همیشه با لذت که یک بچه را میبینم تپلکشون را نگاه میکردم که دیدم پدرومادر یادشون رفته مارک لباس را از پشت گردنش جدا کنن و از لباسهای پلوخوریشون معلوم بود دارن میرن مهمونی .خب من خجالت میکشم اینوقتها چیزی بگم و میترسم از برخوردها و اینکه حمل برفضولی و دخالت باشه , اما یاد خودم افتادم که چندسال پیش که چهل تومن واقعا پولی بود و ارزشی داشت , برای مجلسی چهل تومن پول بی زبون را دادم و یک شال خریدم !! تازه فکر میکردم مارکش را کندم , رفته بودم اون مجلس و چقدرم با شال چل تومنیم تو مجلس خودی نشون دادم که دیدم مدام نگاه عروس دایی جانم به گوشه شال منه و لبخندهای ژکوند میزنه , آخرش گفتم ببینم چرا لبخند میرنه؟!! وقتی چشمم خورد به دومین مارکی که محض محکم کاری صاحب شال فروشی زده بود و منم ندیده بودم م چه آبرویی ازم رفت , نشستم یک گوشه مجلس و تا آخر از جام بلند نشدم .

دیگه اون شال را سرم نکردم  , اما هنوز دارمش ,ولی هروقت یادش میفتم خودم یک لبخند پهن میزنم که چرا دقت نکردم و با اون مارکی که دقیقا رویش قید شده بود این شال چهل تومنه , اون وسط مجلس مدام گشت میزدم , احتمالا بقیه تو دلشون ندید بدید یا تازه بدوران رسیده را میگفتن , ولی خوب...