سونوگرافی(یکم بی ادبی)

من بخاطر یک مشکلی باید هرچندوقت یکبار برم سونوگرافی 

خوب اگر سونوگرافی رفته باشید میدونید که باید درحد چی شماره۱ داشته باشید ، منم که میدونستم هربار که میرم سونو سراین قضیه چقدر اذیت میشم .تصمیم گرفتم از صبح نرم توالت ، آقا تا ده که نوبتم بود لیوان لیوان چایی خوردم به امید اینکه مشکلی نداشته باشم،ده رفتم سونو ، بماند که جاش عوض شده بود و چقدر گشتم تا پیدا کنم ، حالا رسیدم برخلاف همیشه که مثلا ده نوبتم بود ، دوازده من را صدا میکرد ، نفراول من را صدا کرد ، منم که اصلا شماره۱ بعد از اون بشکه چایی که بخودم بسته بودم نداشتم:)))رفتم تو به دکتر گفتم من شماره ۱ ندارما ، گفت برو خانم ، برو تا میتونی آب بخور ، رفتم آب سرد کن بیرون  نبود ، گفتن دوطبقه بروپایین برسی به آب سرد کن ، دیدم به زحمتش نمی ارزه رفتم بیرون بزرگترین بطری آب معدنی از نظر حجم را خریدم و برگشتم.

حالا شانس من تنها خانم توی صف نشسته من بودم و بقیه آقا ، همه هم از چشماشون داشت شماره۱ میریخت و تا من را با اون بطری دیدن زل زده بودن بمن ، منم که دراین مواقع خندم میگیره سعی میکردم قلپ قلپ آب بخورم که یکوقت نخندم و اصلا  و ابدا چشمم به کسی نخوره که منفجر میشدم. هی بخودم گفتم نهایت تا نصف بطری را بخورم ، منم مثل بقیه میشم ولی نشون به اون نشون که کل بطری را خوردم صدوچهل وپنج بارم طول سالن و پله رفتم ولی مثل بقیه نشدم که نشدم ، آخرشم دکتر میخواست بره منم الکی گفتم دستشوییم گرفته و رفتم تو .

ولی پام نرسیده به خونه از ظهرتا حالا تازه کلیه های من فعال شدن :))) یعنی مردم دیگه ، من همیشه گفتم پطرس فداکار وجود من ، فقط دم سونو پیداش میشه و باعث میشه من هربار سراین قضیه مشکل پیدا کنم، چون دفعه قبل دوتا بطری آب معدنی خوردم تا به نتیجه رسیدم ، یعنی درحدی که آب میدیدم حالم بد میشد و دقیقا بعد سونو من دم درتوالت جام بود:)))

تو بین این راه رفتنا یک خانم و آقا با پسر مافوق شیطون ۵سالشون اومده بودن سونو ، خانمه رفت تو وقتی اومد بیرون همسرش داشت برگه را نگاه میکرد که پسرشون داد میزد بده من بچه هامون را ببینم,  هی مامانش میگفت هیس زشته ، بچه میگفت چیو زشته میخوام آبجیامو ببینم ، بده من:)))مامانشم تند تند میگفت ایشالا:))) خیلی صحنه باحالی بود ، آخرش پاشدن برن بچه میگفت صبر کنید منم بیام بریم دکتر ببینم چی میگه درمورد بچه هامون:)))وسط اونهمه آب خوردن تنها صحنه جالب همین خونواده بودن:)

 

نظرات 1 + ارسال نظر
Sepanta چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 ساعت 02:20

پطرس فداکار

:

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.