جمعه بازار

امروز مامان را بزرو بردم جمعه بازار، وایییی من عاشق خرید کردن وسط اونهمه شلوغیم ، گرچه میدونم نصف چیزایی که میخرم عملا بدرد نمیخورن:)))

 یک دسته اردک  و غازی که رها شده بودن و برای خودشون تو محوطه نسبتا وسیعی میرفتن و صدا میکردن تا مشتری های خودشون را جذب کنند یا اون مرغ و خروسهای چاق و چله ، خیلی صحنه های حالب و قشنگی بود.در کل میشد گفت خوش گذشت، هرچند وسعت جمعه بازارهای قدیم را نداشت و اکثر کالاهاش تکراری بود، قدیم تنوعش بیشتر بود:)

داشتم برای داداشم تعریف میکردم میگه یک عکسی فیلمی چیزی میگرفتی؟میگم زشته آبروم میرفت ، میگه تو خ،دت کلا نماد بردن آبرویی ، اینجا که رسیدی آبروت میرفت:\

نظرات 2 + ارسال نظر
Sepanta چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 ساعت 00:51

ع منم ندیدم ریشه زردچوبه دفعه بعد خبر کن منم بیام

جمبه یا دوشنبه بیا ببرمت

Sepanta چهارشنبه 20 اردیبهشت 1396 ساعت 02:25

خوبه اینجور خریدا هرچند ممکنه آدم چیزای الکی هم خریده باشه

خیلی خوبه ، من برای اولین بار ریشه زردچوبه را دیدم و آرد شدنش را ، خیلی باحال بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.