بی عنوانی بد دردیه !!

من نمیگم آدم خوبیم و دوست فلانیم , نه اصلا . اتفاقا شاید من بدترین رفیق دنیا باشم , ولی همیشه سعی کردم گمانم نسبت به اطرافیانم مثبت باشه و دستکم اگر خودم را بد و ناقص میدونم توی دوستی , ولی صادق باشم باهاشون !!!

چیزی که باعث نوشتن این پست شد رفتار یکی از دوستان کارشناسیم بود .ما تقریبا هفت تا رفیق صمیمی بودیم که نه فرهنگمون و نه هیچیمون بهم نمیخورد .تو سالهای دانشجویی یکی از ما که دست برقضا عاشق هم بود ازدواج کرد و صدالبته نه با عشقش , بلکه با یک آقای دیگه و عشقش هم یکی از نزدیکان اون را گرفت و ما چقدر غصه خوردیم برای دل شکستش ! تازه فارغ التحصیل شده بودیم و جویای کار و نام که یکی از بچه ها , یک آقایی نزدیک محل کارش نه یک دل که صد دل عاشقش شد و کل خیابون محل کارش خبر از این عشق آتشین داشتن و ازدواج کردن ,یکی دوسال بعدش خبر ازدواج یکی دیگه از بچه ها که بزور پدرش رضایت داده بود و درست چندماه بعد یکی دیگه از ما ازدواج کرد, چندسال گذشت تا یکی دیگه هم تن به ازدواج داد , ولی همسرش اینجا نبود و مجبور به غربت نشینی شد . اصلا از شغل همسرش خوشش نمیومد و بخاطر فشار خونوادش رضایت به ازدواج داده بود,خوب من یک اصل کلی دارم ,با دوستان متاهلم رابطم در حداقل ممکنه .

همین باعث دوستی من با یکی از بچه های دوره کارشناسی  شد که چندان اونزمان رابطه ای نداشتیم و اون میگفت چون بهت نزدیک نبودم ,از دور به نظرم افاده ای بودی .اگر یادتون باشه, براتون نوشتم چندوقت پیش یکی از دوستانم ازدواج کرد , دقیقا همین رفیفم بود . این دوستم هم مجبور به انتخاب شد,چون خواهرکوچکترش ازدواج کرد و مجبورشد زیرفشار خونواده بله بده , اما شغل همسرش را این یکی هم دوست نداره. 

خوب تا اینجا مشکلی نبود ,مشکل از جایی شروع شد که رفیق غربت نشینم زنگ  زد که آره در مورد فاانی که عروس شده بگو و... تا رسیدیم به شغل همسرش , و من قطع به یقین میدونستم دوستم نمیخواد کسی شغل همسرش را بدونه , گفتم آزاد هست شغلش و توضیح ندادم .هرچقدر خودش را کشت نگفنم ,ولی جمله ای که باعث تعجبم شد این بود که گفت تو فقط بمن بگو از شوهر من بالاتره یا نه؟! اگر پایینتره دل من خنک بشه !!! یعنی پشت تلفن بمعنای واقعی کلمه وا رفتم !! چون اون بالاتر یا پایینتر چه تاثیری روی روند زندگی تو داره آخه!!! مثلا یکی از بچه ها همسرش هیات علمی دانشگاه هست و جزو نخبه ها , ولی واقعا یک درصد روند زندگی اون روی بقبه اصلا اثر نداشته ! این حرفش خیلی برای من گرون تموم شد و حرف بعدیش , من را تا سر حدجنون عصبانی کرد,شما میدونید توی بحث ازدواج هم کفو بودن مطرحه  و من گفتم ما هیچکدوم هم سطح و هم فرهنگ نبودیم ,ولی جایی که آدم خودش را مقایسه میکنه اینجاست که بمن گفت , تو خبری بهت نیست , خودت را دست بالا گرفتی , کوتاه بیا و با هرکی در را زد بگو علیک و برو !!!گفت آدم از ترس افاده های تو جرات نداره معرفیت کنه ! گفتم حالا به کی میخوای معرفی کنی جرات نکردی؟ اصلا آدمهایی که اسم برد یک زمانی خودش بهش میگفتی جیغ میزد که من؟!!! خیلی سعی کردم عصبانیتمو نشون ندم ,ولی در یک کلام بهش گفتم اگر همسرت هم کفو تو نباشه , زندگیت جهنم میشه , چون حرف همدیگه را نمیفهمید . ازدواج یعنی یک عمر زندگی ,باید درست و باچشم باز انتخاب کنی ,نه از ترس و هول زیاد تو دیگ بندازی خودت را .ازدواج نکردم که نکردم .دستکم خیالم راحته , خودم و یکی دوتای دیگه را بدبخت نکردم. اونم عصبانی از جوابم , گفت تو فقط شعار میدی ,من چشم انتظار روزیم که ببینم با این افاده ها انتخابت کیه ؟! واقعا اعصابم را بهم ریخت . چقدر آدمها میتونن تغییر کنن و در پس تغییر افکارشون را بهت نشون بدن و چقدر بده که میفهمی اطرافیانت اون چیزی نبودن که تصورشون میکردی, خیلی بد و ظالمانست:(

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.