عمه های من

این پست بمناسبت تازه عمه شدن یکی از دوستانمه که البته آدرس وبلاگ را نداره ولی درهرصورت گفتم مثل یک برادرزاده خوب یادی بکنم از عمه های مرحومه عزیزم.

 مادر پدرم سیده بودن , منم  یک رگش را دارم , حواستون باشه:))

تو قدیم که همه تعداد زیادی بچه داشتن  , مادر پدرم تک فرزند بوده , چون توی پنج سالگی یتیم میشن و طبق صلاحدید پدربزرگشون توی شش سالگی به عقدر پسرعمشون درمیان و هشت سالگی  دست تو دست همسری که بیست سال از خودشون بزرگتر بوده ,راهی غربت میشن . به تلافی این تک فرزندی , خدا تا جا داشته بهشون اولاد میده .بیشتر هم دختر:))

نه که خودشون دختر دایی , پسرعمه ازدواج کرده بودن , تقریبا همه دخترها را به پسرعمه ها شوهر میدن . تقریبا تمام عمه های من ۷ سالگی , نهایت نه سالگی راهی خونه شوهر شدن  و هرکدومم راهی یک شهر به دنبال همسراشون , غیر از آخری  که با فشار دخترهای دیگه که دست کم بزارید این یکی با غریبه ازدواج کنه و این شهر بمونه , بقیه همه غربت بودن . غیر از یکی از عمه هام که ۲۷ سالگی بر اثر سرطان مردن و یکدونه بچه بیشتر نداشت , و عمه آخری که بخاطر وضعیت زندگیشون و نگهداری از مادرشوهری کور و کر و افلیج  که زمانی نداشته برای بچه داری و بالطبع بچه کم داره , همه عمه هام ماشالاااا یک گردان بچه آوردند و به این ترتیب فامیل پدریم کاملا غنی هست و توی هر شهری تقریبا اثری از آثارشون هست و اینقدر ماشالا زیادن که من تعداد زیادیشون را اصلا ندیدم یا یکبار دیدم.برعکس عمه ها ,, عموهام تو سن چهل سالگی ازدواج  و کاملا به کنترل نسل عقیده داشتن:))

من عمه های زیادیم را ندیدم و پیش از تولد من از دنیا رفتن , چون پدرم آخرین قرزند خونوادشون بودن و حتی بعضی خواهرزاده هاشون سالها ازشون بزرگتر بودن و من اونها را هم ندیدم , چون یا از دنیا رفتن , یا اینقدر پیر هستن که با این مسافت امکان سفر و دیدار ندارن .حتی چند تا را مادرم هم ندیدن و پیش از ازدواجشون از دنیا رفته بودن , ولی نقطه مشترک همه عمه هام این بوده که مادرم هیچوقت گله ای ازشون نداشتن , همشون را دوست داشتن و همیشه اسمشون به نیکی یاد میشه . از اخلاق خوبشون   تا مردمداری و مهمون داریشون و عروس دوستیشون که عاشق این عروس ته تغاری بودن . 

من یکی دوتا عمه کلا بیشتر ندیدم   و از پسرعمه ها و دخترعمه ها فقط اونهایی که شهرهای نزدیک ما هستن را دیدم , ولی بغیر یکی دوتا , الان نشونم بدن و بگن فلانی پسرعمت هست یا دخترعمت , حقیقتا نمیشناسم؛))) تازه من نسبت به خواهرها و برادرهام بیشتر میشناسم , اونا که هیچی:))

برای مراسم عروسی خواهرم که یکسریشون اومدن , من و کودکی من را بخوبی به یاد داشتن , مثلا یک پسرعمم که آقای نسبتا میانسالی بود ,, چقدر من را تحویل گرفت و حتی اسمم را بخاطر داشت , ولی من همینطور هاج و واج نگاهش میکردم و هرچی به مغزم فشار میاوردم اصلا بخاطرم نمیومد این آقا کیه:))) 

خلاصه که خواستم با این پست یادی بکنم از عمه های عزیزم که خدا رحمتشون کنه و روحشون قرین رحمت باشه و بگم آدما اول و آخر میرن توی یک متر جا میخوابن , ولی اون چیزی که ازشون باقی میمونه اخلاق و رفتارشونه و زبونشون , مراقب رفتارها و زبونمون باشیم. یا علی.

میخواستم جور دیگه ای بنویس ,ولی بدلایلی اینطوری شد:))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.