خودمم نمیدونم چی نوشتم

دیروز با آبجی بزرگه رفتم بازار , من عاشق بازار رفتنم و بقول خواهرم بیماری خرید دارم , واقعا شاید چیزی که میخرم را نیاز نداشته باشم , اما به طرز دیوانه واری فقط خرید آرامش ذهنی بهم میده . 

اولش که قریب ۴۵ مین دکترخودخواه معتمد بیمه ما را نشوند فقط برای یک امضای کوفتی تایید!!! شما نخونید , ولی الهی که ور بپره ... بعد رفتیم بازار تا سه تا مغازه دیدم اذان میگفتن , هرچی فکر کردم دیدم نماز را الان نخونم , بعدش واقعا سختمه , درتتیجه رفتم  مسجد توی بازار و وسط نماز شوهرخواهرم بود که تا فهمید ما کجاییم گفت میاد دنبالمون و اومد و گند زد به پروژه بازار گردی , تازه چون خودش عادت به تند راه رفتن داره , فکر نمیکنه , من برای دو ماراتن نرفتم بازار که !!! یکم آرومتر برو من چهارتا مغازه را سطحی ببینم !!! ریز ریز غر میزد یواش میایید و آخرش طاقت نیاورد و متلک فرمودن که ققنوس تو چرا اینقدر متین و سنگین قدم برمیداری!!!! یعنی نکشتمش صرفا بخاطر خواهرم بود ولاغیر!!! در عوض جبرانش امروز باز رفتم ددر و هرچقدر خوش گذشت با دعوای مامان خانم با من که من از دست تو چیکار کنم که بیماری خرید داری و... همه را کوفت من فرمودن!!!

من نمیدونم  اینروزها چرا همه فقط دلشون میخواد من را بنوعی اذیت کنن یا زندگی کوفتی را بیشتر کوفت من کنن , وواقعا چرا؟!!!

پ :: من اینروزها عجیب خستم !!

چشم زخم

نمیدونم به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه؟! اما من عجیب اعتقاد دارم و متاسفانه بارها شاهد بودم که چشم خودم در مورد خودم فقط گیراست!!! یعنی کافیه از خودم پیش خودم تعریف کنم , صاف از آسمون یک سنگ میاد و میخوره توی سرم و میشینم سرجام!! 

ماجرای غار نوردی بود, خب من به توصیه اکید پزشکم حق پیاده روی طولانی و از اون مهمتر تر تر پله بازی را ندارم , حالا سرخوشانه با کفش پاشنه دار هرکاری دلم خواسته بود کرده بودم . صبح شادان بودم که دکتر هم یک چیزی برای خودش گفتا , من چقدر خوب و خوشحا , هنوز به ل  , خوشحال نرسیده , دیدم اوضاعم خفن ریخته بهم و به همین راحتی رختخواب نشین شدم , تازه مهمون هم میومد و مامان دست تنهاباید کارها را میکردن و من شرمندگی کل وجودم را گرفته بود.نتیجه برابن گرفتم که چشمان مبارکم را برخودم ببندم و کمافی السابق بخودم فحش و فضبحت بدم تا سالم بمونم:)))

همه تابستون مهمون بازی کردیم , تازه بقیه میگن ما کی اومدیم خونتون:||

غارنخجیر

    امروز خواهرک با همسرجانش زدن بیرون و ما هم زدبم به جاده , رفتیم غار نخجیر . میدونستم مبخواهیم بریم یکجایی روستایی , ولی خدایی فکر غار را نکرده بودم:)) هرچی با خودم کلنجار رفتم تا کتونی بپوشم , چون  بخاطر گرمای هوا شلوار پارچه ای پوشیده بودم , دیدم تیپم خراب میشه و دلم نیومد و درنهایت کفش پاشنه دار پوشیدم و حالا با افتخار کامل میگم نخستین غارنورد با کفش پاشنه بلندم که همه آروم میرفتن تا به عمق سکوت زمین برسن , که یکمرتبه من میگفتم تق تق و عمق سکوت شکسته میشد:))) کرم هم خودتون دارین:)))  تازه یکی دستم را گرفته بود تا لیز نخورم:))  نزدیک به دویست و خورده ای پله و ۱۲۰۰ متر رفتم , دستکم میگم ارزش یکبار رفتن را داره , حتما برید و ببینید . هرچند بلیطش واقعا گرونه , ولی برای یکبار خوبه که ببینید .جزو غارهای زندست و سنگهای آهکیش خیلی خوشگله . 

تازه کف زمین چون برخی جاها خیس بود من را یاد یک خاطره انداخت و کلی خندیدم . من یک دوست از دبیرستان دارم که خیلی اهل های کلاس هست و توی هرچیزی اول نگاه میکنه ببینه به کلاسش میخوره یا نه !!!

دانشگاه ما با هم فرق میکرد , اون دانشگاه تهران میخوندو یکبار که اردوی کوهنوردی داشتن بمن گفت تو هم بیا بریم , منم شادان دنبالش بدو بدو رفتم , خودش کتونی پوشیده بود که کناره هاش هم دوخت خورده بود و من کتونیم کناره هاش چسب بود , خوب اون دهمین سفرش بود و من اولین سفرم و کاملا بی تجربه! فکر کنید ۴۰ تا دختر بودیم با یک استاد حقوق مرد که کلا زیادی ریلکس بود و کاری به کار هیچکسی نداشت . از جاهایی که ما را میبرد واقعا زیبا بود ولی همش از توی آب بود و بالطبع چسب کفش کم کمک خودش را رها میکنه و بله , یکی از کفشهای من اول دهن باز کرد و کم کم رویه کفش اصلا نبود و با پلاستیک بستیمش به کف کفش تا توی پام بمونه . من اینقدر خندیده بودم که کمرم صاف نمیشد و رفیقم گریه میکرد و میگفت من حتی نمیفهمم تو به چی میخندی؟!تو الان باید گریه کنی و من بخندم , ولی اوضاع برعکسه !! تازه برگشتیم شهر دخترا استاد را مجبورکردن ببره رستوران و به خرج خودش شام بده و من با اون وضعیت جلوی ملت تو رستوران جولون هم میدادم . ولی جزو به یادماندنی ترین خاطراتمه که هنوزم که هنوزه یادش که میوفتم فقط میخندم . البته خانواده متفق القولند که عقل ندارم که جایی که همه گریه میکنند , من دارم میخندم:)))شما چی فکر می کنید؟

جنبه ندارم

واقعا میگن آدم باید جنبه داشته باشه برای هرچیزی حکایت من بی جنبه است:)))

تا نرفته بودم تلگرام , هی میومدم از ترک دیوار هم مینوشتم , تازه ایمیل میدیدم و گهگاهی تو مسنجر خدابیامرز با آشناها چت میکردم:)) بعد که همه رفتن تلگرام من بواسطه دوستی با یک سایت آشنا شدم و راه براه عکس و...میزاشتم اونجا و کیف میکردم, بعدتر به تشویق دوستان رفتم تلگرام , اوایل جذاب بود, چون کتاب آنلاینهای جالبی میخوندم , آهنگ اینقدر دانلود کردم که خفه شد و از هنر هم اندکی سردرمیاوردم , کم کمک خسته کننده شدم و از چشمم افتاد ,, بعد اینستا نصب کردم , فعلا که برام جذاب شده:)) چرا؟! 

الان بهتون میگم , اینقدر فضولی کیف داره که حد نداره:)) مثلا رفتم تو صفحه یک خانم ایرانی که شوهر هندی کرده و آمریک ,..ا زندگی میکنه , نوشته هاش کاملا طنزگونست و جالب یا عکسهای بازیگرا , یا طنز نویسهایی که عکس میزارن و مطلب طنز مینویسن , نمیدونید چه لذتی داره , این قسم فضولی ها , بدون اینکه کسی شما را بشناسه :)))

خلاصه تا نیمه های شب گاهی بیدارم , صرفا برای فضولی , ولی لذت بخشه اصولا:))))

همین , حرف نداشتم بزنم , اومدم اینو نوشتم:)))که صرفا بگم آدم بی جنبه ای هستم:))

لاک قرمز

آبجی خانم مرخص شد , هرچند حالش خوب نیست و بخاطر ضعف استراحته , ولی باعث شادی منه , نبودنش تو بیماستان  و اومدنش به خونه , به همین مناسبت یک لاک قرمز جیغ زدم به ناخنهام و خودم کلی دلم شاد شد :)))بعد امروز دیگه ما تو این مدت خونه را خالی کرده بودیم با مامان رفتیم خرید تا درستش کنیم. تو فروشگاه اومدم فیش را از آقاهه گرفتم و از اونجایی که من یک خانم نسبتا محجبه هستم (بقول خواهرم میگه گاهی آ. ن تو میشی:))) آقاهه چشمش خورد به لاک ناخنم , هی بمن نگاه کرد و هی به ناخنم , و من هنوز از یادآوری نگاهش دارم میخندم . خوب چه گناهی دارم من !!! برای شادی دل خودم ناخنمو رنگی کردم , مردم یکم باید چشمهاشون را جمع کنند , گناه من نیست رنگ لاکم قرمز جیغ بود:))) تازه محجبه بودن دلیلی برای انجام ندادن برخی کارها نیست , مثل یک خانم خیلی پیر که دوست مامانمه و مادر دوتا شهیده , ولی خودش میگه با اینکه چشمهام درست نمیبینه , ولی همیشه آرایشم سرجاشه , تا یک جوون من را میبینه نگه اه این چقدر زشته و... اینجوری جلب من بشه و منم باهاش حرف بزنم و راهنماییش کنم . اینقدرم خوش زبونه که خدا میدونه , تو هر ده تا کلمه اش , شش تاش قربون صدقت میره , وقتی نصیحت میکنه اصلا حس بدی نداری چون گزینش کلماتش عالیه و با بهترین کلمات , منظورش را بیان میکنه .من که دوسش دارم.