امشو

عمه جانم که اینروزها زیاد سرحال نیستن , تصمیم گرفتند بیان شهرما و دیداری با اقوامشون داشته باشن .درست موقع دکتر بازی های من :)) تهران را که باید برم , چون دکتر شهرخودم که آزمایشهام و سونوم را دید تاکید کرد حتما همین هفته برو تهران و نظر دکترت توی تهران را بپرس .

بعد تو این فاصله که مدام تو دکتربازی بودیم , خونمون شده بود صحرای آفریقا:))) حالا امروز که دخترعمم زنگ زد که عمه جان دارن میان و فلان ساعت میرسن , رفتیم تا صحرای آفریقا را آباد کنیم که فامیل با حضور عمه جان سرازیر به این سمت هستن :)) قاعده فامیل اینه که , هرچندوقتی که عمه جان میان و خبر میشن و چون میدونن عمه جان جز خونه ما , جایی نمیمونند , اونها هم راه را سبک میکنن و هرلحظه ای دلشون بخواد تق تق در میزنن:))

با مامان و دخترخواهرم و خواهرم رفتیم خرید , من همیشه بشوخی با نومون موقع حرف زدن , با لهجه خودمون حرف میزنم و اونم غش میکنه و مثل خودم جواب میده , امشبو تو فروشگاه لیست را دادم دست مامان و ما دوتا رفتیم توی قفسه خوراکی ها و انقدر ادا درآوردیم و خندیدیم که خواهرم اومد گفت بسه شما دوتا آبرو ندارین :))

......................................

دخترخواهرم به خواهرم گفته , اگر قرار شد برای من خواهر بیاریدشبیه  خاله ققنوس  باشه , وقتی خواهرم گفت من خیلی تعجب کردم , چون رفیق جیک جیکها و اونی که مثل چسب بهش میچسبه آبجی کوچیکس نه من !!!  وقتی مامانش گفته بود حالا چرا خاله کوچیکه نه؟! گفته بود,درسته من عاشق خاله کوچیکم , ولی خاله ققنوس خیلی باحاله آدم کنارش میخنده , بیا مردم جای خواهر دنبال دلقکن , لابد منم دلقکم :||

نظرات 1 + ارسال نظر
Sepanta2010@gmail.com سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 00:05

خروج از وضعیت صحرای آفریقا مبارک باشه

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.