خلیج همیشه فارسم

یادتونه برای گواهینامه گرفتن چی نوشتم ! خوب من دلم واقعا میخواد که رانندگی کنم , برای همین علیرغم توصیه چشم پزشکم رفتم باز دکتر معاینه راهنمایی ...رانندگی . چون ایشون برگه من را امضا نفرموده بودن و گفته بودن هروقت نامه اپتومتریست موردتایید من را برای شماره چشمت آوردی , بعد امضا میکنم . همینجا اینو داشته باشین تا ماجراها را براتون بگم !!

بار اولی که پیش این آقای دکتر که دست برقضا فاصله ای هم با خونه ما ندارن , رفتم , تمام معاینه های مربوط به تایید پزشکی را از توی آیینه نه بصورت مستقیم نگاه کردن و مطلقا چشو تو چشم نشدند, . یک تیپ مذهبی موردقبول و بحث خدا و پیغمبر و...را هم سر من عینکی درآوردن که آره شما میخوای پشت ماشین بشینی و برو و...

خلاصه ما با اعتماد کامل به اینکه دکتر تا این حد خوب و مومن !!!! رفتیم اپتومتریست مورد اعتماد ایشون !! یک خانم با مدرک ارشد و بقول ما سانتی مانتال  ولی شما بخونید امروزی امروزی , شماره چشم من را هرکدوم تشخیص داد دوبرابر شده !!! از اونجایی که اپتومتریست آشنای خودم که به حاذق بودنش ایمان دارم و بارها پیشش رفتم نبود , رفتم سراغ دکتر فوق تخصص چشم و بعد معاینه گفت کی بهت چنین مزخرفی گفته که شماره چشمت دوبرابر شده.یک چشمت اونم در حد بیست و پنج صدم بیشتر شده و بعد معاینه دقیقتر مشخص شد مشکل من از چه مسیله ای هست !!

دیروز که دنبال کارهای دکتر و معاینه رفتم , از دکتراصرار من برات اونروز تایید کردم و از من انکار !! در نهایت معلوم شد که حق با منه . چون برگه را یادم رفته بودببرم , قرار شد برم و بیارم تا تایید نهایی را بکنه که..

وقتی رسیدم ,  یک خانم باز بقول ما سانتی مانتال را معاینه میفرمودند و درمقابل سوال بانو که گفتن دکتر چشمهام ضعیف شده , به نظرتون عینک بزنم؟جلو چشم من گفتن مهم نیست ,دلت خواست بزن !!! و در توجیه کاری که با من کرده بود ,انگار که کودک تنبل و درس نخون کلاس را نشون میدادن , فرمودن این را ببین خیلی شماره چشمش بالاست !!! تو که مثل این نیستی !!

کارد میزدی خون من درنمیومد !! بعد ایشون که انقدر مومنانه از تو آیینه نگاه میکردن زل زده بودن به عکس همین خانم و گفتن چشمات تو عکس خیلی بد افتاده !!یکبار دیگه بزار معاینه کنم و با انگشت تکون دادن معاینه فرمودن .

بعد رفتن خانمه , وقتی سه بار تمام بهم گفت چشمات شمارش خیلی بالاست ,و حرص من را درآورد و البته داشت نسخه اپتومتریست خودش را میدید, صفحه نوشته دکتر را نشونش دادم و گفتم نظر دکتر خلاف اپتومتریست شماست . که فرمودن من نظر دکتر را قبول ندارم و انقدر  روی اعصاب من راه رفت که وقت بیرون اومدن اصلا نه تشکر کردم و نه خداحافظی .

............................

من نمیگم من فلان و بهمانم , نه . 

من مطمینم شما هم  ماجراهای خودتون را از سر گذرونید ,ولی یکی مثل من بازگو میکنه و یا دستکم میبینه و یکی هم ممکنه بعنوان یک مسیله بی اهمیت نبینه یا فراموشش کنه . دیدگاههای ما نسبت به یک مسیله متفاوته .قرار نیست چون یکی تعریف میکنه به معنای شاخ بودن و...باشه.

و در آخر ازتون میخوام برام یک دعای خوشگل بکنید , بخاطر دردهای شدیدی که دارم , این هفته باید برم تهران و دکتر مشخص کنه باید عمل بشم یا درمان با قرص ! دعا کنید گزینه هیچکدام بشه و دردها خودشون خوب بشن:))

شاید سلام و شاید خداحافظ

شاید بنویسم اینجا و شایدم نه !!!

خوشحال میشم ننوشتم هم سراغی ازم بگیرید و هرازگاهی حالم را بپرسید. چندتا چیز بیربط مینویسم براسا س تجربیات شخصی و افکارم , همین.

.............,,,...,,,,,,,,,,,.......

بیماری به همراه بیکاری !!

ضوابط حای روابط پاسخ چرا بیکاری !!!

به آدمهای تو محیط کار هم کمتر در حد سر سوزن هم اعتماد نکنید و  کمکم نکنید. , که بعدا از پشت خنجر خوردین , کمتر دردتون بیاد و دنبال چراییش باشید , آدمهای محیط کار بدرد همون منطقه میخورن و تمام.

....ٔ.............................

این را فقط براساس تجربه شخصی مینویسم , وگرنه شکرخدا عاقلید و بالغ و خودتون بهترین تصمیم را میگیرید.

با *سید* جماعت وصلت  نکنید چه مرد و چه زن !!! قربون پیامبر خدا برم , اما بچه های امروزیش ... حداقل تجربه شخصی من میگه سید جماعت چه مرد و چه زنش بدرد یک زندگی مشترک نمیخورن . دلیلشم بماند ...

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

هیچوقت بایک دیوونه بحث نکنید ,حتی اگر داشت بچش را از شدت کتک میکشت ,چون آبروی شماس که تو در و همسایه میره . آدم دیوونه , دیوونس .

همین چیز دیگه به ذهنم اومد مینویسم.

نانوایی

مامان به نیت پدر خواستن حلوا بپزن و بمن گفتن , جای پارک نیست بپر یکم آرد بخرو بیار , آقا ما رفتیم تو نونوایی گوش تا گوش زن و مرد نشسته و ایستاده و آقای نونوا پشتش بما و اصا محل نداد بمن که خرت به چنده عامو !!!

منم دیدم پسرک هفده ساله شایدم کمتر اونجا ایستاده و برو بر نگاه میکنه و حتی نمیگه ها ؟چته عامو؟ اومدم بگم پیش پیش بیا بمو آرد بده , مو بروم . که دیدم نوچ ! از این بشر آبی برا ما گرم نمیشه .

گلویی صاف کردم و گفتم آقای نونوا دو کیلو آرد بدی و ما رفتیم . آقای خمیر گیر تازه نوجهی نمودن و به پسرک گفتن آرد بده آبجی !! پسرک که معلوم بود اینکاره نیست , یکذره آرد ریخته تو پاکت و رو به خمیرگیرگفت دو کیلو انقدره؟!منم با نیش باز زل زدم بهش که عامو خیلی ریاضیت خرابه که خمیرگیرمحترم فرمودن آبجی برو سر کیسه بریز این بلد نی !!!

ما را میگی , همچی بروبر نگاش کردم که دستش بیاد این آبجی از اینکارا بلد نی که خودش اومد بهم داد و پولشم حساب کرد و من خندان اومدم بیرون.بمامان گفتم و آخرش گفتم ای نمیدونس که من اصا نون گرفتنم بلد نیستم چه برسه به آرد پاشی :))

راستش تو خونواده ما زشته زن بره نونوایی و نون بگیره ,رواین حساب من واقعا نون  گرفتن بلد نیستم , اولین باری که مجبور بودم برای سیر کردن شکمم نون بگیرم دوران دانشجویی بود و نونوایی دانشگاه !! اینقدر بلد نبودم که ایستادم یک گوشه ببینم بقبه چیکار میکنن که منم همون کار را انجام بدم و از شانسم چون تنها دختر تو نونوایی من بودم , آقای شاطر که فهمیده بود من اینکاره نیستم اومد سمت من و گفت پولت را بده و بگو چندتا نون میخای , بعدم همینجا صبر کن !!

برام نونها را خنک کرد و گذاشت تو پاکت و داد دستم و هربار من رفتم نونواییش همین بساط ما بود , حتی یکی از دوستام یکبار باهام اومد با تعجب گفت باورم نمیشه , چرا برای تو اینکار را میکنه , گفتم احتمالا فهمیده من از نابلدی زیر خط فقرم:)))

 حتی یکبارم تو همین شهر خودمون رفتم نون سنتی و هیزمی بخرم , آقاهه گفت خانم بزار خنک بشن , بعد بردار , گفتم عجله دارم وقت ایستادن ندارم , خودش برام نونها را تو هوا تکون میداد زودتر خنک بشن و من برم , آخرشم گذاشت تو پاکت و داد دستم . 

یکبار دیگم اون سر شهر با مامان رفته بودیم دنبال دست سوختم و کارهای مربوط به اون و آخرشم من رفتم چهارتا نون بگیرم و بریم خونه  , اینقدر نابلدیم معلوم بود که خانمه میگفت من برات میگیرم نترس و آقای نونوا که حرفشو شنیده بود گفت پولت را بده من آبجی , پاکت نون را تحویل بکیر:)))

کاری را یاد نگیرم تا آخرشم خنگ میمونم توش , البته این یاد نگرفتنها و ترسها برمیگرده به پنج سالگی من . که تو نونوایی سنگکی , سنگ داغ میوفته توی یقه لباس یقه اسکیم و کسی متوجه نمیشه و مادرم از بی قراریم  وقتی یقه لباسم را میزنن کنار متوجه سنگ فرو رفته تو گوشت گردنم میشن و جاش که بعدا میره . ولی اون تابوی نونوایی و بی عرضگی هام همیشه برام مونده , اینم یک مدله دیگه:))

ماجرای سونو

خوب از سونوی دیروز براتون بگم .

جونم براتون بگه , مامان اصرار داشتن برای نوبت گرفتن شش صبح برم , البته الان تو پرانتز براتون بگم من یکجایی که تازه باز شده و خصوصیه و همه گفتن بهترینه و اون سر شهر بود یکبار رفتم که دکترم بعد از دیدن نتیجه گفت این خیلی ناقصه , بار بعد جای دیگه برو که کاملتر انجام بده و بنویسه .

بار بعد رفتم یک درمانگاه سمت خونمون که وقفی هست درمانگاهش و نیمچه تخصصی , دکترم اینبار راضی بود و گفت از این به بعد همینجا برو و برای نوبت گرفتن اینجا شما هشت نوبت میگیرید , ده تا  ده و نیم نوبتتون میشه از بس که شلوغه !!! خلاصش که ما براساس تجربه که ده آخرین نوبتهایی و راحت تره بمادر گفتیم شما بزارید برعهده خودمان و باز براساس تجربیات قبل خودمان را بستیم به لیوانهای چای و پارچ آب و راه رفتن دور خانه , ساعت نه و نیم گلاب به رویتان دیدیم ای دل غافل درحال انفجاریم , سریع لباسی بر تن کرده و بدیو بدیو کنان رفتیم درمانگاه و تا نوبت گرفتیم , خانم منشی فرمودن دکتر ساعت دوازده می آید !!! ما که دیگر نفسمان از زور فشار بالا نمی آمد رفتیم و خیال خودمان را راحت کردیم که تا دوازده خدا بزرگ است و لیوان چایی براه :))

باز برگشتیم خانه و به همان شیوه خود را خفه کردیم و دوازده با وضعیتی بغرنج به درمانگاه رفتیم . شانس ما دکتر هنوز نیامده بود و خانم بغل دستی بطری بزرگ آب هویج را میل میکردند تا بوضعیت ما برسند و البته ما با دیدن بطری اوضاعمان هر لحظه اورژانسی تر میشد تا اینکه دکتر ساعت یک تشریف فرما شدند و چون نوبت ما شد اصلا از چشمهایمان داشت تراوش میکرد درونمان , و دکتر بی انصاف آن وسیله اش را فشار میداد و میگفت خودت را منقبض نکن ,راحت باش , تا نتیجه درست باشه  و من میخواستم بگویم دکتر با این فشاری که تو میاری منقبض نکنم که سیل اتاق را برمیداره , روم به دیوار:\ تا گفت تموم شد اصلا منتظر جواب نشده , پله ها را سه تا یکی به سمت توالت پرواز میکردم :))تازه بعد از رهایی نفسی کشیدم و درمقابل چشمان خندان خانم منشی , پاسخ را گرفته و به خانه بازگشت نمودم .

....................

دلم نه میخواد غر بزنم و نه دنبال جلب توجهم , ولی واقعا اینروزها حال روحیم خوب نیست . اعصابم بقدری بهم ریختس که خدا میدونه , حتی حوصله یک شونه زدن ندارم . فقط دعا کنید برام و بس . ممنونم.

التماس دعا

سال قبل بود تو همین ماه یا آبان , بخاطر یکسری اتفاقاتی که برام افتاد رفتم دکتر , دکتر معتقد به عمل بود و در نهایت من را فرستاد تهران برای مشاوره با استادش , تهران دکتر بهم گفت تا میشه مدارا کرد عمل نمیکنیم و کار من شد هرسه ماه سونو و آزمایش و مسیر تهران تا دکتر نظر بده . درد بزرگمم توی سونو اینه که از اول دوتا بطری بزرگ آب معدنی میخورم و کل سالن از بس راه میرم همه سرگیجه میشن , اما گلاب به روتون اون اتفاقی که باید بیفته تا من آماده سونو بشم نمیوفته و هربار الکی بعنوان آخرین نفر به دکتر میگم آمادم !!!! و تازه تا میرسم خونه کلا پشت در توالت نشستم !!! کلیه های وقت نشناس . حالا دوباره باید برم و پروسه تکراری را از سر بگذرونم و نگرانم , چون دردهای غیرطبیغی وحشتناکی دارم و میترسم.

نوشتم پست قبلی که برای معاینه چشمم رفتم , دکتر. بهم گفت اتفاق بدی برای چشمم افتاده و خونریزی داشته چشمم و بهم گفت احتمالا باید بی خیال گواهینامه گرفتن بشم و بهم گفت تو اصلا گواهینامه میخوای چیکار؟:\

وقتی میرفتم مکه یکروز قبل بخاطر خونریزی و ترکیدگی غده روی پام جراحی کردم و با پای پانسمان شده رفتم سفر  و اونجا زخمم چرک کرد که بخاطر یک بخیه نامناسب زیر پوستی بود , مشکلات دیگه پیش اومد که مجبور بخوردن قرصهایی بی نهایت قوی شدم و از کل ماه رمضانی که اونجا بودم , من نهایت یک روزه بیشتر نگرفتم و لذتش از دست رفت . من حتی بخاطر مشکلات شدیدم بقیع را هم از پشت پنجره از توی تاکسی دیدم !!! بخاطر نماز طوافم که باید با شرایط خاص میخوندم و اون شرطه های سعودی اجازه نمیدادن و برای حمایت از من دوتا از آقایون کاروانمون نیمچه کتکی  خوردن .

پای همش گفتم شکر , گفتم حکمتی توش هست و من بی خبرم . هنوزم میگم شکر , چون بخاطر نعمتهاش نگفتم چرا من؟لابد من از همه بهترم که حالا پای اینا بگم چرا من؟چرا بقیه نه؟

اگر این را نوشتم هدف داشتم , تو این شبها چه این مجالسی که اصلا مداحی هاشون را قبول ندارم رفتید و چه نرفتید , هرکجاییش که دلتون شکست و قطره اشکی برای امام حسین و یارانشون ریختید , شما را بخدای بالای سرمون قسم میدم برای منم دعا کنید , حتی اگر با امام حسین معامله کردین , یک گوشش را برای منم بخواهید .

ممنونم و ملتمس دعای همه شما.