کدوم شهر من را به شهروندی قبول میکنه؟؟؟

رفته بودم معاینه بعد عمل، آقا دست میزد به چشم ما عین آبشار نیاگارا این اشک من میریخت، حالا اینش مشکلی نبود، امان از وقتی که مماخ بنده هم آبیاری را شروع کرد و منم چون نمیتونستم سرمو برگردونم دستمال بردارم، کورمال کورمال دستمو میکشیدم روی میزش، بلکه فرجی بشه دستمال پیدا بشه که نشد

تا سرش را بلند کرد وسیله بعدیش را برداره، منم مث قحطی زدگان آفریقایی بسمت جعبه دستمال حمله کردم، خوشبختانه وقتی من را دور از دستگاه دید که موفق شده بودم آبشارهای نیاگارا را پاک کنموگرنه فکر کنید چی میشدا

.............................. 

لیزرها بشدت دردناک هستن و هربار باید دستمال دستم باشه تا بتونم آبشارهای حاصله از درد را جمع کنم که آبروریزی نشه، چندوقت پیش ها داشت لیزر میکرد و دستمال تو دستم در حال مچاله شدن که یکمرتبه دستمال از دستم رها شد ، اومدم دسنمالم را همونطوری کورمال کورمال و با غریزه حسیم نجات بدم که یکمرتبه دیدم پاچه شلوار دکتر جای دستمال تو مشت منهاون بنده خدا خودشم هنگ کردهمون لحظه ولش کردم، گفتم حالا یک آبشار نیاگاراس، آبروریزیش کمتر از پاچه شلوار دکتره

باهم بخندیم

تو اتاق انتظار بخش نشسته بودم و یک دیپورتی گوگولی بودم  کمدوسایل بیمارها هم تو اون اتاق بود با لباس عمل و سردردی وحشتناک نشسته بودم که یک آقایی  اومد و چندبار کوبید به در و هربار با حرص و غلظت خاصی یاالله میگفت

خب لباس من شامل یک بولیز بی نهایت گشاد با آستینهایی به اندازه یک بندانگشت پایینتر از آرنجم و شلوار نودسانتی بود و یک کلاه نازک بوذ. فقط من نفهمیدم چرا لباس عمل ٱقایون آستیناش انقدربلند بود، یعنی به نظرشما خانومهای منتظر اتاق عمل یا پرستاران اتاق عمل با دیدن پشم و پیل دست آقایون تحریک میشدن که آستین لباس اونها بلند بود؟ و دیدن دست خانومها از آرنج به اینطرف مشکل نداشت؟ خلاصش داشتم میگفنم، بنده با همین شیک و پیکی بیش از حد نشسته بودم و کم کم میخواستم بگم داداچچچچ، ملافه سرکنم راحت میشی؟؟؟ بابا من الان چیکار کنم که هی یاالله یاالله میکنی، کوتاهم نمیای  والاآخرش که دید افاقه نکرد اینهمه تذکرات زیرپوستیش، اومد تو اتاق  اول وسایل خانمش را برداست، بعد با نگاهی بیست درجه متمایل بمن  من را نگاه کرد بعد دید خوب نمیبینه  کامل برگشته سمت من نگاه میکنه  بعدم میگه خدا انشاالله شفاتون میده و رفت بیرون ولی همین حرکتش باعث شد من و اون خانم بهیار مهربون که اومده بود همون لحظه بمن سر بزنه  یک یکربعی با هم حسابی بخندیم

................... 

پشت در اتاق عمل یاد حرف اون یکی دکترم افتادم که بهم گفته بود، وقتهای بیکاریت ریلکسیشن کار کن تا بدنت درحالت آرامش قرار بگیره، خب بنده هم اومدم ریلکسیشن کنم طبق آموزه ها من باید در حین اینکار باغ و گل و بوته به ذهنم میاوردم و... اما نمیدونم چرا درهمون مراحل اولیه جای باغ و... یک ساندویچ هات داگ پنیری مخصوص تو ذهنم اومد که آب از لک و لوچه من راه انداخت و کلا گند زد به تمام آموزه های ریلکسیشنینگ

البته وقتی  دیپورت شدم، سریع پیغام دادم خان داداششسس به دادم برس. برام سفارش بده بعد عمل بخورم  که خان داداشم نامردی نکرد و برام ساندویچ نمیدونم چی چی پرحجم خرید که بخوبی یک متر بود و من فردا بعد عمل با کمال میل نصفش را خوردم که چنان من را گرفت که تا دو روز حس کرسنگیم پریداین بود داستان ریلکسیشن از نوع ققنوسی

نکته ماجرا این بود که هرگز برای ریلکس کردن یک شکمو باغ و گل و سنبل نخواهید تصور کنه که پروژه با شکست روبرو میشه، کافیه وارد  وادی خوراکی های خوشمزه بشید تا اثر مثبتش را با چشمان مبارکتون ببینید

یاحق






خشم اژدهای ققنوس

من معمولا عصبانی نمیشم، ولی وقتی میشم از اون آدمهام که دیگه کنترلی روی خشمم ندارم !  تمام تعطیلات مشغول پرستاری از خانواده ای  تماما سرما خورده بودم. دیشب سه تا داروخانه رفتم و توی هرکدوم دست کم نیمساعت معطل تا بگن آمپولی که دکتر نوشته را ندارن:/ داروخانه آخری عصبانی ایستادم و به آقاهه گفتم یک کلمه بگید همه داروها را دارید یا نه؟ گفت آره، ولی نیمساعت تا سه ربع معطلی، گفتم مشکلی ندارم. نوبتم که شد فیش گرفتم برم صندوق پرداخت که هردوتا صندوقدار داروخانه تا کمر توی گوشی و سخت مشغول تایپ!! بالاخره با اهم اهم و آقاهه و اینا یکیشون با ناز فراوان واکنش نشون داد :/ همون اول رمز کارت را گفتم که توجهی مبذول نکردن  سه بار در نهایت رمز گفتم که درنهایت حضرت آقا اشتباه شنیدن و کارت را باعصبانیت همراه فیش روی پیشخوان کوبیدن و فرمودن خانم برو اول رمز کارتت را یاد بگیر و بعد بیا!! تا اینجا ساکت نگاهش میکردم که یکمرتبه خشم اژدهای درونم سرباز کرد و سرم رو بردم جلو و باعصبانیت گفتم سه بار رمز را درست گفتم. خوب بشنو و بعد حرف بزن و رمز را برای بار چهارم گفتم و صدالبت که اینبار بعد از خشم واکنششون متفاوت بود و خاضعانه کارت و مابقی ورقها را دادن، اما واکنش آقایون کنار دستم باحالتر بود، چنان نگاه میکردن و سپرانداخته بودن، انگار که اژدهایی درمقابلشون قرار داره

ولی جدای از شوخی  بعضی ها نجابت را نمیفهمن و به پخمگی و بی دست و پا بودن تعبیر میکنن، اینجاست که باید روی اژدهایی را نشون بدی تا بفهمن کسی اگر نجابت میکنه  دلیل بر بلد نبودن صدابلند کردن و اینا نیست، دلیلش فقط وفقط شخصیت آروم خودشه و بس

دکترمان فرمودند بیا همین درمانگاه شهرتان تا تو را معاینه کنیم! خب بنده خواب صبحم را بسی بسیار دوست دارم و چون به تجربه میدانستم کله صبح رفتن چیزی جزاتلاف وقت نیست، ساعت نه تاکسی گرفته و همچون بانویی جنتلمن خود را به آنجا رسانده و بماند آنجا چقدر کهنسالانی از کشور همسایه را آ زار دادم از گرفتن صندلی تا مچاله شدن تا آنطرف صندلی که خدایی نکرده بما نخورند ( البته قابل ذکراست که جنس ذکور بودند) معاینه که تمام شد، من مطمینم در آن دنیا نیمی از کارکنان درمانگاه با چوب که نه بلکه با گرز آهنین بدنبالم مینمایند بخاطر عنایات خاصه که در دل نسبت به آنها داشتم چون برای من دم از قیامت و رعایت نوبت میزدند و در انتها با سلام فلانی، عملا نوبتی درکار نبود در انتها نیز چون تایم عمل را مشخص نکردیم و انقدردکترجان را گیج فرمودیم که آخر فرمودن  وقتی با خودت به توافق رسیدی یک زنگ بمن بزن تا تایمم را خالی نگه دارم برات که ما دراتاق چشم گردانده  و بزرگوارانی را دیدیم که چنان بر ما مینگریستند  چونان که قرار اعمال خاک بر سری با دکترجان گذاشته ایم گفتیم شانس نداریم که، همیشه آش نخورده و دهن سوخته ماییم چون در زمان کلاسهای رانندگی هم مربی ما که آقا بود یکبار که زمان دنده عقب رفتن بر سرمان فریاد کشید که دستت را بزار پشت صندلی من و دنده عقب برو ، تا ما چنین کردیم با آبجی کوچیکه با هم فریاد زدن چرا این چنین میکند؟ ما نیز هراسناک پای بر پدال ترمز کوبیده که ما غیراز دنده عقب والا هیچ نکردیم ! که باز با هم گفتن نگاه نکن.  دارد تو را نگاه میکند و ما هاج و واج اطراف را مینگریستیم که چه کسی را میگویند!! که چون دیدند گیجمان کرده اند، گفتند بانویی کنار خیابان چون دیدند ما دست بر پشتی صندلی مربی خود گذاشته و دنده عقب میرویم، ایستاده و چنان خشمناک ما را نگریسته بودند که امکان هرلحظه حمله از سمت ایشان بسمت ما و کتک خوردن ما وجود داشته است !! بخاطر همین مربی فرمان حرکت و رفتن از آنجا را دادند و چنین بود که ما فهمیدیم همیشه حکایتمان آش نخورده و...

.................... 

بود آیا که من را دراین ایام عزیز دعا کنید؟ اینروزها سخت محتاج دعایم، خسته شده ام از همه چیز، بریده ام. از خدا صبر برایم بطلبید و آرامش  هر دو گوهر گمشده وجودم. پیشاپیش عیدشعبان را به همه دوستان تبریک میگویم

برای مشاوره بخاطر عمل اخیرم، تهران به یک بیمارستان بسیار معروف زنگ زدم و نتیجه ساعتها صحبت با خانم منشی که یک وقت بمن بده برای مشاوره با آقای دکترشون، فرمودن دکترجانشان تا اواخر خرداد اصلا فرصت ندارند:/ درنتیجه بنده جستجو نموده کرده و از سایت نوبت.. دهی یک دکی خوش تیپ با فوق تخصص آنچه میخواستم گرفتم اونم کحا؟؟ بالای تهران، یک مطب نوساز  و بسیار شیک و مدرن و یک خانم منشی خوشگل و خوش اخلاق که وقتی فهمید مورد که برای معاینه اومده من هستم با توجه به رنج سنی بیمارهای اونجا که همه ماشالا روی هفتاد سال به بالا بود، با لبخند فرمودن ااااا خودتی؟ ما نیز نیشمان  را از هرطرف کش دادیم که یس خود  خودمان هستیم. 

درنتیجه شدیم اولین کسی که برآقای دکتر وارد شد  دکترجان بسی بسیار خوش اخلاق و باحوصله ، با دستگاههای مدرن خود که کف ما را برید چون تا پیش از آن ندیده بودیم و با دستگاههایی عهد عتیق معاینه شده بودیم، فرمودند چاره ای جز عمل نیست  البت بماند که ما چقدر هرچه دکترجان گفت را برعکسش را انجام داده و حرصش را درآوردیم و درانتها نیز مقداری با دکترجان کل کل نمودیم  و در تمام مدت نیش خود را تا انتها برای دکتر باز کرده و درانتها کار به آنجا رساندیم که دکتر هم با ما میخندید چون گویند که خنده بر هر درد بی درمان دواست و ما شده بودیم درد بی درمان برای دکترجان

فکر کنم این دکتر نیز فهمیده بود ما چون هول شویم راست را از چپ تشخیص نمیدهیم که او برایمان با نشان دادن جهت مشخص میکرد کدام سمت را بنگریم در هنگام معاینه

اگرچه دکترخودم حزو بهترینها در این کار محسوب میشود و بسرعت پله های شهرت را هفت تا یکی طی میکند  اما درمقابل صبر و حوصله دکتری که من رفتم باید بگویم دکترخودم در پله اول و این دکتر در پله بیستم قرار داشت  بگونه ای که بمادرپیشنهاد دادیم با این دکتر عمل کنیم که مادرجانم ما را بخوبی ارشاد فرمودند و از تصمیم خود برگشتیم